logo





آیین مدارا

از کتاب در دست انتشار : حضور حضرت عشق، حافظ

يکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰ - ۰۶ نوامبر ۲۰۱۱

محمود کویر

زرتشت می نویسد: بشود که به دستیاری فرمانروایان خوب، آسیب و کشتار بند آید و آرامش به خانه ها و آبادی¬ها در آید و آزار ناپدید گردد. آن کس از همه والاتر است که راه کشتن را می بندد" سرود هفدهم.
*
مفهوم مدارا بیش از سیصد سال پیش در رساله ای با نام «مکتوبی در باب تساهل و مدارا» از سوی جان لاك مطرح شد. لاک در این رساله به طرح گسترده این مفهوم پرداخت که دولت، کلیسا و افراد نباید در کارهای یکدیگر مداخله کنند. به باورلاک مردم باید از دخالت در افکار، عقاید، شیوه زندگی، علایق فرهنگی و آیین عبادت یکدیگر خودداری کنند و این امر دولت و کلیسا را نیز دربر می گیرد. نظریه لاک در نظام های مدنی و سیاسی و دینی غرب وارد شد و شکل نهادینه به خود گرفت. اصلی که امروز در قانون اساسی کشورهایی که خود را وامدار اندیشه اومی¬دانند، آمده است. بر این اساس در هر نظام سیاسى، همه ى ادیان، مذاهب و نگرش هاى مختلف مى توانند به نحو آزاد زندگى كرده و به فعالیت هاى اجتماعى، سیاسى و... خود ادامه دهند. به عنوان مثال قانون اساسى كشور فرانسه هیچ دینى را به عنوان دین رسمى كشور اعلام ننموده است. مدارا و تساهل از سویی در کستره¬ی معرفت شناختى است، یعنى بر پایه ى فردگرایى و كثرت گرایى معرفتى استوار شده است، همزمان تامین كننده ى آزادى فرد نیز مى باشد. این گونه از نگرش نتیجه و پیامد باور به نیك نهادى و خردورز بودن انسان است .
گرچه تاریخ ما، درگیری و خشونت ها به خود دیده است اما کم نبوده اند اندیشمندانی که در درازای تاریخ سخن از رواداری و مدارا سر کرده اند و پیامشان می تواند راهگشای امروز ما باشد.مدارا ریشه در سنت و گذشته دارد و بال به سوی امروز و آینده می کشد.

فردوسی بنیادهای رواداری را چنین بر می شمرد:
بی آزاری و جام می برگزین
که گوید که نفرین به از آفرین؟
بخور آنچه داری و اندوه مخور
که گیتی سپنج است و ما برگذر
میازار کس را از بهر درم
مکن تا توانی به کس ستم
ز چیز کسان دور کنید دست
بی آزار باشید و یزدان پرست
مجویید آزار همسایگان
بویژه بزرگان و پرمایه گان
به پاکی گرائید و نیکی کنید
دل و پشت خواهندگان مشکنید
ز گیتی دو چیز است جاوید و بس
دگر هر چه باشد نماند به کس
سخن نغز و کردار نیک
بماند چنان تا جهان است یک
ز خورشید و ز آب و از باد و خاک
نگردد تبه نام و گفتار پاک
چند سد سال پیش مولانا سروده است:
از نظرگاهست ای مغز وجود
اختلاف مومن و گبر و جهود
این جهان هم چون درخت است ای کرام
ما بر او چون میوه های نیم خام
سخت گیرد خام ها مر شاخ را
زانکه در خامی نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لب گزان
سست گیرد شاخ ها را بعد از آن
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است

در جهان حافظ تساهل نیز جای ویژه¬ای دارد. تساهل به معنی سختگیری نکردن و نرمخویی و آسانگیری. در بسیاری از اشعار وی: وقت و زندگی را غنیمت دانستن، شادخواری و شادمانی، رواداری در برابر آنچه نظام مسلط گناه می پندارد، چون بنیادهای یک زندگی شایسته بر شمرده شده است. مدارا اما روادای و گفتگو و پذیرفتن حضور دیگری و نقد خویش و اندیشه و پرسمان است.

به باور محمد مختاری،بازخوانی فرهنگ همچنان که تمرین انتقاد است، تمرین مدارا نیز هست، گسترش ذهنیت انتقادی و افزایش تحمل در برابر اندیشه ها و عقاید دیگران، دو روی یک سکه اند . هر دو نیز کارکرد جامعه مدنی اند.
اگر انتقاد از «دیگری» مستلزم مدارا با «دیگری ست»، نقد «خویش» مبتنی بر تحمل در «خویش» است...
به نوشته رامین جهانبگلو: مدارا به وضعیتی گفته می شود که تعارض درمیان آرا واندیشه هاوجود داشته باشد اما درعین حال توافقی هم درمیان افراد باشد که گفتکویی درقلب این تعارض وجود داشته باشد.
محمد مختاری در تمرین مدارا می نویسد: گفت و شنید با خویش، روی دیگر گفت و شنید با دیگری ست این دو، هم در گرو نهادینه شدن مدارایند؛ و هم زمینه و عاملی برای نهادینه شدن اند. گفت و شنید یک رابطه است. و دو سوی رابطه در نقد نظر، مکمل و تصحیح کننده ی همند. زیرا برقرار ماندن رابطه، در گرو تفاهم در تفاوت ها، و مدارا در اختلاف هاست. از این رو اساس گفت و شنید بر امکان درک حضور دیگری استوار است. درک حضور دیگری نیز مبتنی بر درک و پذیرش حق برابر اندیشگی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... برای دیگری ست.
آزادی و بسط تفکر انتقادی و نهادی شدن مدارا، بهایی دارد که باید پرداخت. کسانی که گمان می کنند همیشه حرفی می زنند یا باید حرفی بزنندکه مو لای درزش نرود، یا کسانی که می پندارند عامل حقیقت مطلق اند، یا همواره باید حقیقت مطلق را بگویند، یا آنهایی که با توهم آشفته شدن ذهن جامعه، از فتح باب در باره ی هر مسأله ای که به انسان و جامعه و جهان مربوط است بیمناکند، خواسته یا نا خواسته، هیمه ی استبداد می شوند. به همین سبب نیز یا غالبا خاموش می مانند، و در نتیجه بر ستم و زور و فساد و جهل و ... چشم می پوشند؛ یا «دیگری» را به خاموشی فرا می خوانند یا وا می دارند، در نتیجه خود عامل ستم و زور و فساد و جهل اند: اینان سرانجام نیز بی تاب می شوند، و از کوره به در می روند، و به خطاب و تحکم و تهدید می گرایند، و به منع و حذف می پردازند. اما گفت و شنید هر چند توان بر، و وقت گیر هم باشد، عامل رشد تفکر انتقادی و اعتلای فرهنگ است، زیرا از جنس آزادی و مداراست.
مختاری نشان می دهد که مدارا با تمکین تفاوت دارد. مدارا درک و به رسمیت شناختن حضور دیگری است. اما تمکین نوعی همکاری با دیگری است. مدارا که بنیاد فرهنگ دموکراسی است، بر این حقیقت استوار است که انسان ها اساساً با یکدیگر متفاوت هستند و این تفاوت باید به رسمیت شناخته بشود.
گفتگو، جستجو، انتقاد از خویش، تحمل دیگری از عناصری است که در بررسی مدارا در اندیشه و زندگی و شعر حافظ باید به آن دقت کرد.
با این تعریف از مدارا به سوی حافظ می رویم تا بنگریم که چند سد سال پیش از جان لاک همین باورها را در ستمزده سرزمینی به نام ایران چگونه پرورانده است.
سر چشمه ی این مدارا در شعر حافظ از منش و روش مردم شیراز سرچشمه می‌گیرد كه پیدایی وزوال دو امپراتوری بزرگ و تاخت و تازهای هر روزه ی دینمداران و دنیاداران به خود دیده اند و نگاه شوخ به زندگی را هنوز هم در آنها می‌بینیم .

1- یك جنبه نمایان و شایان از مدارای حافظ در افتادن وی با سنت ها و تنگ چشمی ها و باورهای کهنه مردمان است و این همه را با طنزی سرخوشانه و دلیرانه بیان می دارد:

می خور كه صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر زطاعتی كه به روی و ریا كنند *
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
كه مستحق كرامت گناه كارانند

اما از تاختن به باورهای دیگران می پرهیزد و این همه دشمنی و نفرت و نفرین را در همین تنگ چشمی ها و گمراهی ها می بیند:

جنگ هفتاد ودو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

2- دلاوری و دانایی در برابر ستم و سیاهی:رفتارحافظ باامیرمبارزالدین كه بزرگ ترین دشمن آزادی است،درشعرزیر خواندنی است:

زاهدبروكه طالع اگرطالع من است
جامم به دست باشدوزلف نگارهم
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند
وزمی جهان پراست وبت میگسارهم
آن شدكه چشم بد نگران بودی ازكمین
خصم ازمیان برفت وسرشك ازكنارهم

امیرمبارزالدین"محتسب"،مردی سختگیر و سیاهدل بوده است. گاه ازسر قرآن خواندن بلند می شده، گردن افراد را می زده ودوباره وضو می گرفته وبه قرآن خواندن می¬پرداخته.پسرانش را چنان می آزارد كه سرانجام پسرش شاه شجاع اورااسیر می¬كندودرچشمانش میل می كشد.
ازسوی دیگر بواسحاق یاشاه شیخ،نزدیك ترین دوست حافظ رامردم شیرازآنقدردوست می داشته اند كه وقتی كه مشغول ساختن قصرخودبوده،مردم شیراز،باقباهای زرنشان خودبرای اوخاك وسنگ می كشیدند.بواسحاق مردی شادخوار ودم غنیمت شمار بوده است.گویندزمانی كه امیرمبارزالدین شیرازرامحاصره كرده بوده به او خبر می دهند كه مبارزالدین پشت دروازه ی شیرازاست واودرحالی كه جام به دست از پشت بام قصرتماشا می كرده می گوید"دراین بهاربه این زیبایی این مردك گرانجان وستیزه روهنوزدرپی جنگ است؟" بواسحاق شاعربوده ودرهنگام مرگ گفته:

باچرخ ستیزه روی مستیزوبرو
باگردش دهردرمیاویزوبرو
یك كاسه ی زهراست كه مرگش خوانند
خوش دركش وجرعه برزمین ریزوبرو

وامیرمبارزالدین،چنین دوست وهمنشینی راازحافظ می گیردوبه بدترین شکل به قتل می رساند.حافظ ازمرگ مبارزالدین نه شادی می كند ونه درشعرخود،درمرگ اواسمی از مرگ می برد.اودرحالی كه جام می دردست دارد،به سادگی می گوید:"محتسب نماند" . حافظ در زمان قدرت همین هیولا با دلاوری می گوید:

درمیخانه ببستند خدایامپسند
كه در خانه ی تزویروریا بگشایند
ویا:
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است ودرحق اوكس این گمان ندارد

دلاورانه ترین و بی پرده ترین تصاویر اشعار حافظ راوقتی می بینیم كه ازاوضاع زمانه سخن سر می¬کند:

عقاب جوركشیده ست بال برهمه شهر
كمان گوشه نشینی وتیرآهی نیست
ازین سموم كه برطرف بوستان بگذشت
عجب كه بوی گلی ماندورنگ نسترنی
مزاج دهرتبه شددراین بلاحافظ
كجاست فكر حكیمی وراً ی برهمنی

3- پرهیز از ریا
یکی از بنیان¬های مدارا، پرهیز از ریا وریا کاری است. ریا یکی ازویژگی های نکوهیده ی انسان است. جهان ما و بویژه مردمانی که در زیر چکمه های ستم و خودکامگی و نادانی، ارزش های انسانی خویش را گم، فراموش شده و لگدمال شده می یابند از ریا رنج می برد. زمانه ی حافظ نیز چنین است. انسان اهل مدارا اما با ریا نمی¬سازد. بنیادش با راستی و درستی است. حافظ در سراسر دیوان گرانسنگش ریا وریا کاری وریا کار را نکوهش می کند :

غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
*
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بی نیاز کرد
*
آتش زهد ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز وبرو

*
زخانقاه به میخانه می رود حافظ
مگر زمستی زهد ریا به هوش آید
*
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که درخانه ی تزویر وریا بکشایند
*
من وهمصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما رابس
*
فقیه مدرسه دی مست بود وفتوا داد
که می حرام ولی به زمال اوقاف است

4- حضور دیگری:
رقیبان و مدعیان خویش را می بیند و نقد می کند اما چون دیگران به تیغ هجا و توهین و ناسزا فرو نمی کوبد:

ای مدعی برو كه مراباتوكارنیست
احباب حاضرند به اعداچه حاجت است
حافظ توختم كن كه سخن خودعیان شود
بامدعی نزاع ومحاكا چه حاجت است

این تفكرازكجا سرچشمه می گیرد؟ به این بیت ِحافظ دقت كنیم:

پیر گلرنگ من اندرحق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ارنه حكایت ها بود

این پیر گلرنگ همان جهان بینی و اندیشه ی راهنمای حافظ است که رخصت و پروانه نمی دهد تا دشمنی و کینه و نفرت بال و پر بگیرد و در دل تخم بگذارد و جوجه بر آرد.
حافظ با عبا پوشان و خرقه پوشان و نعلین پوشان و چکمه پوشان روزگار در می افتد و خرقه می سوزاند و خرقه می درد تا بنیان اندیشگی زندگی و عشق را بنهد واما حق زندگی و داشتن اندیشه و خرقه را از خرقه پوشان نمی گیرد. درنظراو خرقه دار و خرقه پوش نیز حق حیات دارد.
حافظ بهشت زمینی خودرادربرابر بهشت ِاین صومعه داران قرارمی¬دهد. چون از صومعه داران سخن می گوید، مردمان را به خشونت و سرکوب فرا نمی¬خواند. می گوید:
مصلحت دید من آنست كه یاران همه كار
بگذارند وسرطره ی یاری گیرند
و بهشت آزدای و سرفرازی خویش را با دوزخ دروغین آنان برابر نمی¬نهد:

تو و طوبا و ما و قامت یار
فكرهركس به قدرهمت اوست
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاك كوی دوست برابر نمی كنم

حافظ به دانایی و شناخت باور دارد. اوبراین گمان است که جان های بی خبر باید از عشق بویی بشنوند وآن را بشناسند:

پشمینه پوش تندخوازعشق نشنید ه ست بو
ازمستی اش رمزی بگو تاترك هشیاری كند
5- سخن صلح و مدارا:
ماقصه ی سكندرودارانخوانده ایم
ازمابه جز حكایت مهرووفامپرس
نزاع برسردنیای دون كسی نكند
به آشتی ببرای نوردیده گوی صلاح
*
آسایش دوگیتی تفسیراین دوحرف است
بادوستان مروت بادشمنان مدارا
*
یك حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نوردیده صلح به از جنگ وداوری

وی سخن از مردم جهان می دارد. روی سخنش با انسان است. امر و دستور و فتوا نمی¬دهد. شور می افشاند. بیانیه می دهد:

برسرآنم كه گرزدست برآید
دست به كاری زنم كه غصه سرآید

می گوید باید برخاست و طرحی نو در انداخت و بنیاد ستم بر کند. اما چگونه:

مباش درپی آزاروهرچه خواهی كن
كه درطریقت ما غیرازاین گناهی نیست
حق زندگی برای دیگران قایل است:
مانگوییم بد ومیل به ناحق نكنیم
جامه ی كس سیه ودلق خود ارزق نكنیم

رستگاری و رهایی و شادی زندگی، در آزادی و شادمانی همگانی و بر همین زمین و زمان و زندگی است:

گل دربرومی در كف و معشوق به كام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
*
دویارزیرك وازباده یكهن دومنی
فراغتی وكتابی و گوشه ی چمنی

6-آزادگی بنیان این مدارا است. ترک عشق و آزادی نمی توان کرد:

شیخم به طیره گفت كه : روترك عشق كن"
محتاج جنگ نیست برادر، نمی كنم
هرکسی خود داند اما حافظ:
ما و می و زاهدان وت قوا
تا یار سرك دام دارد
اما شاه ستمکاران باید بداند و شرم کند:
شاه تركان سخن مدعیان می شنود
شرمی از مظلمه ی خون سیاووشش باد

و در آن ستمکده ی روزگار اما دمی از بیان حقیقت باز نمی ایستد. پرهیز می دهد و تخم راستی می افشاند:

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد، هان تا نکنی

هدایت همان راهنمایی و آموختن و دانایی است. با دانایی و فرهنگ عشق و زندگی است که بنیادهای ستم و سیاهی برکنده می شود:

زاهد ارراه به رندی نبرد معذور است
عشق كاری است كه موقوف هدایت باشد
*
تحصیل عشق ورندی آسان نمود اول
آخربسوخت جانم دركسب این فضائل
اما سرانجام باید چنان زیست که:
چنان بزی كه اگر خاك ره شوی كس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد

7- مدارا همه گیر است و نمی توان با خودی مدارا کرد و بیگانه و دیگری و دیگر اندیش را فرو کوبید:

بلبل زشاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می خوانددوش درس مقامات معنوی
یعنی بیاكه آتش موسی نمود گل
تاازدرخت نكته ی توحید بشنوی
واین قصه ی عجب شنوازبخت واژگون
مارابكشت یار به انفاس عیسوی

8- زبان خانه ی هستی است. دنیای واژگان حافظ دنیای مهر و مدارا است. چون خشم می گیرد تنها می گوید برو و یا دورشو. و اما همه سخن از بیا است. بسی غزل ها که با الا و ایها و بیا آغاز می شود. دعوتی به مهمانی عشق و دوستی و پی افکندن دنیایی نو:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
*
زاهدبروكه طالع اگرطالع من است
جامم به دست باشدوزلف نگارهم
*
دورشوازبرم ای واعظ وبیهوده مگو
من نه آنم كه دگرگوش به تزویركنم
و حتا دشمن را به این مهمانی می خواند:
بیاكه رونق این كارخانه كم نشود
به زهد همجوتویی یابه فسق همچو منی

9- مدارا اما بی آزادی معنا ندارد. مدارا همزاد آزادی است:

عیب حافظ گومكن زاهد كه رفت ازخانقاه
پای آزادی چه بندی گرزجایی رفت، رفت

دل آزاده و بیدار حافظ از هرگونه دلبستگی و وابستگی و جانبداری کورکورانه و تقلید و تنگ چشمی به دور است:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.

سبز باشید

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد