|
"يک حزب و دو منشور" عنوانی است که در حقيقت به طور فشرده در برگيرندهی وضعيتی است که میتوان گفت از همان آغاز پايهگذاری حزب مشروطهی ايران به عنوان يک تشکل سياسی با آن زاده شد و در شرايط گوناگونی که حيات اين تشکل طی کرده، به درجات متفاوت و به نسبت توازن دو نيروی ماهيتاً متفاوت و همزمان موجود در آن، حزب را همراهی کرده است. | |
موضوع "يک حزب و دو منشور"، همان طور که آقای مهدی موبدی نيز به درستی در نوشتهای تحت همين عنوان و همچنين به اشاره در نوشتهی اخيرشان "نارواییها با رواداری" بيان نمودهاند، امر تازهای نيست. اين عنوان در حقيقت به طور فشرده در برگيرندهی وضعيتی است که میتوان گفت از همان آغاز پايهگذاری حزب مشروطهی ايران به عنوان يک تشکل سياسی با آن زاده شد و در شرايط گوناگونی که حيات اين تشکل طی کرده، به درجات متفاوت و به نسبت توازن دو نيروی ماهيتاً متفاوت و همزمان موجود در آن، حزب را همراهی کرده است.
از مهمترين و معتبرترين مستندات اين امر همان گفتهها و نوشتههای بنيانگزار و رهبر اين حزب، يعنی زنده ياد داريوش همايون است که آنها را میتوان در طول حدود دو دهه درگيری وی در ساختن اين سازمان سياسی از نخستين حضور وی در اولين گردهمائیهای سلطنتطلبان و سپس گذاشتن اولين سنگ بنای سازمان مشروطهخواهان ايران، که اولين تفکيک و شکاف ميان صفوف نيروی طرفدار بازگرداندن نظام سلطنتی به ايران، به مثابه عضوی در ميان ديگر گرايشهای سياسی بود، و ثبت همهی اين مراحل در اين نوشتهها و گفتهها يافت. از جمله همان گفتهی وی که پيش از اين نيز به بخشی از آن در نوشتهای ديگر اشاره کردم:
"اين حزب پيش از اين که تشکيل بشود، يک مقدار کارهائی پيرامونش صورت گرفت مهمترينش يکی اين بود که از ١۹۸۰ ما برای اولين بار تاريخنگاری دورهی همروزگار ايران را بازنگری کرديم.... منشور حزب از اول همين کاراکتر را که امروز (جولای ۲۰١۰) دارد داشت.... اما اين منشور به کنگرهای عرضه شد که ٩٩ درصدشان سلطنتطلبانی بودند که خارج از اين عوالم بودند. حقيقتاً من نگاه میکردم به اطراف سالن، ده نفر هم پيدا نمیکردم وارد اين بحثها باشند، همه روی اين که نوشته بوديم (در منشور ارائه شده به اين گردهمآئی) طرفدار پادشاهی هستيم و رضاشاه دوم، و خوب اول هم پايه اين سازمان را خود دفتر شاهزاده گذارد. اين است که عدهای جمع شدند به اين نام ـ سازمان مشروطهخواهان ايران و بعد حزب مشروطه ايران و سپس حزب مشروطه ايران (ليبرال ـ دمکرات) ـ و به اين دليل. حالا چطور شد اينها اين منشور را پذيرفتند برای اين که اصلاً جدی نگرفتند همان طرفداری از پادشاهی کافی بود. نرفتند وارد عمق قضيه بشوند که اين فرق دارد که ما فقط يک حزب سلطنتطلب باشيم و طرفدار پادشاهی، خيلی چيزهای ديگر هم هست."(مشروطه نوین.... ص ۲۲٦)
در ادامه شايد لازم باشد به برخی گفتههای ديگر آقای همايون اشاره شود که نشان میدهند، ماهيت سلطنتطلبی و نيروئی در درون حزب که حامل آن بود، تا آخر ـ تا زمان درگذشت ايشان ـ حضور داشت که ايشان دمی از سرجا نشاندنش کوتاه نيامدند، از جمله در سخنان زیر:
"... ما هنوز افرادی داریم که میگویند فقط پادشاهی مهم است. خیلی خوب؛ این حزب نمیگوید فقط پادشاهی مهم است. این حزب منشورش ۲۰ ماده دارد سه چهار تا پیوست دارد یک مادهاش پادشاهی است و بس. نظر ما هم به پادشاهی همان است. همان یک ماده است. بقیهاش حفظ و پیشرفت کشور است و حق مردم است و اینها به پادشاهی ربطی ندارد. حال یک نفر میگوید آنها مطرح نیست و مسئله برایم آن ١٩ بند و قطعنامههای پیوست نیست. این با منشور ما نمیخواند." (مشروطه نوین ....ص ۲۸۸)
" این حزب هنوز بدنهاش ـ البته مواضع رسمی حزب جای بحث ندارد و در مسیری است که باید و به درد کشور میخورد و به درد حزب هم میخورد برای اینکه حزب اگر نامربوط باشد و حرفهایش برای خودش باشد و یک حلقهی پیرامون خودش، سودی ندارد. حزب فایدهاش این است که پیشاپیش جامعه حرکت کند و ضمنا" جامعه را منعکس کند و بهترینهای جامعه را منعکس کند وگرنه میشود فرقه، میشود مجاهدین که خیلی هم تشکیلات دارند، همه هم یک حرف را میزنند و گرفتاری هم با هم ندارند ولی به هیچ وجه به درد آن کشور نمیخورند و جایی هم نخواهند داشت. بله بدنه اصلی حزب خیلی عقب است از خود حزب. بدنه اصلی حزب، بسیاری از تودهی افراد حزب در عوالم دهه هفتاد که چه عرض کنم در عوالم دهه ٤۰-٥۰ زندگی میکنند و انقلاب تاثیرش فقط این بوده که اینها را در مواضع خودشان محکمتر کرده است و تغییرناپذیرتر و این جور نگاه کردن به حوادث، اوضاع و به کشور و آینده. اثرش فقط همین است که آدم در محیط خودش و چند نفری که تماس دارد زندگی کند و دلش خوش باشد که به او بگویند به به و او به آنها بگوید به به و تمام شود بروند. این دوستانی که ایمیلهای جمعی میفرستند و از این قبیل، در همان عوالم زندگی میکنند و چهار تا سامانه این طرف و آن طرف را که همفکرشان هستند میخوانند و بس. " (مشروطه نوین.... ص ۲٩۷)
" باید اعتراف بکنیم که کار ما هنوز خیلی زحمت دارد. این بند ناف شیفتگی به یک شاه به یک فرد را باید برید. ما طرفدار پادشاهی هستیم بحث هم ندارد خیلی هم به صراحت نوشتهایم و هیچکس هم به این صراحت ننوشته است. نام پادشاه آینده ایران را هم که ما دوست داریم آوردیم که دیگر جای هیچ خواستنی نمیماند. دیگر این تظاهرات این دست بوسیدن و به خدا رسانیدن و تعریفها و تملقها را باید کنار گذاشت. این خوب نیست، بلکه خطرناک است. هیچ فردی نیست که بتواند در مقابل این ژستها مقاومت کند. هر کسی خودش را گم میکند و از بقیه بالاتر میگیرد. باز یک عده مگس دور شیرینی را دور خود جمع میکند. این فکر را نکنید که یک نفر دموکرات و آزادمنش است. نه، فضا به سرعت او را عوض میکند. بارها در تاریخ ایران این اتفاق افتاده است. باید طرفداری از پادشاهی را از شاه پرستی جدا کنیم. ترسی هم نداشته باشیم. در طول این سی سال طرفداران سنتی پادشاهی هر کاری از دستشان بر میآمده برای پائین آوردن ایران به حد یک مقام کردهاند. خوشبختانه خود شاهزاده میداند که از طریق آنها به هیچ جا نخواهد رسید. در نتیجه به آنها توجه نمیکند و آنها نمیتوانند تا ابد کاسه داغتر از آش بشوند و به این نتیجه میرسند که باید کوتاه بیایند. اما این مسئله آنهاست.
ما که در گذشته رفتارمان بهتر بود در این چند ماه گذشته ناگهان رگ شاهپرستیمان بالا زده است. باید از خودمان شروع کنیم تا بعد به بقیه برسیم. در عین اینکه به اعتقاداتمان پایبندیم و عوض نشدهایم و برای پادشاهی مبارزه میکنیم باید برگردیم به آن سنت مشروطهخواهی. اصل، مشروطهخواهی است و ماهیت لیبرال دمکرات آن یعنی دمکراسی محدود به حقوق بشر. شکل مشروطهخواهی برای ما پادشاهی است، در این شکی نیست ولی اصل از شکل مهمتر است. ایران با یک جمهوری لیبرال دمکرات، خواهد ماند ولی بایک پادشاهی غیر لیبرال دمکرات، یک دیکتاتوری بیخبر از حقوق بشر، از بین خواهد رفت. " (مشروطه نوین.... ص ۳۳۳)
و اما برگرديم به منشور و موضوع مهم "يک حزب و دو منشور"! در اولين گفتهی نقل شده از آقای همايون در بالا دو نکتهی مهم و قابل تأمل در باره تاريخ حقيقی بوجود آمدن و حيات حزب بسيار اهميت دارد؛ يک اين که ايشان گفتهاند: "در آن زمان (نخستين گردهمآئی رسمی حزب که منشور به آن به عنوان پايه تشکيل يک سازمان سياسی توسط آقای همايون ارائه گرديد) ۹۹ درصد حاضر در آن جلسه "اصلاً" منشور را جدی نگرفتند" و برايشان "همان طرفداری از پادشاهی کافی بود. نرفتند وارد عمق قضيه بشوند که اين فرق دارد که ما فقط يک حزب سلطنتطلب باشيم و طرفدار پادشاهی، خيلی چيزهای ديگر هم هست." و دومين نکته، اين که گفتهاند: "خوب اول هم پايه اين سازمان را خود دفتر شاهزاده گذارد."
در پاسخ به کسانی که امروز اولويت حزب مشروطه ايران را، البته بر پايه يکی از دو منشور گفتهی آقای موبدی، استقرار دوباره نظام پادشاهی در ايران میبينند، نکته اول گفتهی آقای همايون را میگذاريم و نتيجه میگيريم که چنين کسانی منطقاً بايد بپذيرند که با انتخاب اين اولويت برای خود، در اصل در گروه همان ۹۹ درصد اوليهای به حساب خواهند آمد که موضوعشان از همان اول جمع شدن به گرد هدف بازگرداندن سلطنت به ايران به پادشاهی "رضاشاه دوم" بوده و در تمام طول مدت حياط حزب بر اساس تصور خود اصرار داشته و دارند ـ بر خلاف گفتهها و نوشتههای آقای همايون ـ که در حزبی فعالند که اولويتش همين بوده است؛ يعنی "تا شاه برنگردد، ايران، آباد نگردد"! و هر امر و وظيفهی ديگری در زير سايه و در پيروی از همين اولويت معنا میدهد و معنا میشود، حتا حفظ ايران و پاسداری از تماميت و يکپارچگی کشور. اصلی که از نظر تعداد ديگری در درون حزب، از همان آغاز، ستون و محور و روح منشور بوده است، يعنی همان منشور ديگر مورد نظر آقای موبدی در نوشته "يک حزب و دو منشور". البته در اين زمينه آقای همايون بیاغراق هزاران سطر گفته و نوشته دارند که نشان میدهد از نظر ايشان ـ و بالطبع منشوری که به دست ايشان نوشته شده است ـ حفظ ايران بالاترين اولويت در تمام لحظههای عادی و تاريخی اين کشور بوده و میماند، زيرا در زندگانی سياسی ايرانيان، ايران بالاترين ماهيت است، هر خدشه، آسيب يا نابودی اين ماهيت برتر در اصل به مثابه خدشه و يا نابودی ايرانيت فرد ايرانی است. اين مهم نيست که چه کسانی کی به اين حزب پيوستهاند؛ ديروز بوده يا ده سال پيش يا از همان آغاز، مهم نيست چه تعدادی هستند، هنوز همان ۹۹ درصد اولی يا ده نفر که در آن جلسه يافت نمیشدند، مهم آن است که اولويت افراد اين حزب و بر اساس "منشوری که پيش چشم" دارند کدام است. اين دو پارگی از همان نخستين مرحله تشکيل اين حزب وجود داشته است. اما تا زمان حيات آقای همايون به عنوان پايه گذار و رهبر واقعی حزب، سياست و حيات حزب زير سايه "ايران ماهيت برتر" قلم و رقم میخورده است، مهم نبود که در آن دورهی نزديک به دو دهه چه بر سر آن ۹۹ درصد آمد، آيا بخشی موقتاً صف حزب را ترک کرده و به توده سلطنت طلب حول "رضاشاه دوم" بی يا با کسب مقامی در جوار يا در خود دفتر ايشان پيوستند، يا اکثريت خاموش شده و گوشهی حاشيه نشينی اختيار کرده و علی الحساب مهر سکوت برلب زدند. مهم آن است که در اين دوره بازتاب منشور حزب در اسناد حزبی به قلم آقای همايون.... بوده است. در اينجا لازم به توضيح و تأکيد است که منظور از بکارگيری "پايهگذار ورهبر واقعی حزب" در مورد آقای همايون، که ظاهراً هنوز کسی در اين حزب يا حاشيهی آن مدعیاش نشده است، هيچ عمد عاطفی و قصد ارزشگذاری در کارنيست، تنها تکيه بر معنای منشور، اساسنامه و اسناد رسمی در حيات حزب است که در اين رهبری و پايهگذاری نقش تعيين کننده را داشته است. بارها اعضای مسئول و غير مسئول حزب گفتهاند و همگان هم میدانند و خود آقای همايون نيز گفتهاند که همهی اين اسناد همواره ـ تا قيد حيات ـ به قلم ايشان بوده است.
و اما نکته دوم آن گفته آقای همايون، مبنی بر "پايه گذاری" اوليه سازمان مشروطهخواهان به وسيلهی "دفتر شاهزاده"؛ صرفنظر از اين که اصلاً خود موضوع "پايهگذاری يک تشکيلات سياسی توسط کانديد پادشاهی" چه معنائی دارد و چه بر سر استقلال يک حزب يا يک تشکل سياسی میآيد، وقتی که از سوی شخص شاهزاده يا منصوبان وی پايهگذاری میشود، و با چشمپوشی از اين که اتفاقاً موضوع استقلال سياسی سازمانهای سلطنتطلب هرگز نقطه قوت اين نيرو نبوده و همواره يکی از مهمترين مرکز ثقلهای انتقاد به اين خانواده سياسی بوده است، اما موضوع مهمتر اين است که چرا آقای همايون با اين که به نقش شاهزاده رضا پهلوی در پايهگذاری سازمان مشروطهخواهان اشارهای کردهاند، اما در کتاب "حزبی برای اكنون و آينده ايران" ـ همان رسالهای که کسانی امضای "افتخار" ترجمهاش به زبان آلمانی و تحويلش به سازمان امنيت اين کشور را به پای خود نوشتهاند ـ در همان سطر نخست:
١ ـ بر "پايهگذاری رسمی حزب مشروطهی ايران" درسال ١۹۹٤ ـ ١٣۸۳ تکیه نمود و،
۲ ـ در همانجا بر "منشور و اساسنامه و برنامه سياسی حزب" تکيه داشتهاند و نه بر پايهگذاری آن به دست و به فرمان شاهزاده و يا بخشنامهی صادر شده از دفتر ايشان؟ و بالاخره،
۳ ـ اين که چرا در همين کتاب که مترجمين بايد آن را حداقل يکبار برای ترجمه هم که شده، خوانده باشند، هيچ فصل جداگانهای به موضوع بازگرداندن نظام پادشاهی به ايران به عنوان " تنها گزینه برای امروز و فردای ایران" اختصاص ندادهاند؟
تنها مورد اشاره ايشان به اين وجه از نظرات حزب، در کتاب "حزبی برای اكنون و آينده ايران" عبارت زير است که به شهادت هر نکتهسنج برخوردار از قدرت تجزيه و تحليل، فرسنگها از " تنها گزینه برای امروز و فردای ایران" فاصله دارد، آن هم در شرايطی که از هر گوشهای خطر کشورمان را تهديد میکند و متأسفانه "وارث پادشاهی پهلوی" هم بیمهابا دست دردست برخی از همين خطرآفرينان دارند؛
"كسانی كه باور داشتن به پادشاهی مشروطه را با تاكيد بر ارزشهای سنتی پادشاهی در ايران در تناقض میيابند ازنظر منطقی صرف، جدا از واقعيات زندگی كه گاه بازانديشی در منطق را لازم میسازد، حق دارند. پادشاهی مشروطه يك فرايافت (كانسپت) تازه و تقريبا نيازموده در ايران است و نمیتوان به نام سنتهای ماندگار ايران از آن دفاع كرد. در سنت پادشاهی ايران چندان مشروطهای نمیتوان يافت. ولی اين كار را همه كشورهائی كه پادشاهی مشروطه دارند در اروپا و جاهای ديگر كردهاند. آنها در يك لحظه تاريخی، كه چند سال يا چند نسل میتواند باشد، يك نهاد سنتی را كه با همه ديرينگی خود توانائی همراه شدن با زمانه را يافته بود با شرايطی سراپا متفاوت سازگار كردند و از سنت و تجدد هردو برخوردار شدند. مردم ما در گذشته نتوانستند مشروطه را نگهدارند ولی چه بسا كه در آينده بتوانند. با آنكه ممكن است منطقی به نظر نيايد، اگر چيزی در زمان و اوضاع و احوالی نشده است لازم نيست تا ابد نشود. ما وارث پادشاهی پهلوی را به عنوان پادشاه مشروطه آينده ايران میخواهيم ولی اين ايرانياناند كه میبايد با رای آزادانه خود، نظام و شكل حكومت آينده ايران را تعيين كنند. ما در اين مورد نيز مانند همه موارد تابع رای مردم ايران هستيم." (حزبی برای اكنون و آينده ايران)
و افزون بر سخنان فوق تردیدهای منطقی در سخنان زیر در مورد احتمال قبولی نظام پادشاهی برای ایران را میتوان به هر چیزی نسبت داد، جز به "تنها گزینه برای امروز و فردای ایران" از طرف آقای همایون؛
" ....ایرانیها سلطنتطلب نیستند. اگر چنین خیال میکنید اشتباه میکنید. پادشاهی مشروطه لیبرال دموکرات را قبول میکنند، ممکن است قبول کنند ـ نمیدانم ـ ولی کاملا امکان دارد قبول کنند. اما سلطنتطلب را قبول نمیکنند. این است که ببینید در آنجا چه میگذرد و آینده کجاست." (مشروطه نوین.... ص ۲۲۲)
سئوال حاشيهای ديگری که نمیتوان انتظار داشت، به ذهن کسانی خطور کند که تنها الويتشان دفاع از بازگرداندن پادشاهی شاهزاده رضا پهلويست، و قاعدتاً بايد آماده باشند که هزينههای آن را هم، هرقدر سنگين، بپردازند، وگرنه به عنوان بالاترين اولويت معنا ندارد، اين است که تاکنون چند سازمان سلطنتطلب به فرمان شاهزاده تشکيل شده است؟ سرنوشت آنها به کجا کشيده است؟ نتيجهی سازمانسازی شاهزاده که امروز به جبههسازی و الترناتيوسازی - با هر کس و به هر قیمت سنگین برای ایران - يا تشکيل شورای رهبری و... رسيده است، تا کنون چه بوده است؟ تنها حمايت سههزار و پانصد نفری از اين همه تلاش ايشان؟! کار در مضحکه به جائی رسيده است که آن را به درستی بايد با "خرچنگ" فلاکت زدهی آن نوشتهای مقايسه کرد که در آن نوشته توسط فلاکتزدهگان ديگر از همان نوع به پائين کشيده شده تا منتظر سرنوشت محتوم و دلآزار خود يعنی افتادن در ديگ جوشپز خوشذائقهگان پولدار بماند ـ ذکری از بيگانگان در آن نوشته آورده نشده است ـ "بگذريم"!
حال اين که امروز کسانی پيدا شدهاند که به ادعای خودشان "ده سالی" در کنار آقای همايون گذر عمر سياسی میکردند و آن هم در درجات بالائی در اين حزب ـ یاور و ديلماج معاون دبيرکل ـ و آقای همايون پس از "بحث و گفتگو با آنها" افکارشان را به قلم میکشيدند، و امروز در نبود ايشان ـ يعنی شاهد اصلی و مدون کننده منشور و کتاب "حزبی برای اكنون و آينده ايران" و چندين اثر جاودان ديگر از جمله نوشتن کتاب "ديروز و فردا" يعنی همان تدارک مقدماتی قبل از تشکيل حزب از ١۹۸۰ يعنی دو دههای پيش از پيوستن چنين کسانی به اين حزب ـ مدعی میشوند که پادشاهی اصل اساسی اين منشور و نيت اصلی تشکيل اين تشکل سياسی بوده است بايد پاسخ دهند که چطور در اين ده سال زبان در کام کشيده بودند، چرا نتوانستند آقای همايون را وادار کنند کتاب "حزبی برای اكنون و آينده ايران" را با روح الويت ديگری بنويسند؟! چرا نتوانستند جلوی انديشيدن "نيانديشدهای" چون "ايستادن در کنار جمهوری اسلامی" در صورت خطر جنگ و تجزيه ايران توسط آقای همايون را بگيرند؟ در چند سند رسمی حزبی و در چند نوشته آقای همايون آمده است که "اولويت ما ـ حزب مشروطه ايران ـ حفظ ايران است"؟ اين که چنين کسانی امروز پيدا شدهاند و بند از دهان برداشته و خلاف میگويند، حداقل در مورد آقای همايون و منشور مدون شده به دست ايشان، مشکل خودشان است و حتماً اين پیه را به تن خويش ماليدهاند که يا به گزافهگوئی معروف شوند و يا جزو کسانی در حزب به حساب آيند که روزی آقای همايون در يکی از همان جلسههای دفتر پژوهش در بارهشان گفت که رابطهاشان با خواندن و کتاب "رابطهی جن و بسمهالله است" وگرنه مواضع آقای همايون و همچنين مواضع حزب ـ تا وقتی که ايشان در قيد حيات بودند و سايهشان بسياری از قلمدرانیها را ماسانده بود ـ در رابطه با ايران، به عنوان بالاترين ماهيت و حفظ آن به عنوان بالاترين اولويت، بر اهل کتاب و نظر و سياست ايران روشن است، سازمان اطلاعات و امنيت آلمان را نمیدانيم!
در هر صورت اولويت منشور نگارش يافته توسط آقای همايون، هر چه باشد، "بازگرداندن نظام پادشاهی" نيست! کسانی که چنين تعبيری دارند، بهتر است دست از سر آقای همايون بردارند و بيش از اين ناروا به نوشتههای ايشان نبندند که حتا زحمت آوردن خطی يا قطعهای از آن مستندات را به خود نمیدهند. رفتن به راه ديگری "حق" هر حزب و سازمان سياسی است. اين نکته درست بلافاصله در همان روزهای آغاز جدال بر سر تعبير "دوگانه" از منشور پس از نخستين گردهم آئی رسمی ـ کنفراس اينترنتی ـ حزب بعد از درگذشت رهبر و پايهگذار واقعی حزب، به ذهن يکی از هموندان حزبی رسيد و به آن هم در یکی از زیر نویسها اشاره نمود.
در اولويت قرار دادن رساندن شاهزاده رضا پهلوی به پادشاهی در ايران، آن هم از هزاران فرسنگی و بدون گذاشتن تمامی وزن و گرانيگاه اصلی بر تحولات از درون و بدست مردم ايران به سرگردگی جامعهی مدنی جوان اما ورزيدهی آن، راه ديگريست، جدا از راه داريوش همايون. راهی است به گذرگاه پر خطری، ساخته به دست سلطنتطلبانی، هر چند برخاسته از درون حزب مشروطه ايران، که نمیتوان با آن نام داريوش همايون را آلوده ساخت که ارزشمندی خدماتش به ناسيوناليسم مدرن و نگهدارندهی ايران و بلندی نامش به عنوان شخصيتی متعلق به ملت ايران شناخته شده است!
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد