با حُزنِ غزه
به يمنِ امن و ايمان
آزادی در „ميزانِ“ زمان
عاجز و رنجور
پاره پيراهن
غبارِ غارت وُ حسرت می سِتُرَد
از مُژگانِ مُردگان...
هنگام که لباسِ هراس در قياسِ نيستی سنجند
ميانِ برهه های هول
بر محورِ دِيجور
بر اضطرابِ اجزای زندگي
ميانِ وزوزِ مگس های مرگ
ترجمانِ تنهايي
آزادی می گردد وُ می گريد:
يکدم درِ ماتمکده ی مرگ ببنديد
برگِ سخن وُ صلح گشاييد...
من مُرده ام
در دامانِ مادرم به کودکي
از زهرِ زنگی لحظه ها
با هجای کژآهنگِ جنگ جنگ
ازين قُلزُم
جز فَلسِ ماهيان
چيزی به سفره ی ديده، نديده ام
در طوافِ فريب
آب آبله وُ دريا حباب
کنارِ برکه وُ انبارهای خالی وُ خشک
جز ترکه و آوازِ تازيانه نشنيده ام
به دنبالِ کاروانِ کافور
برای تکه نان
با خار وُ زخمِ راه دويده ام، دويده ام
سال هاست گرسنگی سؤالِ وفور...
در چشمِ تلِ آناتِ انتظار
بر خاکِ خوف خفته ام
از وحشتِ آوارِ خشت وُ سنگ
شکسته استخوانِ آه، تيرآهن...
سَحر ز تحير، سُبحه گسسته سرد
اميد نمی دَمَد از نفس جز به عرضِ زيان
بی آنکه بشنوی شميمِ مُشک
برمی شوم به „طور“
برهنه وُ تفته به „تيه“ می رسم
عصايی نيست، غيرِ سايه ام به دست
ده فرمان
بر لوحِ نهيب وُ نهي
از شرمِ بيشمارِ شما
می شِکَنم به شماتت به قصور
در قدحِ روح وُ وحی بيهودگي
چيست غيرِ تهی، تهی...
۲۰۰۹-۰۱-۱۳
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد