- شنیدهای که فلانی هم پانترکیست شده؟
- ا ِ ِ ِ ، ن َ َ َه! راست میگی؟
- آره!
- آخه اون که پسر (یا دختر) خوبی بود؟
- آره، ولی رفته قاتی این "آذربایجانچی"ها...
- چه حیف! من نمیفهمم این "آذربایجانچی"ها اصلاً حرف حسابشون چیه. چی میخوان؟ جدا بشن که چی بشه؟ برن بچسبن به قول خودشون به "آذربایجان شمالی"؟ حیف، حیف! من دیگه باهاش حرف نمیزنم!
بهگمانم گروهی از خوانندگان این سطرها گفتوگویی کموبیش مشابه را اینجا و آنجا شنیدهاند. اندکی پس از این گفتوگو داغ ننگ "پانترکیست" بر پیشانی آن "فلانی" زده میشود و صرفنظر از اینکه او چه گفته یا چه کرده، نام و وجودش در "لیست سیاه" قرار میگیرد. این فضا از کجا آمده؟ چهل سال پیش، در دههی پنجاه خورشیدی، بهکلی عکس این فضا در میان دانشجویان و روشنفکران و مبارزان غلبه داشت. در آن هنگام نام آذربایجان بسیار جاذبه داشت و مترادف بود با کار و زحمت و مبارزه، انقلاب، خیزش، دلاوری، ایستادگی، ترانههای زیبا، بایاتیهای زیبا، زبان صمد بهرنگی، آشیقها، رشید بهبودوف، بلبل، شور امیروف و اپراهای هیجانانگیز. جوانان بسیاری خواستار فراگرفتن زبان ترکی آذربایجانی بودند. من خود چندین کلاس یکنفره و دونفرهی آموزش زبان آذربایجان برای کسانی که بی داشتن رگوریشهی آذربایجانی عاشق این زبان بودند در دانشگاه (و در زندان) داشتم. هر بار که کتابچهی دوزبانهی "اپرای کوراوغلو" را تکثیر میکردم (از سال ۱۳۵۳) دویست نسخهی آن تنها ظرف چند دقیقه "غارت" میشد و بسیاری سخت خشمگین و دلخور میشدند از این که نسخهای به آنان نرسیدهاست، تا در تکثیر بعدی صحنههای مشابه تکرار شود. چندین شخص غیر آذربایجانی را میشناسم که به کمک همین کتابچهی اپرا ترکی آذربایجانی آموختند. ساعتها در اتاق خوابگاه دانشجویی مینشستم و با وسایلی ابتدایی از روی صفحههای ۳۳ دور کمیاب، نوارهای کاست موسیقی آذربایجانی پر میکردم. این نوارها را حتی کسانی که هیچ ترکی نمیدانستند همچون ورق زر میبردند، و من به دشواری میتوانستم تقاضاهایی را که پیوسته میرسید بر آورم.
هنگامیکه گروههای فرهنگی دانشجویی، آشیقهای آذربایجانی را برای اجرای موسیقی به سالنهای دانشگاهها آوردند (از سال ۱۳۵۴)، دانشجویان غیر آذربایجانی بودند که بیش از هر کسی برای این برنامهها سر و دست میشکستند. در این سالنها به زحمت میشد جای خالی پیدا کرد. در آستانهی انقلاب و پس از آن "آشیق حسن" هنرمند محبوب و قهرمان "دانشجویان پیشگام"، و نه فقط آنان، در تهران بود. آنگاه که او ترانهی معروفش "آراز، آراز" را میخواند و فریاد میزد "آراز، آراز، قان آراز! سلطان آراز، خان آراز!" و از این رود گله میکرد که چرا صمد را غرق کرده، و چرا میان دو پاره از یک خاک جدایی افکنده، شنوندگان بیشمارش، دختران و پسران جوان، صدها، صدها، بی اختیار با او همصدا میشدند، فریاد میزدند و اشک میریختند. هیچ جا نامی از "پانترکیسم" به گوش نمیرسید و هیچ کسی چنین مهری بر پیشانی کسی نمیزد.
و اکنون... اکنون شوربختانه بسیاری از همان انسانها هستند که گفتوگوهایی شبیه به آنچه در آغاز آمد از زبانشان شنیده میشود. بسیاری از همانها، کسانی که زمانی داعیهی رزم و مبارزه و ادامهی راه ستار و حیدر را داشتهاند، از دموکراسی و آزادگی و آزادمنشی دم زدهاند، پس از انقلاب از جنبش کردستان و ترکمنصحرا پشتیبانی کردهاند، و کسانیشان حتی در آنجاها در عمل در جنبش شرکت داشتهاند، همانها، به محض شنیدن نام آذربایجان ناگهان فشار خونشان بالا میرود، جوش میآورند و سخنانی ناروا بر زبانشان جاری میشود.
در آستانهی همین پاییز گذشته هنگامی که دکتر رضا براهنی برای اجرای برنامهای به استکهلم آمدند، و هنگامی که اعلام شد که برنامهی شب نخست به زبان ترکی آذربایجانی خواهد بود، ناگهان سیل تلفنهای اعتراضآمیز به رادیوهای فارسیزبان محلی سرازیر شد: یعنی چه؟ چرا این "پانترکیستها" میخواهند برنامه به زبان خودشان بگذارند؟! و من نتوانستم از علت این خشم و اعتراض سر در آورم. آیا اینان همان انسانهای دموکرات و آزادیخواه نیستند؟ اگر هستند که باید برنامهگذاران را تأیید و تشویق کنند و بگویند: "آفرین! چه ابتکار خوبی! حقتان است که برنامه به زبان خودتان بگذارید. ما از شما پشتیبانی میکنیم. کمکی اگر از دستمان بر میآید، بگویید!" اما دریغ از حتی یک نمونه از چنین برخوردی. داشتم فکر میکردم که اگر دوستان کردمان برنامهای به زبان خودشان میگذاشتند، که فراوان میگذارند، آیا باز هم فریاد اعتراضی شنیده میشد؟ گمان نمیکنم.
اینان البته همان انسانهای دموکرات و آزادیخواهند، اما واقعیت این است که فضایی زهرآگین بر گرد نام آذربایجان و بر گفتمان آذربایجان حاکم شدهاست، کسانی از هر دو طرف، و چند طرف، بر این فضا زهر میپاشند و راه را بر گفتوگویی سالم میبندند. کسانی وجود مسألهی زبان و تبعیض را بهکلی نفی میکنند. اینان هرگز درد تحقیر و توهین برای "لهجه داشتن" را نچشیدهاند، اغلب هرگز به مناطقی از ایران که زبانی دیگر دارد سفر نکردهاند، و از تاریخچهی سیاست زبانکُشی در کشورمان هیچ نمیدانند. برای اطلاع این گروه، و یادآوری دیگران، شاید آوردن چند نمونه سودمند باشد:
* «[...] هیچ [زبانی] مانند زبان ترکی خطرناک نمیباشد. به این واسطه اکنون در درجهی اول باید تمام توجه به طرف آذربایجان معطوف شود... با جدیت هر چه تمام تر فرهنگ عمومی فارسی را به زبان فارسی در تمام شهرها، دهات و ایلات آن جا دنبال کنند... با زبان ترکی... نمی توان به مدارا رفتار نمود... خلاصه باید از حیث اسامی، زبان و دیگر جهات رفع اختلاف نمود و ملت را یکنواخت کرد و ایرانیان را به تمام معنی "ایرانی" ساخت...» (۱)
* «ناگهان در مجلس دو نفر عرب، ترک و کرد یا لر پیدا می شوند و میان جمعیت شروع می کنند مثلاً به ترکی سخن گفتن. تا آن جا گفتگوی آن ها گل می کند و گرم صحبت می شوند که موجب تنفر و انزجار حاضران می گردند [...] علاج این مشکل، که امکان دارد در آینده دور برای کشور داریوش و داد خطری در بر داشتهباشد، [...] این ست که زبان فارسی را در سراسر کشور گسترش بدهیم. تا آن جا در راه گسترش آن بکوشیم که دیگر منطقه آذربایجان شرقی و غربی، منطقه کردستان و منطقه آبادان، ترکی، کردی و عربی را فراموش کنند، آن ها هم مانند سایر استان ها فارسی سخن بگویند، فارسی بنویسند و فارسی بخوانند و... عواملی برانگیزیم که به امر آموختن زبان فارسی تشویق شوند و همه جا، در خانه، در گردش، در مسجد، در محافل دینی و مذهبی و در گفتگوهای گوناگون فارسی صحبت کنند [...] زبان فارسی باید همچون نژاد و خون میان تمام افراد این کشور جریان یابد، باشد که دیگر هیچگونه عوامل بیگانگی یافت نشود [...] ایرانی باید همان طوریکه از گذشته پر افتخار خود نژاد میگیرد، خون گلگون آریایی در عروقش جریان دارد، زبان شیرین فارسی هم سخن بگوید [...]» (۲)
* «وزارت فرهنگ به هیأت دولت پیشنهاد کردهاست که طی دستوری به همه ادارات دولتی در شهرستان های مختلف دستور دهد که در موقع کار اداری و مذاکره با ارباب رجوع حتماً فارسی صحبت بکنند و هیچ مأمور دولت در محل خدمت حق ندارد که با ارباب رجوع بزبان محلی گفتگو نماید. این تصمیم برای بسط و توسعه زبان ملی در شهرستان ها اتخاذ شدهاست...» (۳)
و طرفداران "جریان [یافتن] زبان فارسی همچون نژاد و خون میان تمام افراد کشور" پیشرفتهای شایانی در جهت مقاصد خود داشتهاند. به نوشتهی روزنامه شرق (دوشنبه ۵ دی ۱۳۹۰)، کاربرد زبانهای محلی رو به افول است:
"دکتر حسن بشیرنژاد، زبانشناس و پژوهشگر گویشهای محلی در ایران در گفتوگو با «شرق» با تأکید بر این که «گویشهای محلی حتی در افراد تحصیلکرده مناطق کشور رو به حاشیهنشینی است»، میگوید: «میزان کاربرد زبان فارسی در بین افراد تحصیلکرده، شهرنشین و طبقات بالا رو به افزایش است و از آنجا که باسوادی و شهرنشینی رو به گسترش هستند، میتوان پیشبینی کرد که در آینده کاربرد زبان فارسی افزایش بیشتری پیدا کند و در مقابل، زبانهای محلی کاهش بیشتری داشته باشد».
او با اشاره به یکی از تحقیقات خود در استان مازندران عنوان میکند: «در حال حاضر، آموزش زبان فارسی به عنوان زبان اول به فرزندان در بین خانوادههای مازندرانیزبان رو به فزونی است و این خود شاهدی دیگر بر روند زوال گویش مازندرانی است. برای نمونه در گروه سنی دانشآموزان دبیرستانی، ۳۷ درصد فارسی را به عنوان زبان اول آموختهاند، در حالی که در گروه سنی پایینتر این رقم به ۶۳ درصد میرسد و اگر به دانشگاهها و دانشجویان نیز نگاهی بیندازیم این رقم شاید کمتر نیز شود».
دکتر بشیرنژاد در ادامه با اشاره به تحقیقات صورت گرفته بر زبان گیلکی [...] میافزاید: «بیش از نیمی از فرزندان نسبت به گیلکی نگرش منفی دارند و این گروه در موقعیتی هستند که دیگر نمیتوان کار چندانی برای تغییر نگرش آنها انجام داد؛ زیرا این جوانان در آینده یا وارد دانشگاه میشوند یا بازار کار که هر دو به تقویت این نگرشهای منفی کمک میکنند و این نگرشها خود به خود به نسل بعد نیز منتقل میشوند». او ادامه میدهد: «میتوان گفت که مقایسه دو نسل نشان میدهد کاربرد زبان گیلکی تقریباً در تمام حوزهها کاهش یافته است و زبان فارسی رفتهرفته جای آن را میگیرد و کاربرد بیش از حد این زبان در حوزههایی که سابقاً متعلق به گیلکی بوده، زندگی و موجودیت گویش گیلکی را به خطر انداخته است.» بشیرنژاد [...] میگوید: «[...] در مناطق آذری زبان نیز آموزش زبان فارسی به جای زبان آذری به فرزندان متداول گشته و با گذشت زمان رو به فزونی است.» همچنین شواهد و قرائن حکایت از این دارند که برخی زبانهای محلی در معرض فراموشی قرار دارند [...]"(۴)
برای نمونهی تازهتری از مواضع کسانی که هیچ حق و حقوقی برای اقوام و ملیتهای دیگر در ایران قائل نیستند و حتی خواستار تعطیلی نشریات ترکی آذربایجانی و حتی نشریات دوزبانهی آذربایجان هستند (بودند)، نامهی دکتر پرویز ورجاوند (۱۳۸۶ – ۱۳۱۳) کفیل وزارت فرهنگ و هنر در کابینهی مهندس بازرگان خطاب به رئیس جمهور وقت محمد خاتمی را ملاحظه کنید که در بسیاری از سایتهای اینترنتی منتشر شدهاست. همچنین ملاحظه کنید حاشیهی خوانندهای بهنام ملکی را بر نوشتهای از من با عنوان "زبان پدری ِ مادرمردهی من" که توصیفیست از درد و رنج سوادآموختن به زبانی تازه، که در بسیاری از سایتهای اینترنتی و وبلاگها بازنشر یافت. او مینویسد:
«باید شاکر باشی که در نهایت وارد اجتماع «آدمها» شدی. این خودش یه جورایی گرفتن یک دکتری فرهنگی است. باوجود این، اگه خسته شدید می توانید از اجتماع «آدم ها» برگردید به اجتماع اجدادتان. اما شما ترک ها خیلی زرنگ، و بعضی هاتون هم خیلی پررو هستند! به رغم این که می دونید که هیچ پخی نبودید ولی باز از آن دفاع می کنید (اگرچه تا به حال ترکی ندیدم که قلبا به خودش و اجدادش افتخار بکنه!). حالا، جون اون آنات یک بار بگو «گلدان»! خواهش می کنم! بگو، نمی گی!» (۵)
"ملکی" در این نگرش خود به آذربایجانیان تنها نیست. او از قماش عبدالله مستوفی استاندار آذربایجان در زمان رضاشاه است که سرشماری جمعیت تبریز را "خرشماری" مینامید (۶) و حتی عزاداری مادران فرزندمرده تبریزی به زبان خوشان را هم ممنوع کردهبود (۷)، یا محسنی رئیس فرهنگ استان آذربایجان که میگفت: «هر کس که ترکی حرف میزند، افسار الاغ به سر او بزنید و او را به آخور ببندید» (۸)، یا ذوقی، کسی که جانشین محسنی شد، و کسی بود که صندوق جریمه ترکی حرف زدن در دبستانها گذاشت و حتی معنی کردن کلمات فارسی به ترکی را هم در کلاسها ممنوع کرد. (۹)
به گمان من آن شور و شوق و عشق در پیشباز از زبان و فرهنگ آذربایجان در دههی ۱۳۵۰ بیش از آنکه از روی آگاهی بر رنج آذربایجانیان از تحقیرها و توهینها و تبعیضها باشد، شاید بر پایهی وجاهت و محبوبیت برخی چهرههای فرهنگی آذربایجانی همچون صمد بهرنگی و غلامحسین ساعدی بود و شعرهای مفتون امینی و دیگر چهرههای هنری و ادبی؛ همچنین آوازهی پایداری نزدیک به سیسالهی کوه استواری به نام صفر قهرمانی در زندانهای شاه، و قهرمانیهای چریکهای نامدار آذربایجانی همچون علیرضا نابدل، مرضیه احمدی اسکویی (که شعرهای هر دو نیز دستبهدست میگشت)، بهروز و اشرف دهقانی، و بسیاری دیگر. اپرای کوراوغلو نیز گذشته از زیبایی موسیقی آن، شباهت شگفتانگیزی به مبارزهی مسلحانهی چریکها (کوراوغلو و یارانش) در کوه (چنلیبئل = سیاهکل) با شاه (حسن خان) داشت.
با این حال، به هر روی، نفرتپراکنی به شدت امروز نبود، راه گفتمانی کم و بیش آرام و سالم و عاری از سمپاشیها باز بود. اکنون با خوردن مهر "پان ترکیست" بر روی کوچکترین اعتراض یا ابراز علاقه به زبان و فرهنگ آذربایجان، یا با تحقیر و توهینهایی از آن دست که آمد، روشن است که سوی مقابل نیز واکنش نشان میدهد، توهین میکند، و یا در بهترین حالت کار به بحثهای بیهوده و بی سرانجام و بیمعنایی مانند مقایسهی تعداد فعلها در ترکی و فارسی، یا تعداد واژههای یک زبان در زبان دیگر، و از این دست کشیده میشود. یکی از هنرمندان نامآور آذربایجان در سفری به استکهلم گله میکرد که در یکی از کنسرتهای او در تهران کسانی از میان برنامهگذاران و شرکتکنندگان آنچنان فضای توهینآمیزی نسبت به میهمانان غیر آذربایجانی ایجاد کردند که او چیزی نماندهبود از شدت شرمندگی صحنه را ترک کند. اما اینها راهحلهای متمدنانهای نیست. برای رویارویی با عبدالله مستوفی، محسنی، ذوقی، ملکی و جانورانی از این دست، نیازی نیست که ما خود را تا سطح آنان پایین ببریم. به گمان من وقت آن رسیده است که فعالان هویتخواه ما بکوشند که از شدت زهرهایی که از همه جا به سوی ما و به سوی مسألهی آذربایجان پاشیده میشود، از جمله از سوی کسانی از میان خود ما، بکاهند، و در عوض با تکیه بر فرهنگ و هنر و سابقهی مبارزاتی مردم آذربایجان، جاذبه بیافرینند. دافعه آفریدن و زهر پاشیدن راه به جایی نمیبرد و تنها آبها را گلآلود میکند. برای یافتن راه حل متمدنانهی مشکلمان، ما نیازمند تفاهم، و نیازمند ایجاد نهادهای مدنی مردمی هستیم.
ایجاد نهادهای مدنی مردمی در شرایطی که دولتهای حاکم بر ایران در نود سال گذشته همواره سر ستیز با هرگونه نهاد مدنی مردمی بهویژه در آذربایجان داشتهاند و بازداشتهای پیدرپی و زندان و شکنجه و زدن "آسیب جدی" به دهها نفر از کسانی که به مسالمتآمیزترین شکل ممکن خواستار چیزی برحق همچون رسیدگی به وضعیت دریاچه اورمیه بودهاند (۱۰)، و محکومیت ۷۷ نفر در مجموع به ۳۵ سال زندان و ۲۲۴۰ ضربه شلاق (۱۱)، و در شرایطی که کاسههای داغتر از آش همواره خواستار تعطیلی نشریات و نهادهای موجود میشوند، البته هیچ آسان نیست. اما نمیتوان و نباید از پای نشست. ایکاش در این میان کسانی باشند که این نکتهی مهم را دریابند که در غیاب نهادهای مدنی مردمی در امور اجتماعی و فرهنگی، راه دیگری جز کاربرد زبان خشونت در بیان خواستهای برحق باقی نمیماند. با بروز خشونت، فضا تیرهوتارتر میشود، شکافها ژرفتر میشود، پلها ویران میشود، و راهی برای ارتباط باقی نمیماند.
یکی از نهادهای مدنی مردمی که به باور من میتواند در کاهش زهرهای پاشیدهشده بر گفتمان آذربایجان مؤثر باشد، "انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران) در تبعید" است (۱۲). اما اینجا نیز سمپاشی و ایرادگرفتنها از همه سو با شدت و ضعف گوناگون، از همان نخستین گامها آغاز شد، و ادامه دارد. گروهی، از طیفهای گوناگون، ایرادگرفتن را از همان نام انجمن آغاز میکنند: "آذربایجان جنوبی دیگر چه صیغهایست؟" برای برخی از افراد این گروه فرقی هم نمیکرد چه نامی بر انجمن نهاده میشد: آنان بهانهی دیگری برای ایرادگرفتن مییافتند. اما دوستان آزادیخواهمان، اسیر سمپاشیهایی که شده، نمیخواهند جنبههای مثبت تشکیل یک چنین انجمنی را ببینند. نمیخواهند "چشمها را بشویند" و موضوع را از زاویهی بهکلی تازهای بنگرند. استان خراسان هفت سال پیش به سه استان خراسان رضوی، خراسان شمالی، و خراسان جنوبی تقسیم شد، و کسی از این دوستان بانگ به اعتراض بر نداشت. اما سخن از آذربایجان که به میان میآید فراموش میکنند که قطعه خاکی در "شمال" هم هست که با هر تاریخی و هر نامی که داشته، مردم آن به همین زبان سخن میگویند، و آنان از قضا به این زبان تحصیل میکنند، میخوانند و مینویسند.
دکتر علیرضا اصغرزاده، عضو هیأت دبیران انجمن، در پاسخ به پرسش "آذربایجان جنوبی کجاست؟" میگوید: «بگذارید این گونه به این سئوال نزدیک شویم: خراسان کجاست؟ آیا آنی است که در بیهقی و فردوسی مدنظر بوده است؟ آیا آنی است که در حافظه جمعی و فرهنگ عامه مردمان افغانستان به نوعی تعریف شده است و رواج دارد؟ و یا مکانی است در ایران کنونی که در ادبیات رسمی جمهوری اسلامی تبیین و تشریح شده است؟ مقوله آذربایجان نیز همچون [چنین] پدیده ای است. یک آذربایجانی هست که در روایت تاریخ نگاران، سفرنامه نویسان، مردم شناسان و غیره از زمان های قدیم همیشه وجود داشته است. یک آذربایجانی نیز وجود داشته است که به عنوان یک واحد مدرن سیاسی حداقل از زمان صفویه به صورت یک جغرافیای متحد ـ هر دو سوی ارس ـ موجود و مطرح بوده است. این آذربایجان یکپارچه در زمان قاجار به دو بخش تقسیم شده و بخش جنوبی آن هم در دوره پهلویها و هم در زمان حاضر شاهد چنگ اندازیها و نوسانات مختلفی بوده است که فعلاً از ذکر آنها خودداری می کنیم. و اما یک آذربایجان فرهنگی نیز همواره وجود داشته است که از منظر معنوی و سمبولیک هرگز تقسیم نشده است. این آذربایجان یکپارچه و تقسیم نشده را ما در قصههای مادران، آواز عاشیقها، بایاتیها و روایتهای مختلف مردم آذربایجان بهروشنی میبینیم. همچنین، وجود اشتراکات قدرتمند زبانی، فرهنگی، مذهبی و ملی در بین مردمان دو سوی ارس به وجود یک واحد فرهنگی- معنوی تقسیم نشده و یکپارچه گواهی میدهد. بنابراین، هرکس میتواند برداشت خاصی از معنا، مفهوم، کیستی و کجایی آذربایجان داشته باشد. و لذا، سئوال “آذربایجان جنوبی کجاست؟” می تواند جوابهای مختلف و حتی متضادی داشته باشد.» (۱۳)
اجازه دهید من نیز یک توضیح مربوط به یک مشکل عملی بیافزایم: سخن از یک انجمن در تبعید است که با نهادها و ارگانهای جهانی سروکار دارد و از جمله تقاضای عضویت در پن PEN جهانی کردهاست. در عرصهی بینالمللی اغلب تنها یک آذربایجان میشناسند، و آن جمهوری آذربایجان (آذربایجان شوروی سابق) است. اگر "آذربایجان ایران" نیز بگوئید، در نهادهای بینالمللی میگویند "پس شما همان ایران هستید" و راه را بر فعالیت "صنفی" جداگانه برای مشکل آذربایجان و ایجاد نهادهای مدنی مردمی برای آن در تبعید میبندند.
دوستان معترض همچنین فراموش میکنند که این انجمن خود را پایبند اعلامیهی جهانی حقوق بشر و منشور انجمن قلم جهانی اعلام کردهاست (۱۴) که بر احترام متقابل میان مردمان و زبانهای گوناگون، از جمله میان ترکی و فارسی، بنا شدهاست. به گفتهی دکتر علی قرهجهلو از پایهگذاران انجمن: «از اهداف اساسی انجمن قلم آذربایجان مبارزه با تبلیغ نفرت براساس نژاد، ملیت، جنسیت و دین و طبقه و بهویژه مبارزه با نژاد پرستی است. انجمن قلم به تبلیغ این امر میپردازد که زبانها و فرهنگها و هویتهای مختلف بایستی احترام متقابل نسبت به همدیگر داشته باشند و به مقابله با ادبیات نفرت و بهویژه نژادپرستی و برتری جوئی درون ملیتهای خود، اولویت دهند.» (۱۵)
دوستان معترض آزادیخواهمان اینهمه جنبههای مثبت را هیچ نمیبینند.
اما گذشته از همهی سمپاشیها و همهی بحثها، یک نکته برای من بسیار شگفتانگیز است: دوستان آزادیخواه فارسیزبانمان چگونه میتوانند این تبعیض را بر خود هموار کنند و بپذیرند که فرزندان خودشان دبستان و سوادآموزی را به آسودگی و به زبان مادری آغاز کنند، اما میلیونها کودک دیگر در دبستانهای ایران با زبان تازهای برای خواندن و نوشتن روبهرو شوند، سختی بکشند، عقب بمانند، و سرانجام شهروندی الکن و دستکم درجه دو از آب در آیند؟
البته پاسخ برخی از این دوستان را میدانم: "اول بگذارید دموکراسی را برای سراسر ایران بیاوریم، پس از آن به این مسائل میپردازیم"! و البته ما از این "اول بگذارید..."ها در طول تاریخ فراوان شنیدهایم و دیدهایم و معلوم نیست چند نسل دیگر از کودکان غیر فارسیزبان باید در دبستانها رنج ببرند و شهروند درجه دوم بار آیند، یا زبانهای دیگر چهقدر باید نابود شوند تا به آن دموکراسی دلخواه این دوستان برسیم، و "بعد" به مشکل زبانهای ملی بپردازیم.
استکهلم، دسامبر ۲۰۱۱
--------------------------------------------------
۱- مجله آینده، بهمن و اسفند ۱۳۵۸، در امیرعلی لاهرودی، "یادماندهها و ملاحظات"، نشر فرقه دموکرات آذربایجان، باکو ۱۳۸۶، ص ۳۴۲.
۲- تهران مصور شماره ۱۰۶۱، ۱۳ دی ۱۳۴۲، در لاهرودی، همان، ص ۳۴۷ تا ۳۴۹.
۳- مجله امید ایران، ۱۱ بهمن ۱۳۴۲، در لاهرودی، همان ص ۳۴۹.
۵- "زبان پدری ِ مادرمردهی من" نخستین بار در این نشانی منتشر شد:
و حاشیهی ملکی در این نشانی موجود است:
۶- ستاره، 3 آذر 1320، در "گذشته چراغ راه آینده است"، پژوهش گروهی: جامی، یکی از بازنشرهای بیشمار، این بار: انتشارات نیلوفر، تهران، چاپ دوم پاییز 1371، ص ۲۶۲.
۷- ستاره، ۲۵ آبان ۱۳۲۰، در "گذشته چراغ راه آینده است"، همان، ص ۲۶۲.
۸- کیهان، ۲۶ دی ۱۳۴۲، در "گذشته چراغ راه آینده است"، همان، ص ۲۶۳.
۹- "گذشته چراغ راه آینده است"، همان، ص ۲۶۳.
نظرات خوانندگان:
هایده ترابی 2012-01-05 01:28:19
|
حرف حسابی و حق را هر گوش شنوائی و هر عقل سلیمی که در طمع استمرار سلطهگری و انواع امتیازات و منافع انحصاریاش نباشد، میپذیرد. شما هم واقعیتی مستند را بیان کردید و امیدوارم که از گفتن حقیقت خسته نشوید حتا اگر گوش شنوا کم پیدا شود.
درست است، "آن شور و شوق" "دموکراتها" و "آزادیخواهان" فارس/فارسیزبان به زبان و فرهنگ ترکی آذربایجانی، به ندرت از آگاهی عمیقی بر وجود تبعیض و ستم ملی در ایران برمیخاست و تنها از روی "عشق"/ مد زمانه بود. برای بسیاری از اینان این ترک و کرد ( عرب که نه! ) یک مارک و اتیکت بود که اعتبار می آورد. چنانکه امروز هم برای بسیاری "حقوق بشر" یا فمینیسم" چیزی فراتر از یک اتیکت نیست.
نوشتهاید: "اینان هرگز درد تحقیر و توهین برای "لهجه داشتن" را نچشیدهاند". با این موافق نیستم. بسیاری از اینان در خارج کشور و تبعید به سر میبرند و دیدهاند که تنها همین لهجه فارسیشان یا ضعف زبانشان چقدر آنها را در جامعه پس رانده است. هم اینان در قلب اروپا و آمریکا زندگی میکنند و حاضر نیستند از رادیو و تلویزیون و روزنامه و نشریه و مدرسه و کتابخانه و شب شعر و سخنرانی به فارسی دل برکنند، خود را در زبان و فرهنگشان، در خانۀ خودشان میخواهند. اما آیا این حق را برای کرد و ترک و عرب و بلوچ در ایران که سرزمین خودشان است، قائلند؟ هم اینان برایشان پیش آمده است که تا زبان باز کردهاند کلمهای به زبان خارجی بگویند، چنان به فارسی چه چه زدهاند که گوش "خارجیان" انگلیسی و آلمانی و فرانسوی و سوئدی و نروژی داغ کرده است. شما خودتان ترک هستید، فارسها که ترکی حرف میزنند، چقدر برایتان گوش نواز است؟
بهر رو، معمولا ایرانیان چیزی که کم ندارند همان لهجۀ فارسیشان است هنگام تکلم به زبان خارجی. البته "لهجه" هم داریم تا "لهجه". شدت و ضعف دارد و بستگی دارد به چگونگی یادگیری و بودن در محیط و... اما لهجه داشتن که هیچ عیب نیست، گرچه انکار آن عیب است. من لهجه داشتن در زبان خارجی را بخشی از هویت طبیعی و مشروع هر انسانی میدانم و تا وقتی که ارتباطگیری را مختل نکند، دوست هم دارم. لهجهها میتوانند شیرین باشند و مایهای برای طنز و نقد. اما چیزی که مرا به شدت میآزارد به کارگیری و تحقیر لهجهها در زبان قدرت و سلطه است، این رابطه های فرادست و فرودست است که لهجهای را در یک کانتکست سلطهگرانه عیبناک و دستمایۀ تحقیر میکند و نه خود لهجه داشتن. موفق باشید
- یک نکته هم در مورد کامنت آقا/خانم خانی:
سودابه اردوان نقاشی چیره دست، زنی آزاده و ایستاده، از زندانهای مخوف جمهوری اسلامی ایران جان سالم به در نبرده تا در برابر شما زانو بزند و از حقوق بدیهی و انسانیاش چشم پوشی کند. سودابه فارسی هم حرف میزند و مینویسد. یادنگاره هائی خواندنی و تکان دهنده هم به زبان فارسی برای ما دارد. اما باز هم ترک ترک ترک است و چه زیبا! من اینگونه می بینمش. او زاده و بزرگ شدۀ تبریز است، حالا کیست که به خودش اجازه می دهد سودابه را از یاری رساندن به گسترش و غنای زبان مادری اش (ترکی آذربایجانی) در هر کجا که هست و زندگی می کند، باز بدارد یا نهی و منع کند؟ او خود گفته است که جریمه ترکی حرف زدنش را هم در کلاس اول دبستان در ایران پرداخته است. شما دیگر چه طلبی از وی دارید؟
|
آقای فرهمند راد خواستشان را صریح گفته اند رعیتی 2012-01-05 00:24:07
|
آقای خانی گرامی، درباره انجمن قلم ایرانی این نشانی را ببینید
http://www.iran-pen.org
و درباره کانون نویسندگان ایران پاسخ دکتر براهنی را در این نشانی بخوانید
http://www.shahrvand.com/?p=17479
مثال معالفارق نشنیده بودیم (چه قدر عربی در زبان شما نفوذ کرده!) اما قیاس خراسان معالفارق نیست. همانطور که آقای فرهمند راد گفتند چشمانتان را بشویید. و بعد از ایشان میخواهید که خواستشان را به صراحت بگویند، که گفته اند. ایشان میپرسند که آیا شما شبها با وچدان آسوده سر بر بالین میگذارید از این که کودک خودتان مشکلی با زبان در دبستان ندارد، اما میلیونها کودک باید به زبان تازهای سواد بیاموزند؟
اگر اسناد انجمن قلم آذربایجان را بخوانید، ملاحظه می کنید که لازم نیست که شما، یا خانم اردوان چیزی به ترکی نوشته باشید / باشند.
|
آذربایجان غربی و کردها و آموزش به زبان مادری خانی 2012-01-04 19:00:00
|
آقای فرهمند راد در ایران استانی داریم به نام آذربایجان غربی. اکثریت ساکنان آن کرد هستند. مرکز آن ارومیه است و اکثریت ساکنان آن کرد. همهی مسئولان آن ترک هستند. یک دقیقه از برنامههای تلویزیون استان کردی نیست. شما و دوستانتان آنجا را آذربایجان مینامید. قاسملو و مصطفی هجری و ... در آنجا به دنیا آمدهاند. زادگاه رهبران کرد را آذربایجان مینامید. دوستان شما چه گلی بر سر کردها زدهاند. آقای فرهمند راد میلیونها آذری در تهران و کرج زندگی میکنند بیش از آذربایجان جنوبی مد نظر شما!! فرزندانشان که در تهران و کرج به مدرسه میروند به ترکی سواد بیاموزند؟ فرزند شما در آلمان یا سوئد یا انگلیس به ترکی سواد میآموزد یا به زبان محل زندگی؟ تکلیف بچههایی که پدر و مادرشان آذری هستند و در تهران و دیگر شهرستانها به دنیا میآیند چیست؟ |
آقای فرهمند راد خواستهتان را صریح عنوان کنید خانی 2012-01-04 17:10:44
|
آقای فرهمند راد اگر مسئولان پن با توجه به شناختی که از جغرافیای سیاسی دارند سؤال کردند آذربایجان جنوبی کجاست چه پاسخی میدهید؟ مگر نه این که میگویید در ایران است. آیا آن وقت به شما نخواهند گفت یک انجمن قلم و کانون نویسندگان ایرانی وجود دارد. دست از توجیه بردارید اگر خواستّای دارید به صراحت عنوان کنید. مثال از خراسان میزنید که معالفارق است. ما در ایران آذربایجان شرقی و غربی هم داریم. حالا جنوبی را که علم کردهاید تکلیف آن دو چه میشود؟خانم سودابه اردوان یک خط چیزی به ترکی انتشار دادهاند؟ تعریف شما از نویسندگی چیست؟ |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد