logo





معرکه گیر محله ما

سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰ - ۱۵ نوامبر ۲۰۱۱

رضا بایگان

bayegan.jpg
به همه می گیم بچه لین دوغه ایم، شما هم قبول کنید که بچه لین دوغه ایم ، اگر چه اینجور نیست .
روبروی سینما متروپل آبادان، کوچه ای بود که به کوچه ی ،، حاج غلام ،، شناخته می شد . حالا این اسم از کجا آمده بود ، ما که بچه همان کوچه بودیم نفهمیدیم ، شما هم زیاد جدی نگیرید .
درست وسط این کوچه، یه جوی آب بود که دیواره ای شیب دار داشت ، بشکل یک مثلث ناقص یا ذوزنقه ، قاعده بالایی آن حدود دومتر و کف آن یک متر بود. این جوی آب که گاهی آب شط را وارد آن می کردند و کمی صاف می شد، در واقع وظیفه حمل فاضل آب خانه ها را انجام می داد ( تا یادم نرفته بگم که من با این کلمه ،، فاضل آب ،، مشکل دارم ) .
یکی از سرگرمی های ما در این کوچه ، پریدن از اینور جوی، به آنور جوی بود و یا دویدن از دیواره های آن، که لذت خودش را داشت . البته هم که افتادن در جوی همان بود و غرق درگلاب بروی شما ،، گه ،، شدن همان !
این مساله افتادن ما در جوی هر بار که پیش می آمد ، مادر بدبخت ما را مجبور می کرد که زیر شیر آب مارو تمیز کنه ، هر بارهم یه صابون گل سرخ را مصرف بدن ما می کرد، تا بوی خوش بگیریم و رفع بلا شود .
بگذریم ، سر این کوچه یه کیوسک جگرکی بود که راه ورود به کوچه را دو قسمت می کرد ؛ اول کوچه هم یه قهوه خونه کوچلوبود که میز و صندلی اش رو، روی سطح پوشیده شده با چوبِ همان جوی مورد نظر،‌ قرار می داد، .
و اما چرا ما ادعا می کردیم که بچه لین دوغه هستیم ، این خود قصه ی جداگانه ایست .
عرض شود که این کوچه را پنجاه تا شصت متر که می رفتی یه چهار راه بود که ، سمت چپ آن بطرف لین دوغه می رفت با فاصله ای بهمین میزان . در واقع ما کوچه ای ، موازی لین دوغه بودیم ، ولی به همه می گفتیم که بچه لین دوغه هستیم !
این لین دوغه شهرتش بابت سه تا قهوه خونه ای بود که داشت( تا یادم نرفته بگم که، من با این اسم هم مشکل دارم).
این قهوه خونه ها تنها چیزی که نداشتند قهوه بود ، در واقع پاتوق آدم های خاصی خودشون بودند، خلافکارهای خرده پا .
قربونش برم هر نوع سوخت خاص آن زمان را که لازم داشتی در کوتاه ترین زمان ممکن با تخفیف دریافت می کردی.
باورکنید هفته ای نبود که جنازه ای از جوی بیرون نیاورند وروزی نبود که شاهد یکی دوتا چاقو کشی نباشیم . خلاصه حالا فکر کنم، دیگه فهمیده باشید که چرامی گفتیم بچه لین دوغه هستیم. باور کنید وقتی که می گفتیم بچه کجا هستیم، بقیه از ما حساب و هندسه را با هم می بردند .
برگردیم سر همان چهار راه که عرض شد . این چهار راه درواقع جایی شده بود برای برنامه های معرکه گیری و پرده داری و پهلون بازی . البته در کنار صادرات و واردات سوخت اهل قهوه خانه و بعضی از بچه های محله های دور و نزدیک .
شاید بعضی از دوستان که شناسنامه هاشون به کهنگی مال من نباشه ، ندانند که اینها چیست ؟!
پرده داری ، نوعی معرکه گیری بود که پرده دار، پرده ی نقاشی شده ای را که از نظر سبک نقاشی به نوعی شاید نقاشی قهوه خانه ای بود ، همراه داشت . شاید لازم باشد یاد آور شوم ، نقاشی قهوه خانه ای سبکی است که در آن پرسپکتیو همیشه حالت دوبعدی را حفظ می کند و از نظر قامت بندی سوژه ها، رعایت دور و نزدیکی نمی شود و گاه سوژه ها، در هم تداخل دارند . مشهور ترین هنرمند این سبک "حسین قوللر آغاسی" بوده است . شهرت این نقاشی ها بخاطر این است که دیوار قهوه خانه هارا ، قدیمتر ها ، این نوع نقاشی نقش میداد و یا نقاشان براساس قصه های نقالان قهوه خانه تصویر گری می کردند .
بگذریم ، پرده دار پس از نصب پرده به دیوار، به شرح حال سوژهای روی پرده می پرداخت که از رستم و سهراب گرفته تا امیر ارسلان و دختر پادشاه روم تا برسد به صحرای کربلا را تصویر شده داشت .
از نظرفن یا هنر تئاتر پرده داری را هم در کنار نقالی قرار می دهند که با سبک تئاتر طنز آمیزروحوضی تفاوت دارد . در هر حال در کنارتعزیه ، اینها تاریخ تئاتر بومی ما را تشکیل میدهند .
بریم دنبال همان مطلب ، عرض شد که آن چهار راه مرکزیتی بود برای پهلوان بازی و پرده داری و معرکه گیری .
و اما، سالها پیش بود ، خیلی پیش ، بچه بودم ، از همان بچه شروشور لین دوغه ، سر همان چهار راه مورد نظر، معرکه گیری بساط خودش رو پهن کرده بود ، چیز زیادی نداشت. یعنی حالا میگم چیزی نداشت ، ولی برای ما که بچه بودیم، خیلی چیز هم بود . یه بشقاب داشت که میگذاشت نوکِ یه چوب ترکه مانند باریک و دایره وار اون رو می چرخوند . ما انگشت در دهان می ماندیم که چرا اون بشقاب پایین نمی افته.
یه قوری داشت که هر بار که از اون توی یه استکان چای می ریخت ، یه رنگ دیگه داشت ، سفید قرمز و چند رنگ دیگه ! البته هر بار هم بعد از هنر نمایی یه دورون هم میزد و پول خردی که ملت گرد آمده دور معرکه می دادن، جمع می کرد .
این معرکه گیر مورد نظر، دوتا جعبه کوچک چوبی هم داشت . جعبه ها اندازه جعبه کفش بودند ، این جعبه درهای کشویی داشتند و هرچند وقت یکبار ، معرکه گیر که خودش خودش رو سید صدا می کرد ، در جعبه رو نیمه باز می کرد و می بست و می گفت ،، بخواب حیوان بخواب ، آروم حیوان ،، .
معرکه گیردو زانو نشست روی زمین، کنار یکی از همون جعبه ها که مثل جعبه کفش بودند و شروع کرد به صحبت ، این بار طولانی تر حرف می زد ،، این حیوان یه دنیاست ، نگاهش و چشماش ترس تو دل شیر میندازه ، هیچ پلنگی بپاش تو دویدن نمی رسه ، غذاش روزی شش تا موش گردن کلفته ، دلِ شیر می خواهد طرفش رفتن ، تمومه حیوانای آسمون و زمین و دریا ازش وحشت دارند ! یه نیش این افعی یه فیل رو به خاکستر تبدیل می کنه و دود می کنه و می فرسته هوا،، !!
سید که یه شال سبز هم بکمرش بسته بود ، از جاش بلند شد و شروع کرد به دوران زدن ودر حال حرکت باز هم حرف می زد،، حالا یکی از میون جمع پیدا بشه و بگه ، سید بیا این ده تومن رو بگیر واسه ی خرج روزت ، نه پنج تومن ، نه دوتومن ، نداری یه تومن ، نه یه سکه سیاه بندازه تو کیسه این سیدِ درویش ، تا من هم این افعی رو در بیارم و این ملت برن و برای بقیه هم تعریف کنن که ، این افعی که یه دنیا ازش وحشت دارند، چطور اسیر دست این سید اولاد پیغمبر شده ،، !
کار داشت به جای حساسش می رسید هرکه یه سکه داد و معرکه گیر هم پول ها رو جمع کرد و رفت طرف جعبه . اول با همان چوبی که بشقاب رو می چرخوند ، دوتا زد روی جعبه و بعد نشست کنار جعبه .
دل تو دل من نبود ، اگرچه پولی به معرکه گیر نداده بودم، ولی حق خودم می دونستم ، که من هم اون افعی وحشتناک رو ببینم ، اگرچه پولی نداشتم که تو کیسه سید بندازم، ولی می تونستم براش صلوات بفرستم یا دست بزنم .
از مدتی قبل پاسبان پست (که من آخرش هم نفهمیدم وظیفش چیه ؟ چون جلوی چشم اون حضرت ، چپ و راست مواد لازم رد و بدل می شد ) با فاصله کمی از جمعیت ایستاده بود . درست زمانی که معرکه گیر رفت درب جعبه رو باز کنه، صداش رو بلند کرد و گفت ،، جمع کن ، بساط رو جمع کن ،، .
معرکه گیر گفت ،، سرکار بزارید این افعی رو نشون بدم و بساط رو جمع کنم ، آخه خوبیت نداره چشم این جماعت به جمال این حیون روشن نشه ،، .
"آژان" محل، ولی پاشو کرد توی یه کفش که ،، جمع کن آقا جمع کن ،، .
دیگه فایده ای نداشت ، قبل از اینکه معرکه گیر دکانش رو تعطیل کنه، ملت رفته بودند . و من هرچه فحش خواهر و مادر می دونستم ( که از صدقه سر بچه های لین دوغه بحد کافی هم بود) تو دلم ، به آژان سر پست دادم .
همه رفتند و من موندم ، کسی هم من رو جدی نمی گرفت و نمی گفت چرا نمیری ، نه "آژان" محل ونه معرکه گیر و حتا به این هم توجه نداشتند که من دیدم که ، سید سهم" آژآن " رو کف دستش گذاشت .
آنروز به خودم بالیدم ، به عقل خودم و تیزی هوشیم، کلی نازیدم که رمز کار "آژان" و معرکه گیر رو پیدا کرده بودم .
دویدم رفتم طرف خونه و همه ماجرا رو برای دائیم تعریف کردم ، و منتظر موندم که دایی تشویقم کنه و یه آفرین بگه . دائیم که خودش کلی صاحب تجربه بودو تو محل واسی خودش برو بیایی داشت گفت ،، اگه ترشی نخوری یه چیزی میشی ،، .
و من هنوز هم نمیدانم چرا ترشی خوردم و هیچی نشدم !
نمیدانم چرا این آقای احمدی نژاد من رو یاد اون روز و اون معرکه گیر می اندازه ، همون معرکه گیری که یا جعبش خالی بود ، یا اون افعیش خالی بند بود و یا همه رو سرکار گذاشته بود .
جنابِ "رئیس جمهور" یه مملکت ( حال چه جور سر کار آمده به من ربطی نداره، ازاون سید معرکه گیر هم نپرسیدیم چه جوری معرکه گیر شده ) حدود ۶ تا ۷ ساله که از دزدی و چپاول ثروت ملت، توسط یه عده حرف میزنه و قراره که پته اونا رو رو آب بریزه ، ولی مثل همون معرکه گیر، در جعبه باز نمیشه تا ببینیم اون فیله دود میشه بره هوا یا نه .
ببیند جناب "رییس جمهور" . اگر اون هایی که می گوید، چپاول کردند ، فقط یه نفر باشند ( ای بابا ، یکی که چشم گاوِ ) واگر فقط یک میلیارد تومان برده باشه ( ای بابا سه هزار میلیاردش رو همین چندر روز پیش گفتند که بردند ) با یه حساب سر انگشتی اگر فقط این پول رو توی یه حساب پس انداز با سود ۱۵٪ گذاشته باشه ( و بساز و بفروشی نکرده باشه و یا دلالی که خدا بده برکت توش میشه با پارو پول جا بجا کرد ) . سال اول ۰۰۰,۰۰۰, ۱۵۰ بعله در سال اول فقط صدو پنجاه میلیون تومان سود می برد . یعنی ماهی 000,500 , 12 درست حساب کنید . دوازده و نیم میلیون تومان در ماه یعنی چیز در حد هفت هزار اورو در ماه ،‌ یعنی یه زندگی سوپر لوکس در اروپا .
اگر حضرت ایشان احتیاجی به این پول نداشته باشند و بگذارند که در بانک جا خوش کند. پس از حدود سه سال با سود مرکب حاصل از اصل و بهره ، یعنی انباشتن پول ، بعد از سه سال پول ایشان دوبرابر خواهد شد و بعد از هشت سال ، یعنی دو دوره "ریاست جمهوری" جناب عالی ، پول ایشان تقریباً چهار برابر خواهد شد و یا شده .

جناب "رییس جمهور" ، مستخدم رو بفرستید یه ماشین حساب برای شما بخره تا بدانید که این حقیر دروغ نمی گوید.
ببینید اگرچه من حرف دایی خدا بیامرز رو گوش ندادم و ترشی خوردم و چیزی نشدم ( اونای که ترشی نخوردن یه میلیارد یه میلیارد تومان پول خوردن ) ولی فهمیدم که توی جعبه یا ماری نیست و یا اگر هست بخاری درش نیست. اگر که بود تا به حال کلی فیل دود شده بودند .

رضا بایگان / آلمان
سیزدهم نوامبر سال ۲۰۱۱

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد