دلم میخواهد
گوشی تلفن را بردارم
و شمارهای بگيرم
که همهی خانههای جهان
زنگ بزنند !
و تکه نانی را
در آسمان چنان متلاشی کنم
که هر ذرهاش
در دهانی
فرود آيد
پرنده نمیخواهم باشم
پرنده کُند میرود
و هی بال میزند!
پرنده امروزین نیست !
میخواهم سفينهای باشم
که اين نسل پرتاب شده را
از زير منتِ سايهی زمين بردارم
و آنجايی ببرم
که ديگر خاک
ما را از خود نداند !
دلم میخواهد
کليدِ گداختهی نگاهم
همهی قفل های بسته را ذوب کند
تا انسان
آخرين اميدِ پنهان کاریاش
قطره قطره فرو چکد
و به اعتماد . . . بينديشد !
دلم میخواهد
دهانم را
چون درهی بزرگِ مکندهای
بگشايم
و پاييز را از صحنهی فصول ببلعم
تا گل
نفسی به راحتی . . . برآرد!
و از چشمانم
اشعهای صادر کنم
که با آن
هرچه ديوار است
فرو ريزد
تا به همسايهی ژاپنیام
با تبسمی بی ديوار
سلام کنم !
دلم میخواهد . . .
اين بار دلم نمیخواهد، میخواهم!
میخواهم
که با تلنگرهای مداوم برق آسا
صدای خر و پُفِ تکرار را
بخوابانم !
نظرات خوانندگان:
زیبا یوسف صدیق (گیلراد) 2011-11-14 20:20:26
|
شعری هوشمندانه و زیبا.
دست مریزاد. درود بر شما.
|
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد