آنچه خواست نويسنده است بررسي خود باختگي است که نه تنها در زمينه دانشهاي تجربي بود بلکه در زمينه علوم انساني هم رخداد و تلي از علوم سياسي، جامعه
شناسي و روانشناسي، فلسفه بويژه فلسفه سياسي را بر سر ما ريخت. انبوهي از مکاتب هنري و ادبي و اخلاقي و سياسي روي سر ما آوار شد. همه چيز با سنجه آنان سنجيده شد. تاريخمان بسان اروپا به دوره باستان و وسطي و جديد بخش شد. در حاليکه ما از بن، قرون وسطي، مانند آنان نداشتيم، و وارون اروپا که سده هاي ميانه، سده هاي تيره روزي شان بود، ايران در سده هاي ميانه پيش از اسلام و حتي دوره اسلامي- که خلافت شرقي دربردارنده ايران بود- سرآمد انديشه و دانش و فناوري در جهان بود. | |
از آغاز آشنايي ايرانيان با غرب در گذشته نزديک، باز شدن پاي برادران شرلي در هنگام صفويه، هنگام جنگهاي ايران و روس و ناکارآمدي سپاه ايران در ايستادگي رودرروي سپاه روسيه و پس از آن، بازگشايي مدرسه دارالفنون در ايران و استخدام معلمين فرنگي، بدبختانه ما دچار نااستواري و ناپايداري شديم و در گرداب خودباختگي و بيگانه پرستي افتاديم.
چيزهاي بسياري نداشتيم که آنها داشتند. نداشتيم چون نياز نداشتيم. اما اين ناداري ما را سرخورده کرد! مرزهايمان عوارض طبيعي بود. خط کشي بر نقشه جغرافيا نبود! ميل و سيم خاردار در مرزهايمان نداشتيم. مردمان با آسايش از اين سوي مرز به آن سوي مرز ميرفتند و خاندانهاي اين سوي و آن سوي مرز با هم پيوندهاي خويشاوندي داشتند. اما زورمندان جهاني روس و انگليس که بر سر سود هر چه بيشتر با هم هماوردي ميکردند در بازي بزرگ[ب] شان ميهن مان را تکه تکه کردند و بدورمان سيم خاردار و ميل مرزي کشيدند و براي اين کار زشت خود نام داوري و ميانجيگري و ... گذاشتند!
روستاييان ما هر چه نياز داشتند ميکاشتند و ميساختند، بجز از کبريت و نفت که آن را از شهرها فراهم ميکردند. تا پيش از دوره ناصري در ايران چاي نبود. نيازي هم نبود، اگر چاي نبود قهوه از زنگبار و کناره هاي شرقي آفريقا و يمن وارد ميشد. قند و شکر سپيد و روغن نباتي جامد زيان آور نبود.[ت] بيابان[ث]هاي ايران يا جنگل و چمنزار بود يا مرغزار و نخجيرگاه که گونه هاي جانوري گوناگوني از پستانداران و پرندگان و خزندگان در آن زندگي ميکردند و آباديهاي آبادبوم[ج] کشتزار و باغ و تاکستان و جوستان[ح].
ازان پس، کساني انگل وفيل و برخي روسفيل شدند و برافراشتن پرچم بيگانگان بر بام خود را نه تنها ننگ ندانستند بلکه به آن ميباليدند. اينچنين که از دوره قاجاريه آغازيد در هنگام پهلوي دنبال شد وارون آن، کساني هم در نکوهش فرنگي مآبي و غربزدگي گفتند و آنچنان نوشتند که همه را از سنجيدن درست فرهنگ غرب بيزار کردند و آنگونه نماياندند که گويا بين تحجر و تعصب و غربي بودن ميانه اي نيست و گويا همداد جهاني دوتايي است و يا بر گرد 0 ميچرخد و يا 1. يا بايد برهنه باشي و يا چادر سياه با پارچه وارداتي ژاپني سرکني! ايرانيان از زن و مرد فراموش کردند که برای ستايش سپندارمذ[خ] و آنچه امروز بهداشت و حفاظت محيط
زيست خوانده ميشود همواره چارقد و کلاه بر سر ميگذاردند. نانوايان و خواليگران[د] هم هنوز کلاه بر سر ميگذارند تا موی بر خوردنيها و بر آتش نريزد.
در اين ميان هر چند خدمات اقتصادي، فني و حتي فرهنگي اروپاييان و محصلين اعزامي به فرنگ و يا آموزش ديده غرب را به پاکي و به بيداد، نميتوان رد کرد. اما بايد آن را بداد سنجيد.
آنچه خواست نويسنده است بررسي خود باختگي است که نه تنها در زمينه دانشهاي تجربي بود بلکه در زمينه علوم انساني هم رخداد و تلي از علوم سياسي، جامعه شناسي و روانشناسي، فلسفه بويژه فلسفه سياسي را بر سر ما ريخت. انبوهي از مکاتب هنري و ادبي و اخلاقي و سياسي روي سر ما آوار شد. همه چيز با سنجه آنان سنجيده شد. تاريخمان بسان اروپا به دوره باستان و وسطي و جديد بخش شد. در حاليکه ما از بن، قرون وسطي، مانند آنان نداشتيم، و وارون اروپا که سده هاي ميانه، سده هاي تيره روزي شان بود، ايران در سده هاي ميانه پيش از اسلام و حتي دوره اسلامي- که خلافت شرقي[ذ] دربردارنده ايران بود- سرآمد انديشه و دانش و فناوري در جهان بود.
بجز از استاداني که دوستدار ايران و ايراني و پرستار فرهنگ فرهمند ايران در نزديک يک و نيم سده گذشته بودند که نويسنده به روان آنان درود ميفرستد. نگارنده باور دارد، زخمي که تحصيلکردگان و اشرافيانِ اليگارشي[ر]ِ شهرنشيني ِ چون برادران قوام السلطنه و وثوق الدوله به ايران زدند، روستاييان ساده بي سوادي که نه فرانسه ميدانستند و نه انگليسي به ايران نزدند! اينان بجاي اينکه مردمان را با فرهنگ و دانش نياکان آشنا کنند براي سود خود، سرسپرده بيگانگان شدند و مردمان نيز بپيروي از اين خبرگان، از خود بيگانه شدند.
تحصيلکرده ها و روشنفکرهاي ما "مدينه فاضله" و "اتوپيا" را به "نيک کشور آرماني" ترجمه کردند و آنرا براي خود سرافرازي ميدانند و پرواي آن را ندارند که معني "شهريور" و زبانهاي اوستايي و پهلوي نميدانند و حتي نميدانند که دين دبيره[ز] و دبيره پهلوي از چپ براست بوده و يا از راست به چپ؟! دگرگونيهاي زبانهاي کهن به ميانه و نو از اوستايي تا دري را نميدانند. در سده گذشته، هر چه فارسي بود ناپسند شد و هر چه عربي و فرنگي و ترکي بود پسنديده! مُرد زشت شد و فوت زيبا. ميزناي بي ادبي شد و مجاري ادرار ادبي! اين در حالي بود که ادرار تا همين آغاز هنگام پهلوي، دستمزد ماهانه کارکنان را ميگفتند! اينگونه شد که چه زود، دير شد و بيکباره کيستي مان از دست رفت واژه هاي زيبا را زشت کرديم. هفت قلم آرايش، هفت خط، و ... . براي نمونه آنچه در زبان انگليسي Sketch گفته ميشود در زبان فارسي "نيرنگ" گفته ميشد. از آنجايي که نيرنگ به آيينهاي موبدان نيز گفته ميشد از دوره اسلامي و از هنگام گروش مردمان به دين اسلام، نيرنگ برابر فريب دانسته شد! و از آن زمان ارزش آن وارونه گشت. واژه ها را بدست خود ويران کرديم و بجايي رسيديم که از سر ناداني ميگوييم ما براي واژه هاي بيگانه، برابر نداريم و زبان فارسي که تا سده گذشته، پيش از زبان انگليسي، زبان بي المللي بود و در توران و هند و دکن و قفقاز و عثماني و شبه جزيره بالکان دانسته ميشد، زبان ناکارآمدي شد! از اين دست است "افسون" که چاره گري را ميگفتند و فريدون ِ افسونگر، فريدون چاره گر بود. افسون را جادو دانستيم و اکنون براي دشواريهاي خود بيچاره ايم. مکانيک را در دوره اسلامي علم الحيل ميخواندند و اکنون ميپنداريم يونانيان و فرنگيان، پدران دانشهاي جهاني هستند و آگاهي نداريم که خود اروپاييان، پدر فن آوری روباتيک را الجزري ميدانند که در آمِد[س] ميزيست و البته اروپاييان او را در کنار جرجاني و فارابي و خوارزمي و ابن سينا و ... عرب ميدانند! در حاليکه کرد و ايراني بود.
*****
خرد ميگويد که يادگارهاي فرهنگي خود را پرستاري کنيم. از گذشته بياموزيم و آن را چراغ راه آينده کنيم. در زمان اکنون به شادي و رامش زندگي کنيم و با برنامه درست، چشم به آينده فرخنده بدوزيم. نه اينکه بگوييم گذشته ها گذشته، نه اينکه تنها در گذشته زندگي کنيم و برنامه اي براي امروز و آينده خود نداشته باشيم. امروزه مردمان آنچنان از زندگاني خود ناخوشنودند و آنچنان نااميد به آينده هستند که هر از چند گاهي بياد گذشته مي افتند و دريغ گذشته ميخورند! چرا اينگونه رفتار نوستالژي[ش] داريم؟ براي اينکه از هر چيز، تنها نوستالژي مانده است. از کاريز[ص] و بند و برکه[ض] و کاروانسرا، از معماري، باورها، آيينها و جشنها گرفته تا حوض کوچک حياط و ماهي هاي قرمز درون آن.
بسياري از ما ماهيهاي سياه کوچکي، سازگار بزندگي در حوض حياط باغچه و خانه ايرانيمان بوديم. اما از رنگ سياهمان پنداشتيم که ماهي دريا هستيم، يکباره آبگير براي زندگيمان کوچک شد و ناآگاه و شتابان راه دريا پيش گرفتيم و در دريا، کنام نهنگان شديم! در دل نهنگان، به اين دلخوشيم که در اقيانوس زندگي ميکنيم!
ينگه دنيا و فرنگ و يأجوج و مأجوج را بپاکي بهشت برين دانستيم و ايران خود را، بتمامي دوزخ. اما بهشت و دوزخ نسبي است و هر جاييست که ما ببوييم[ط]. بهشت يک کس، براي کس ديگر ميتواند دوزخ باشد.[ظ] بسياري از ما مردماني ساده بوديم که در کنار خانواده هاي خود زندگي آسوده اي داشتيم، اما پندار جهاني شدن[ع]، چونان بوم هن[غ] سهمگيني رامش مان را بر هم زد و خانه و کاشانه مان را ويران ساخت. برخي بناچار جلاي وطن کردند و جان خود را بدر بردند. برخي در بخت آزمايي برنده شدند و روان خود را در اين قمار بپاکي باختند! برخي شيفته گان تن خود را بردند اما يا روانشان را در ميهن برجاي گذاشتند و يا روانشان پس از مدتي به ميهن بازگشت. اما برهنه؛ کالبدِ بي روان، به هر کاري تن در داد. و نام آن را اعتراض گذارد! همه چيز را به هم آميخته ايم. بزبان زد اينکه: "شورش را درآورده ايم." به هيچ صراطي مستقيم نيستيم. هر جامه اي را هر جا و هر زمان ميپوشيم. هر سخني را هر جا و هر زمان ميگوييم! آيين نگه نميداريم!
هيچ آدابي و ترتيبي مجو!
هرچه ميخواهد دل تنگت بگو![1]
چرا ما از ينگه دنيا بي فرهنگي شان را آموختيم كشتار جانوران بويژه بوفالوان، گرگان و گوزنان، آسمانخراش، بزرگراه، فروشگاههاي بزرگ زنجيره اي، مصرف بي رويه، هفت تيرکشي، كشتار مردمان، ستم، بيداد، غارت، چپاول در فيلمهاي Western، لااوباليگري، هيپيگري، جين، بيشرمي، افيون، الكل، سيگار، قماربازي- لاس و گاس-، هاليوود، فرش قرمز، مد و فَشن، فست فود، مك دونالد، كِي اف سي، كوكاكولا، پپسي كولا، چاقي!
چرا ما از ينگه دنيا فرهنگشان را نياموختيم!
بيانيه استقلال[ف]، قانون اساسي[ق]، منشور حقوق[ك]، تفكيك قوا[ل]، دموكراسي، جمهوري، فدراليزم، حقوق شهروندي، حقوق بشر، ممنوعيت برده داري[م]، توسعه پايدار[ن]، حفاظت از محيط زيست براي نمونه استانداردهاي زيست محيطي در كاليفرنيا، جنبشهاي مدني بدون خشونت ِ زنان(8 مارس، نيويورك)، كارگري(يكم ماه مه، شيكاگو)، مبارزه با تبعيض نژادي(واشنگتن، 1963 ترسايي)[ه] و خردمندي داناياني چون پدران بنيانگزار[و] ،آبراهام لينکلن، مارتين لوتركينگ، نوآم چامسکي و ... .
چگونه است که ما شيفته فرهنگ غربيم اما آرتور دو گوبينو Joseph Arthur de Gobineau، ادوارد براون Edward Granville Browne، آرتور کريستنسن Arthur Christensen، آرتور پوپ Arthur Upham Pope، لويد ميلر Lloyd Miller(کورش علي
خان)[ي]، فرانک هول Frank Hole، ريچارد فراي Richard Nelson Frye و ... دوستدار فرهنگ ايران بودند و هستند و فرهنگ ايران را در جهان برتر ميدانستند و ميدانند.
با اينکه چگونگي زندگيمان را خودمان برگزيده ايم، اما هميشه از چرخ گردون ناليده و سراي سپنج را نکوهيده ايم. گيتي را دنيا[أأ] ديده ايم غربت واژه
اي است که همواره ورد زبان است و پديده افسردگيِ ناشي از کوچ[بب]، تا مغز استخوان کوچندگان را ميسوزاند! اين واژه در ادبيات مذهبي ما پيشينه دارد. پيشواي هشتم شيعيان "امام غريب" خوانده ميشود. و غربت اهل بيت، پس از واقعه عاشورا در شام، از بخشهاي جدانشدني مرثيه خوانيها و عزاداريها و نوحه خوانيها بوده و هست. اکنون زمان آن فرارسيده است که بين غربت و قربت يکي را برگزينيم. و پس از گزينش خردمندانه، روضه را تعطيل کنيم و زايش دوباره را جشن و زندگي خود را پي بگيريم.
پريشاني، افسردگي، بيماري[تت]، روان ِ روشن ِ مردمان را تيره گردانيده و از اين روي بر مغزشان پندار و کابوس و بختک و بيم و ترس و جادو و پري روان است و بر زبانشان گله و مستمندي[ثث]. اگر روزگاري هادي صداقت و فروغ و سپهري و اسفندياري و ثالث و ديگران در شرايط پيراموني خودشان يادگارهايي از خود برجاي گذاشتند- براي نمونه بوف کور- که در جهان نامبردار است، امروز همه ميخواهند اداي آنها را دربياورند. از بامدادان تا شامگاهان درباره گور و تاريکي و دخمه و سياهي و تيرگي ميگويند و مينويسند. از شباهنگام تا سپيده
دمان سر بر روي بالين نميتوانند بگذارند. از خودخوري و واگو کردن ِ بارها و بارهاي سخنان ِ بيهوده چه سود، بجز از زيان به گونه اي شگفت انگيز به خود آزاري و دگر آزاري خو کرده ايم. ناراحتي وجدان آزارمان ميدهد. خوره بجانمان افتاده و گريزي از آن يافت مي نشود. بدخيم و پرخاشگر شده ايم. بردباري و شکيبايي و خويشتنداري و چاره
انديشي، در ما ناياب شده است. دگر فرق ميان زياده خواهي و خرسندي[جج] نميشناسيم. فرق ميان توداري و پنهانکاري را نميدانيم و نابجا بکار ميبريم و جابجا ميکنيم! فرق ميان راستي و دروغ[حح] را نميدانيم. شيوه نگارش و گفتارمان نيز از پريشاني روانمان بر ميآيد. آنجا که ميگوييم در جهان امروز وقت سرخاراندن نداريم. وقت احوالپرسي نداريم. بارها و بارها سخنان خيره[خخ] ميگوييم. براي نمونه، ميگوييم: با سلام و درود، پيروز و موفق باشيد. باقي مانده، ضرب در، حوضه آبريز، صفه تخت جمشيد و ... . ميگوييم به زبان فارسي سخن ميگوييم اما چه زبان فارسيي، که 90 درسد آن عربي و ترکي و فرنگي است و دست زبان اردو را از پشت بسته است!
ميپنداريم که هر کاري فرنگيها ميکنند ما هم بايد بکنيم. گاهي کارهايي که آنها نيز از آن پرهيز ميکنند و يا در زمان و جاي ويژه آن انجام ميدهند، در هر جا و بيگاه انجام ميدهيم! هزار سال هم که از زندگي در آن سوي کره خاکي هم بگذرانيم درنمييابيم که:
فرق است ميان Virgin و باکره. در هر زباني، هر واژه
اي معناي ويژه خود را دارد و در پس هر واژه، فرهنگي ايستاده است و با ترجمه واژه به واژه هيچگاه نميتوان انديشه و فرهنگ را ترجمه کرد. در اروپا و آمريکاي ترسايي[دد]، Virgin واژه
اي مقدس است و مريم را ميشناساند. اما همين واژه آنچنان است که در ايران فيلتر ميشود! و کاربر را ناچار به سود بردن از فيلترشکن ميکند!
فرق است ميان آنكه يارش در بر با آنكـه دو چشم انتظارش بر در[2]
فرق است ميان noise و voice. فرق است ميان سر و کله، پا و لنگ، انديشه و پندار ، دويدن و دوارستن، نام و ننگ، بو و گند، و در زبان امروزي نشستن و تمرگيدن، دراز کشيدن و لم دادن! يکي اهورايي است و ديگري اهريمني. ندانستن شد سهم ما از منورالفکري، روشنفکري، نوانديشي و Intellectual که به بيداد برجاي خردمندي و دانايي نشست! هر چند که opportunity يا فرصت خوب است اما opportunist معناي بدي ميدهد جا دارد که اکنون هم intellectual و technocracy را برکنار کنيم!
مادران و پدران، کودکان خود را به آموزش زبانها و خونياگري و نگارگري و بازيگري ميگذارند. و دژآگاه از اينکه چيزي که کودک بايد بيش از هر چيز بياموزد، هنر زندگي کردن است. روشهاي روشهاي گره گشايي و راه گشايي[ذذ]، مديريت زمان، مديريت تنش[رر]، آيين سخنوری[زز]، فن گفتگو[سس]، فن همنشيني[شش]، همياري و ياريگري[صص] و ... .
درست است که شرايط پيراموني و استعمار و استثمار و سياست، سرنوشت هر کدام از ما و سرنوشت تاريخيمان را آلود. اما يکي از خوهاي ناپسند ما اين است که همه گرفتاريها و بدبختيها را به آنان واميگذاريم و براي خود هيچگونه باوري به خويشکاري و گزينش نداريم. سستي و کاهلي و تنبلي و بي پروايي خود را به روميان و تازيان و مغولان و فرنگيان و آموسام و يهود و نصري... فرا ميافکنيم. پدرم روانش شاد هميشه ميگفت: "خود کرده را تدبير نيست."
در فرهنگ ايران سگ در کنار گراز و جغد و سگ آبي و خروس از جانوران گرامي بشمار مي آمد، تا آنجا که ايرانيان در گاه خوردن، نخست براي سگ خوراک ميريختند سپس براي مهماني که شايد سرزده بيايد و در پايان براي خود و کسان خانواده. سگ در دوران اسلامي نجس شد. در دوره صفويه، سلاطين صفوي براي نشان دادن ارادت خود به علي بن ابي طالب خود را "کلب آستان علي" خواندند. آن را بر سکه هاي خود ضرب کردند.[ضض] از اين روي است که مکتب نويي در جهان رخ نمود که مانند واکنشهاي شيميايي از جنس هيچکدام از سازنده ها نبود و ماده نويي بود که ويژگيهاي خود را داشت. ملقمه اي ساخته ايم. ديو افسانه اي ابلق تک شاخ غول آسايي که به هيچ چيز مانند ندارد. اگر آفرينش شتر مرغ و يا شتر گاو پلنگ يزدان، سرشتي درخور دارد. اما بدبختانه مردمان در بيشتر زمينه ها هرگاه خواستند از چند چيز سوا کنند و پديده نويي بسازند، بدبختانه گزينش درستي نکردند و پديده هاي نابهنجار ساختند. به زبانزدِ: "به شترمرغ گفتند: بار ببر گفت: من مرغم. گفتند: تخم بگذار. گفت: من شترم." چه بسيار فِرَق و مذاهب که هر کدام ديگري را زنديق و ضاله و التقاطي دانستند! از مانوي که مزديسنا را با ترسايي و بودايي زنديک کرد[طط]. تا اکنون که فتنه و انحراف خوانده ميشود.
در ميانه سنت و مدرنيته لنگ در هوا، ميان زمين و آسمان، واژگون مانده ايم. نه اين سوي و نه آن سوي، سنگ خود را وا نميکنيم. آخر يا رومي رومي يا زنگي زنگي دانايان با نيک انديشيدن و فن آوري نوين رو در رويي ندارند. کسي تعصب خشک طالباني را نميپذيرد. اما براستي تاکنون از راديو و بويژه آنچه براستي "جعبه جادويي"[ظظ] خواندند. بدرستي بهره برده ايم. آيا براستي تلفن جايگزين درخوري براي ديد و بازديدهاي روزانه و ماهانه و شب چله و جشن نوروز بود. آيا براستي تلفن همراه جايگزين سزاواري براي تلفن بود. آيا براستي اي ميل جايگزين شايسته اي براي نامه هايي بود که فرستنده با دست خود بر روي کاغذ مينوشت، کاغذ را تا ميکرد. در درون پاکت ميگذاشت بر روي آن تمبر ميچسباند و به پستخانه ميرفت و پست ميکرد. و آني که پستچي مي آورد و زنگ در خانه گيرنده را ميزد. چه شاديي برپا ميشد و هر کدام از ما دوان دوان براي گرفتن آن ميشتافتيم. آيا براستي فضاي مجازي جايگزين خوبي براي همنشينيها بود. خوب است که اين يکي مجاز خوانده ميشود و حقيقي نبودن آن پنهان نيست. اين همه وبلاگ و اين همه وبلاگ نويس و باز اين همه بغض فروخورده ي خفه شده در گلو! اين همه دلتنگي و دلواپسي، دلهره و دلشوره، اضطراب و التهاب. اين همه سرکشي و عصيان و طغيان، اين همه برافروختگي و برآشفتگي. اين همه نابهنجاري و دشواري و سختي و عذاب. اين همه بيم و ترس و هراس. اين همه درد و رنج، اين همه آه و ناله، سوز و گداز، اين همه تب و لرز، اشک و ماتم، اين همه شيون و مويه، ضجه و گريه، اين همه غم و غصه، فغان و غوغا اگر مدرنيته نيک بود، پس چرا مردمان امروزي تا اين اندازه در آشوب و اندوه و زاري و گُرم و نژند هستند. چرا هر چه پيچيده تر شديم به همان اندازه ناخوشتر و ناآرامتر و بيمارتر. آمار بالاي ناخوشيهاي درمان ناپذير سرطان و شگفت ام اس، فراواني در سکته هاي مغزي و قلبي، فشار خون براي چيست؟ ازبُن سخن از نيک و بد نيست، زشت و زيبا نيست. سخن از سازگاري[عع] است.
آيا فست فود جايگزين خوبي براي خورشهاي ما بود؟
تشنگي صنعتي شدن ما را به اينجا کشانيد. يکجانشيني اجباري ايلياتيها، اصلاحات ارضي، تمدن بزرگ!
يکبار کسي از خود نپرسيده است که کشورهايي مانند فنلاند و دانمارک و بلژيک و لوکزامبورگ و ايرلند و ايسلند و اسپانيا و.... که درآمد ملي سالانه سرشاري دارند مگر چقدر صنعتي شده اند؟ آيا پيشرفته بودن تنها در گرو صنعتي بودن است که ما خواستيم صنعتي شويم. صنعتي شدن به چه بهايي روانپريشي، چوب حراج زدن به کانيها و انباشته هاي نفتي زيرزميني، آلودگي هوا، آب و خاک. آلودگی ناشی از امواج و صدا. ناخوشيهاي درمان ناپذير، ويراني روستاها و حاشيه نشيني کناره کلانشهرها، ويراني کشاورزي و دامپروري، ويراني فرهنگي، پديد آمدن حلبي آباد و بيخانماني!
سرمايه داريي که وابسته[غغ] خوانده شد بي عيب نبود، اما اکنون در حسرت همان سرمايه داري وابسته ايم. سد رحمت به آن که اگر دنبال ميشد امروز جزء گروه 20 و سرآمد کره جنوبي و ترکيه و امارات و مالزي و تايوان و سنگاپور و برزيل و مکزيک و آفريقاي جنوبي و ... . اين دستکم از سرمايه داري دلالي بهتر بود!
رودرروي جهانيان که به دنبال پيشرفت پايدار هستند ما هنوز شيفته ساختن سازه هاي غول پيکرِ آسمانخراش و بزرگراه و تونل و سد هستيم. دنبال جراحيهاي پلاستيک و پوتاکس و تتو و بادي بيلدينگ و کافي شاپ و... . در بهترين حالت حمامهاي تاريخي را چايخانه و سفره خانه سنتي کرديم و در جاي ديگر، استخر، سونا، جکوزي با ارائه خدمات ماساژ ساختيم! مشت و مال بد بود، ماساژ خوب! قهوه خانه هاي ما با نقاشيهاي قهوه خانه اي و نقالي و ... چه بدي داشت؟ شهرها و خانه ها را خوابگاه کرديم و بجاي آن شهرهاي جديد و شهرکهاي بزک کرده ساختيم!
ندانستيم که شهر تنها بتون و تيرآهن نيست و تار و پودهاي فرهنگي و اجتماعي بافت شهري را ميسازد. شهر پيآمد سدها و هزاران سال زندگي مردمان در کنار هم است. پينه دوزي و کفش دوزي و بزازي و خرازي و سلماني و قصابي و بقالي و نانوايي و خشکشويي و ميوه فروشي و ... محله را نميتوان با فروشگاههاي بزرگ زنجيره اي جايگزين کرد و پسان جامعه مدني[فف] ساخت! کم و بيش ميتوان بازمانده اينها را در تجريش، ده ونک و محله هاي قديم ديد. تا دهه 1370 خيامی ميتوانستيد در دارالخلافه فرآورده های شيری گوناگون فراهم کنيد.[قق] ازان پس به بهانه بيماری تب مالت و آلايندگی دامداريها و جابجاييها آنها به شهرکهای صنعتی همه اينها ناياب شد و اکنون شما ناچار به خوردن فرآورده های شير مانندی هستيد که آميخته ای است از آب و ملامين و مواد نگهدارنده و البته کمی شير و چنين و چنان که برای ديدن شير بريده آرزو بدل ميشويد! دامپروران بخت برگشته ناچارند شير خود را به کارخانه های شيرمانند سازی بدهند و آنان شيرآبه به مردمان بفروشند!
*****
بهره سخن اينکه، بايد خانه تکاني کنيم و همه چيز، بويژه مغز و روانمان را پالايش وبا خرد بازسازي و نوسازي کنيم. خوشبختي گام برداشتن در راه راستي است. خوشبختي شناخت کيستي است. خوشبختي پاسداشت فرهنگي است که پيآمد هزاران سال زندگي نياکان مااست .
جشن سده 1390 خيامي
بهرامِ مهران
[1] مثنوي مولوي، دفتر دويم، موسي و شبان.
[2] سعدي شيرازي، گلستان، در سيرت پادشاهان، ويرايش محمدعلي فروغي(ذکاءالملک).
[أ] اشاره به کتاب صمد بهرنگي(1347-1318 خيامي ( نويسنده کودکان و نوجوانان.
[ب] Great game
[ت] آيا تاکنون از خود پرسيده
ايم که از کی قند و شکر و روغن نباتی و چای کالاهای اساسی و جانشين شير و گوشت و غلات و بُنشَن(حبوبات) و ميوه و سبزی و خشکبار شد؟!
[ث] بيابان جايهاي بکر را ميگفتند که مردمان در آن دستکاري نکرده بودند. چه جنگلهاي انبوه آمازون باشد و يا بيابانهاي تُنُک سردسيري توندرا و يا ماسه
زار و شنزارها و نمکزارهاي گرم و خشک لوت و دشت کوير و يا کوهستانهاي سخت
گذر پامير.
[ج] ايران، آبادي روبروي بيابان است.
[ح] باغ گردو.
[خ] مينوی زمين و از امشاسپندان.
[د] امروز آشپز گفته ميشود. اما آنچه آنان ميپزند تنها آش نيست!
[ذ] خلافت عباسي؛ خلافت غربی، خلافت اموی بازمانده در اندلس.
[ر] Oligarchy
[ز] خط اوستايي
[س] ديار بکر در ترکيه کنوني.
[ش] Nostalgia
[ص] کَنات، کَه، قنات.
[ض] آب
انبار، سردابه.
[ط] احساس کنيم.
[ظ] پادشاهي با غلامي عجمي در کشتي نشست و غلام ديگر دريا را نديده بود و محنت کشتي نيازموده گريه و زاري در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد چندان که ملاطفت کردند آرام نميگرفت و عيش ملک ازو منغص بود چاره ندانستند. حکيمي در آن کشتي بود، ملک را گفت اگر فرمان دهي من او را به طريقي خامُش گردانم گفت غايت لطف و کرم باشد.
بفرمود: تا غلام به دريا انداختند باري چند غوطه خورد مويش گرفتند و پيش کشتي آوردند بدو دست در سکان کشتي آويخت چون بر آمد گفتا ز اول محنت غرقه شدن ناچشيده بود و قدر سلامت کشتي نميدانست همچنين قدر عافيت کسي داند که به مصيبتي گرفتار آيد.
اي سير تو را نان جوين خوش ننمايد معشوق من است آن که به نزديک تو زشت است
حوران بهشتي را دوزخ بود اعراف از دوزخيان پرس که اعراف بهشتست
فرقست ميان آن که يارش در بر با آن که دو چشم انتظارش بر در
[ع] Globalization
[غ] زمين
لرزه.
[ف] The U.S. Declaration of Independence
[ق] The Constitution of the United States
[ك] The Bill of Rights
[ل] The separation of powers
[م] Prohibition of slavery
[ن] Sustainable development
[ه] بيش از سد سال پس از کنشهاي ارجمند آبراهام لينکلن در 1862.
[و] Founding fathers
جرج واشنگتن، توماس جفرسن، جان آدامز، ورجر شرمن، رابرت استون و بنيامين فرانکلين، جيمز مديسون، جيمز مانرو، ساموئل آدامز، جرج ميسون، توماس پين، و جان هنکاک.
[ي] براي آگاهي بنگريد به www.jazzscope.com
[أأ] پست
[بب] Home sick
[تت] امروزه هر گونه ناخوشي را بيماري گويند اما در گذشته به تيره رواناني که بايد در بيرون از شهرها و روستاها نگهداري ميشدند، بيمار گفته ميشد.
[ثث] مستمند: شاکي، گله
گزار
[جج] قناعت
[حح] هر آنچه ناراست باشد چه در انديشه و چه در گفتار و چه در کردار.
[خخ] بيهوده
[دد] مسيحي
[ذذ] تصميم
گيري، حل مسئله، Problem solving.
[رر] Stress management
[زز] Public speaking
[سس] Negotiating Agreements
[شش] آداب معاشرت، شيوه نشستن، برخاستن، خوردن و آشاميدن و ... Etiquette.
[صص] برای آگاهی بنگريد به فرهادی، مرتضی، فرهنگ ياريگري در ايران واره نوعي تعاوني سنتي کهن و زنانه درآمدي به مردمشناسي و جامعهشناسي تعاون و مشارکت مردمي تهران، 1380 و انسانشناسي ياريگري تهران، 1388 ، نشر ثالث.
[ضض] براي آگاهي بيشتر بنگريد به قائيني، فرزانه، سکه
هاي دوره صفويه، انتشارات پازينه، چاپ نخست، 1388، تهران.
[طط] گزارش(تفسير) اوستا را زند ميگفتند که به زبان پهلوي نوشته ميشد. گزارش زند را پازند که گاهي به خط فارسي مينگاشتند. کم کم زنديک که پسان به زنديق معرب شد معنايش منفي و وارونه شد. Revisionist
[ظظ] Media
[عع] Compatible
[غغ] Comprador
[فف] Civil Society
[قق] برای آگاهی بنگريد به اطلس کامل شهر تهران، گيتاشناسی، چاپ نخست، آبان 1364.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد