|
ما نمیتوانيم با صدای بلند و رسا اعلام نکنيم که حمله نظامی به ايران، حمله به نظام جمهوری اسلامی نيست، حمله به تماميت به يکپارچگی و به استقلال ملت شريف ايران است. پس روشن است که ما در برابر هيچ حملهای بیطرف نخواهيم ماند. | |
بیترديد امری طبيعی است که تا دوره هائی از حيات حزب مشروطه ايران پس از درگذشت بنيانگزار و رايزن آن، داريوش همايون، نه تنها کليه مواضع و رفتارهای اين حزب، بلکه همچنين نخستين گردهمآئی رسمی و سند پايانی آن با حساسيت بيشتری مورد توجه جنبش سياسی قرار داشته باشد. آن هم از منظر اين پرسش که حزب مشروطه ايران در آينده بدون بنيانگزار و رهبر نظری و عملی خود در کدام مسير طی طريق خواهد کرد؛ در مسير تداوم انديشهها و اصول پايهای که وی بخشی از آنها را به عنوان مبانی اعتقادی و نظری و اخلاقی يک حزب ليبرال دمکرات برای آيندهی ايران همچون بذری بر زمين يکی از خانواده های سياسی ايران يعنی طرفداران نظام پادشاهی پاشيد، يا در مسير گسست از آن مبانی و بازگشت به ماهيت اوليهی مجموعهی انسانی که به گفتهی خود وی گرد منشوری جمع شدند که «99 درصد» برايشان «آوردن طرفداری از پادشاهی کافی بود»، «روی اين که نوشته بوديم طرفدار پادشاهی هستيم و رضا شاه دوم....» و بقيه منشور را «اصلاً جدی نگرفتند»
قابل فهم است در شرايط کنونی که موج گسترده و خطرناکتر حمله نظامی به خاک کشور برخاسته است و همه نيروها، سازمانها، احزاب، چهره ها و شخصيتهای سياسی و فرهنگی و حتا تک تک ايرانيان، همه آنانی که قدرت بيان احساس و نظرات خود را دارند، سعی میکنند مواضع خويش را نسبت به اين وضعيت روشن نمايند، در بخشهائی از اين نيروها، بر وزن اين حساسيت و توجه به حزب افزوده گردد. نه از آن جهت که در اين گردش خطرناک روزگار، وزن حزب به عنوان يکی از سازمانهای سياسی موجود که مرکز ثقل آن در خارج از کشور است، در تحولات جاری سنگينتر شده باشد، بلکه از آن جهت است که سايه شخصيت و موضع يگانه داريوش همايون در تکانی که به سراسر جنبش سياسی ايران داد همچنان باقی است. اعضای حزب مشروطه ايران چه خواسته يا ناخواسته، آگاهانه يا ناآگاهانه در پيمانی، خود را متعهد ساختهاند که همچنان باقی است. پيمان دفاع از ايران از تماميت ارضی، يکپارچگی ملت و استقلال آن در برابر خطر حمله نظامی که در شرايط کنونی ايران، پيامد تجزيه کشور را نيز به همراه خواهد داشت. هر چند اين پيمان در منشور حزب مشروطه ايران از همان آغاز نوشته شد، زمانی که هنوز چنين خطری به جد وجود نداشت، اما از سال 2003 به موازات حمله نظامی به عراق و پيامدهای آن که همچون کهربائی اراده سازمان های تجزيه طلب را به گرد خود کشيد، داريوش همايون نغمه آن را دوباره تازه کرد و در سال 2006 اين نغمه را چنان به فريادی تکاندهنده و بيدار کننده بدل نمود که ديگر اخذ موضعی خلاف آن برای هيچ کس آسان نيست، مگر با پرداخت هزينهای سنگين از آبرو و اعتبار خود به عنوان يک ايرانی!
خوب يا بد، درست يا نادرست، اين مهمترين محکی است که داريوش همايون برای سنجش حزب مشروطه ايران و مسيری که میخواهد در آينده طی کند، به دست بخشهای ديگر جنبش سياسی داده است. دست بر قضا امروز اين محک ــ دفاع از ايران از تماميت ارضی، يکپارچگی ملت و استقلال آن در برابر خطر حمله نظامی ــ و از مسير اين سنجش است که ميزان استقلال حزب مشروطه ايران نيز مورد بررسی و ارزيابی قرار میگيرد. داريوش همايون با پايهگزاری حزبی مستقل از فرد و متکی به نفس خود در ميان طرفداران سلطنت، چالشی بزرگ را برای خود برگزيد که در ميان جنبش سياسی ايران هرچند ناباورانه اما احترام برانگيز بود. بیترديد، بالا و پائين رفتن درجه التهاب و دمای سلطنتطلبی در روحيه و احوالات اين حزب از چشم "تيزبين" جنبش سياسی ايران، پنهان نخواهد ماند. قطعنامه اخیر حزب با مسکوت گذاشتن مخالفت با حمله نظامی به ایران و بجای آن با تاکید نابجا و قلم فرسایی در باره طرفداری خود از نظام پادشاهی گامی در جهت بازگرداندن گفتمان سلطنت طلبی برداشت.
نکته مهم ديگری که بازهم از دید جنبش سیاسی ایران پنهان نمانده، سکوت حزب پیرامون جنبش آزاديخواهی درون ايران است، که خود را در قامت جنبش سبز به نمايش گذاشته است. جنبشی که در دل خود نقش جايگزين ناپذير مردم در درون ايران در تحولات کشور و حق آنان در تعيين تکليف سرنوشت خویش را نهفته دارد و پايبندی به اصل استقلال ايران و اصل حاکميت مردم ايران و مخالفت با حمله نظامی در اصل در خدمت و تقویت آن نیز می باشد.
حال حزب مشروطه ايران و اعضای آن بهتر است بجای بهم برامدن و از دست دادن کنترل اعصاب و نشان دادن عصبيت و درشت گوئی نسبت به اعضای معترض حزب و کسانی که با اسناد و ادبيات رسمی پیشین حزب، قطعنامه پايانی نخستين گردهمائی حزب مشروطه ايران بعد از داریوش همایون را میسنجند، به خود زحمتی داده و در آن قطعنامه و عمل خود دوباره بنگرند که در سه نکته اساسی زیر دارای ايرادهای بنيادينی است که از ديد هيچ کس پنهان نمانده و نمی ماند. نوشتن مقاله يا مقالههای فردی، آنهم در خام دستیهای شگفتآور که بيشتر در تقويت ترديدهای زیر گام برداشتهاند، تنها ممکن است دمی در آرام کردن بدنه حزب به کار آيد، اما اصل موضوع را که، پرسش از جهت گیری جدید حزب می باشد، نمیپوشاند.
و اما اين سه مسئله :
1ـ پادشاهی :
هدف ما پيکار با جمهوری اسلامی و يا هر نوع جمهوری و برای استقرار پادشاهی نيست. وظیفه ما در پيکار با جمهوری اسلامی بايد در خدمت آماج ما در استقرار دمکراسی باشد که امروز به مثابه اساسیترين و اصلیترين مسئله جامعه است و زير سايه آن بايد تعريف شود. اگر جمهوری، که مضمون نظام سياسی نيست و تنها شکلی برای آنست، تضمينی برای استقرار دمکراسی محسوب نمیشود، بنابراين شکل پادشاهی نيز از اين اصل استثنا نيست که ما واقعيت آن را پيش و بيش از همگان در تاريخ دراز پادشاهی ايران و در عمر کوتاهتر جمهوری در کشورمان تجربه کردهايم. نظام پادشاهی، همچون نظام جمهوری، به تنهائی حامل هيچ ارزشی نبوده و به خودی خود هيچگونه مکانيزمی برای استقرار دمکراسی ندارد. اين بحث کهنه شده را دوباره به پيش نکشيم که پيش کشيدن آن تنها سندی است که نشان میدهد يا از آن کس که، در هر خط «معلممان» میخوانيمش هيچ نياموختهايم، و يا با آنچه که او گفته و تقريباً همه جمهوریخواهان نيز فهميدهاند، میخواهيم تصفيه حساب کنيم. کسانی که نام حزب مشروطه ايران را در طرفداری از پادشاهی خلاصه می کنند، درکشان از مشروطيت به درک مظفرالدين شاهی نزديکاست نه به آنچه که حزب مشروطه ایران در چند سال گذشته در ادبيات خود بدان پرداخته است، از جمله:
"پيکار امروز و بازسازی آينده ايران در چهارچوب گفتمان دمکراسی ليبرال بايد بررسی شود نه در قالب پادشاهی و جمهوری. می توان به هريک از اين شکلهای نظام سياسی پايبند بود و به ديکتاتوری يا دمکراسی رسيد. عامل تعيين کننده شکل نظام نيست که همه چيز از آن می توان درآورد."
سنت مشروطهخواهی جنبشی آزاديخواهانه و ترقيخواهانه و ناسيوناليستی است. نهضتی است فرهنگی برای بريدن از گذشتهی ناشاد ايران و پيوستن به قافلهی تمدن جهانی. تأکيد بر شکل نظام به عنوان آماج پيکار سياسی ما نشان از خوانش سلطنتطلبانه از مشروطيت دارد و در خور ادبياتی است که به دنبال "خورشيد تابان" بوده و در آرزوی شهسواری سوار بر اسب سپيد است و اعضای حزب مشروطه ايران را "پارکابی اعليحضرت"ش میبيند، نه ادبياتی که می گويد:
"آرمان های دمکراسی و حقوق بشر و امروزين کردن فرهنگ و سياست ايران پس از صد سال هنوز تازگی و نيروی زندگی خود را نگه داشته اند. مردم ايران بيش از هميشه در تکاپوی اين آرمانهايند و نه شکل نظام و با گردآمدن برگرد يک شخص و يک مقام و يا گفتمانی پوسيده و زنگار بسته ای از اين دست."
2ـ جنگ، تماميت ارضی و يگانگی ملی :
پديدهای به نام ملت ايران طلوع تاريخ ــ اگر معنای تاريخ را بفهميم ــ جهان را همراهی می کند. ملت ايران ــ بنا به درک بزرگترين انديشمندان جهان و همچنين کشورمان ــ از سپيده دم تاريخ و از ابتدای تاريخ خود ــ همواره در يگانگیش پا به تاريخ جهان گذاشته است. حال تلاش برای يگانه کردن و يگانهتر کردن ملت ايران، آب نادانی در هاون حماقت کوبيدن است. مسلماً حزب مشروطه بارها باور خود به تماميت ارضی و يگانگی ملی را مورد تأئيد و تأکيد قرار داده، اما گويا هستند خوشباورانی که عليرغم اين باور ثبت شده و رسميت داشته، ملت ايران را به صورت مشروط يگانه می پندارند! البته نه از بهر دامن زدن و تشرف به مباحث و مفاهيم، بلکه از روی اميد به يافتن همرزمان و يارگيری در صفوف سرنگونی طلبان بالاخص نيروهای قومگرا و بنيادگرايان قومی به شوخچشمی مشغولند و جاده صاف میکنند. ملتی با تاريخ سههزار ساله که سرزمين و دولت را از طلوع تاريخش داشته و جهان آن را در کل به هم پيوستهاش همواره به رسميت شناخته است، نمیتوان در لغتبازی های ناشيانه و خادمانه تکه پاره کرد، مگر در نادانی يا با دست داشتن در جيب ثروتمندان قدرتمند و اسلحه به دستان. حضرات! ملت نمیتواند همزمان چندگانه و يگانه باشد.
تعريف ما از ايران تعريف يگانهايست که از سه جزء در هم تنيده (سرزمين ـ دولت ـ ملت) که تعريف جهانشمول است سرچشمه میگيرد و نه با ادعای «برشمردن ایرانیان در زمره یک ملت یک پارچه اشتباهی ژرف است» هیچ سنخیتی دارد و نه با آندسته از افرادی که ابتدا ملت ایران را با خطکشی زبانی و فرهنگی به خودی و غير خودی تقسيم، و سپس با هوچی گری و سینه به تنور یگانگی ملی چسباندن، در اصل بدنبال جلب رضايت گروه های قومی هستند که در رويای کردستان بزرگ به هر قيمت می باشند.
اين حضرات نوپا از يک طرف با لغتبازی ناشیانه از يگانگی ملی دفاع میکنند، از سوی ديگر از اساس وجودش را منکر میشوند و رسالت خود را در تعريف دوباره و بوجود آوردن آن از نو، میبينند. چون انگيزه شان در پيوستن به صفبندی و بده بستانهای بيرون از ايران که بر محور "خورشيد تابان" با استراتژی سلبی رفتن رژيم استوار است بسيار قویست و همچنین از وسوسه و کشش بدنه حزب در پيوستن به جائی که حضور "خورشيد تابان" بيشتر از هر جای ديگر گمان میرود، خوب آگاهند؛ بازی "هوشمندانه" سياستمداران فصلی و قراردادی که قصد دارند موجوديت ايران را برای حذف رژيم و يا دمکراسی بسته شده به زير جنگنده ها و بمبافکن های بيگانه به داو و معامله بگذارند. و دربدر به دنبال سياهی لشگر و چرخ پنجم میگردند!
تا آنجا که گفتهايم و بدين حُسن نيز شناخته شدهايم برای ما ناسيوناليستهای حافظ ايران يعنی مشروطهخواهان، مهمترين و ضروریترين مؤلفه هر استراتژی، تحت هر شرايطی امنيت کشور، حفظ استقلال و تماميت ارضی و حاکميت ملت است. به ما حق بدهید! کدام ملتی، آزادی و دمکراسی به قيمت روزهای پرخون، ويرانی و تجزيه ايران و نابودی زير ساختهای اقتصادی و اجتماعی را می پذیرد، که ما پذیرای آن باشیم؟ ما بايد موضع خود را قاطعانه و شفاف روشن کنيم تا با سلطنتطلبان يا هر نيروی برانداز به هر قيمت، که از لندن تا پاريس تا واشنگتن، تل آویو و ریاض به دنبال بافتن فرش قرمز برای نيروهای بيگانه بوده اند مرزبندی مشخصی داشته باشيم. در چنين شرايطی ما نمیتوانيم با صدای بلند و رسا اعلام نکنيم که حمله نظامی به ايران، حمله به نظام جمهوری اسلامی نيست، حمله به تماميت به يکپارچگی و به استقلال ملت شريف ايران است. پس روشن است که ما در برابر هيچ حملهای بیطرف نخواهيم ماند. ما در برابر هر آن چه که موجوديت و استقلال ايران را به هر شکل و تحت هر نامی ـ مثلاً کمک های بشردوستانه، به مهلکه اندازد میايستيم و در کنار هر کس از ايران دفاع خواهيم کرد.
3 ـ جنبش سبز :
تا کنون رسم بر اين بود که، آنان که هيچ چراغ سبزی در هيچ گوشهی ذهنشان نمیفروزيد تلاش می کردند جنبش اعتراضی و اجتماعی بزرگ ايران را ناديده بگيرند. دقيقاً و به قصدی روشن در برابر آنان ما در کنگره هشتم حزب گفتيم که برای ما طبيعیترين ضرورت پيوستن به پيکار سياسی مردمی صورت تازه خود، جنبش سبز است و نقش خود را در پشتيبانی از جنبش مردمی ايران برای کمک و پيشبرد مبارزه و دفاع از پيام دمکراسی ليبرال میدانيم. با توجه به شرايط سختی که فعالين جنبش در آن بسر میبرند با توجه به پرداخت هزينهی گزافی که از چهره های جنبش تا فعالين جنبش دانشجوئی و زنان و کارگران در دفاع و پايمردی از اهداف و مطالبات جنبش پرداخته و می پردازند، حال مسکوت گذاشتن امر دفاع از جنبش و فعالين آن در قطعنامه اخیر حزب و نوشتههای توجيهی آن، پرسشهای ترديدآميز بسياری در ذهن تداعی میکند که قوی تر از همه بیاعتنائی به همان «طبيعت» ماست که ضرورتاً ما را ناگزير میسازد چشم به درون ايران و به ملت ايران بدوزيم و در هر شرايطی و در برابر هر خطری که حرکت پيوسته و آگاهانه ملت ايران را در راه پيکار مردمی با حکومت اسلامی و در راه رسيدن به دمکراسی و استقرار حقوق بشر در عين نگهداری استقلال و تماميت و يکپارچگی کشور و ملت با خطر مواجهه میکند بايستيم. پرسش اساسی اين است، قطبنمای ما اگر درون ايران و اميدمان به دلاوران ايران نيست به کجاست؟ به چه کسی يا کسانی چشم دوختهايم؟ چند بار ديگر بايد هشدار دهيم که بیاعتباری جوهری جمعشدنها، نشست وبرخاستها و طرحهائی چون "کنگره ملی"، "دولت در تبعيد" و... در نفس خود ناديده گرفتن ملت ايران است که در صف مقدم مبارزه برای دمکراسی و آزادی ايستاده است. آيا میخواهيم دامن حزب مشروطه ايران را در نبود رهبر و رايزن برجسته آن که همواره در برابر توانمندی ملت ايران به فروتنی سر احترام فرود میاورد و به جنبش سبز بزرگِ آن اميدها بسته بود، به چنين بیآبروئیهای مکرری بيالائيم که چنين ناشيانه از ذکر نام جنبش سبز ايران در قطعنامه نخستين گردهمآئی بدون داريوش همايون سکوت کرديم؟!
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد