logo





دکتر یزدی- قربانی تاریخ

يکشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۰ - ۰۱ ژانويه ۲۰۱۲

محمد برقعی

borghei.jpg
دکتر یزدی را در سر پیری به هشت سال زندان و پنج سال محرومیت از فعالیت سیاسی محکوم کردند .با خود گفتم که خاطراتی را که ددر شناخت گوشه هایی از چهره واقعی این بزرگمرد قربانی تاریخ کمک میکند تا کی میخواهی در پستوی دل نگهداری کن. از این روی بر آن شدم که در چند نوشتار به آن وظیفه به تاخیر افتاده اقدام کنم

دریا دل

نگران فرزندم که اورا گم کرده بودم سالن فرودگاه را بارها از سر تا ته به شتاب در نوردیدم تا او را دیدم که از دور می آید برافروخته و خشمگین. جویا شدم گفت به گیشه اطلاعات مراجعه کردم که تو را از بلندگو بخوانند. مامور با خوشرویی پذیرفت اما همین که نام تورا گفتم به تندی و بی ادبی گفت من او را صدا نمی کنم. پسرم که در این دیار بزرگ شده بود گیج بود که چگونه ماموری از وظیفه اش چنان سرباز میزند و پدرش چه گناه بزرگی مرتکب شده که چنان از او نفرت دارد. با او به کنار گیشه رفتیم یک هموطن بود که چنین غیر مسئولانه عمل کرده بود. ما را که دید آشکارا مضطرب و دستپاچه شد زیرا می دانست با شکایت ما کارش را ممکن از دست بدهد. سلام کردم و گفتم نگران نباشید من قصد شکایت به مقامی را ندارم. اما من شما را به جا نمی آورم بفرمائید من چه کار زشتی کرده ام که چنین شما را از خود متنفر کرده ام. در حالی که می کوشید نگاهش را از من بدزدد گفت آخر شما برای دکتر یزدی خائن جلسه سخنرانی گذاشتید.

به درستی می گفت دو ماهی پیش جلسه ای برای دکتر یزدی ترتیب داده بودم و از همه فعالان سیاسی و اجتماعی شهر دعوت کرده بودم تا با او به سوال و جواب بنشینند. دکتر یزدی پس از سال ها برای دیدار فرزندانش، پس از نزدیک دو سال تلاش و دعوت از چندین دانشگاه و اطاق های فکر بالاخره توانسته بود ویزا بگیرد، به آمریکا آمده بود. در سر راهش در یکی از کشورهای اروپایی ایرانیان علاقمند برای او یک سخنرانی گذاشته بودند. مخالفین به جلسه هجوم برده و با افتخار همه جا اعلام کرده بودند که جلسه را تعطیل کرده بودند. من بر آشفته از این رسم زشتی که بار دگر می رفت فراگیر شود بر آن شدم که جلسه ای برای ایشان بگذارم با این امید که فرهیختگان پاس خاطر مرا بدارند و جلسه سازنده ای بر پا شود تا با آن سنت زشت مقابله شود. ضمن آن که بر این باور بودم که دکتر قربانی بسیاری از سوء تفاهمات است. از همان روزهای اول انقلاب، ظاهرا به ابتکار حزب توده، او یکی از سه تن عوامل اصلی امپریالیست آمریکا خوانده شده بود. از مثلث "بیق" می گویم که ورد زبان همه نیروهای چپ شده بود به نشان بنی صدر و یزدی و قطب زاده. روحانیتی هم که برای قبضه کردن قدرت از هر گونه سرکوب رقیب ابایی نداشت او را چون مرادش مهندس بازرگان و سایر همراهانش در نهضت آزادی لیبرال و آمریکایی می خواندند. طرفداران نظام پادشاهی هم شب وروز در رایو و تلویزیون هایشان او را متهم به انواع جنایات می کردند از قاتل تیمسار رحیمی و برخی دیگر از سران نظام پیشین ، آن هم نه باصدور حکم که به دست خویش، تا جاسوس آمریکا که آمد و ترتیب سرنگونی شاه را به دستور آمریکا و انگلیس را داد و همه آنان را آواره در جهان کرد.

جلسه با حضور نزدیک به صد وسی نفر برگزار شد و اعلام کردم که برای پایان جلسه زمانی معین نیست. لذا هر کس می تواند هر مقدارکه می خواهد سوال و یا اظهار نظر کند. تنها شرط مراعات حرمت کلام و احترام به جمع است. که الحق هم با توجه به فرهنک آن دوره از تاریخ ما کسی حریمی را نشکست. جلسه ساعت ها به درازا کشید و هر که هرچه خواست پرسید. هیچ سوال و اظهار نظری خالی بوی دوستی و محبت نمی داد حتی گاه سوالاتی همه حیثیت سیاسی دکتر یزدی را به زیر سوال می برد. شگفتا دکتر هم چنان تا پایان آرام بود و با تمرکز بسیار به دقت و به روشنی به سوالت پاسخ می داد یا سوء تفاهمات را روشن می کرد. جلسه که تمام شد کسی را ندیدم خشمگینانه در گوشه ای به دنبال چند گوش بگردد تا نا گفته هایش را بگوید. اما پس از آن جلسه چند تن از آشنایان دیرین تقریبا با من قطع رابطه کردند. روزی سه تن از آنان را در جلسه ای دیدم. غرور را فرو خوردم و نزدیک رفتم. پس از سلامی علت بی مهریشان را جویا شدم. یکی از آنان که خانمی بود با پشتوانه چندین دهه مبارزه سیاسی و شهره به بیان بی پروای نظرش گفت "درست فهمیدی ما از تو سخت عصبانی هستیم. تو به همه ما کلک زدی" سر درگم پرسیدم چه کلکی وچه نیرنگی؟. کفت "بله تو با بد جنسی می دانستی که دکتر یزدی حریف همه ما خواهد شد و ما نمی توانیم آبروی او را ببریم و در اخر این اوست که برنده از مجلس بیرون می رود"

آن شب پس از جلسه آسمان ابری را می مانستم که هر آن ممکن است بغرد و ببارد. این همه بی مروتی و بی انصافی در حق کسی که عمری با باور خود در راه سعادت مردمش تلاش کرده بود. همه که رفتند دکتر دستی روی شانه ام کذاشت و با لبخندی بر لب گفت سخت نگیر شب سختی نبود. گفتم آخر چگونه تاب چنین اتهاماتی را می آورید جاسوس آمریکایی خوانده شوید که دو سال کشید تا ویزایش را گرفتید، دستیار جنایات حکومتی باشید که به خونتان تشنه است، قاتل کسانی خوانده شوید که نه تنها قاضی محکمه آنان نبودید بلکه خواستار محاکمه اشان در دادگاه علنی شده بودید. این توان و پایداری را از کجا می اورید. خندید که از" انقلاب" و افزود در آن کوره ما چنان پخته شدیم که در بدترین حالاتش این مجالس تنها یک روز داغ آفتابی را می ماند. ما به همراه پیر و معلممان مهندس بازرگان چه تهمت ها که نشنیدیم نه از دولت بر کنار رفتیم که هر روز که به مجلس می آمدیم با صدای بلند لعن و نفرینمان می کردند. نه تنها مسلمانان که عرفی ها و همه چپ ها بی رحمانه بر ما می تاختند. در آن کویر سوزان که سنگ از سراسر آسمانش بر ما می بارید نه سایبانی بود و نه سر پناهی. پرسیدم آیا زمانی هم بود که مهندس را چنان دل شکسته یافته باشی که بی تابی اشک را برای ریزش در چشمانتان حس کرده باشید. لحظه ای در هم رفت و با صدایی که آشکارا لرزان بود گفت آری بود و چه تلخ بود. اما نه آن هایی که شما و عموم می دانند، که در میدان سیاست باید سنگ زیرین آسیا بود و میخی که هر چه بر سرش بکوبند استوارتر شود. اما آن جا که دوستان و همرزمان دیرینه که بیش از سی سال مرید و شاگرد مهندس بودند و زانو به زانوی ما در مجلسش می نشستند، و حتی گاه خویشاوندی بودند که پاکی مهندس را در خلوت هم شاهد بودند و از سر همین ارادت هم حزب و همرزم ما شده بودند، جانب حریف بی ترحم را گرفتند و به دنبال باوری عمیق از مهندس روی بر تافتند او که می گفت منصور حلاج را به خاطر می آوردم که سنگ اندازی و سخره جمع را تا برسر دار شادمانه پذیرفت، اما شبلی که با پرتاب گلی بر او با جماعت همراه شد اشک به چشمانش آورد .

او که رفت تا بخوابد چراغ را خاموش کردم تا به نظاره ستاره ها بنشینیم و این که چگونه است که کسانی چنان دریادل اند که هر ناپاکی را در خود می گیرند اما تیره و تار نمی شوند. ایا آن ها هم در شب های تیره و غمبار به درخشش همین ستارگان نقره فام دل خوش می دارند

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد