همه شب
ماهیتابه خواب ماهیها را میبیند.
همه روز
یخچال اجاره نشینِ خلوتِ خویش است.
و این آشپزخانه،
جزیرهی تنهایی
که بوی گرسنگی میدهد
و این آشپزخانه،
نیمهی پنهان التهابی مکرر
که دیگر هیچ اشتهایی ندارد.
دریا زخمهایش را خوابانده در نمک.
بندر ترانههایش را برباد میدهد.
چگونه شد که صیادان
مدام تور بغضهاشان را میبافند؟
چگونه شد که من
دیگر هیچ رویایی به یادم نمی ماند؟
شامگاهان،
چه کسی
تکه تکه، دقایق را در آشپزخانه دفن میکند؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد