logo





خرد جمعی و برآیند آن

جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰ - ۰۴ نوامبر ۲۰۱۱

abbas-shokri.jpg
متن کوتاه زيرکه اثر بورديو است در سال ١٩٨٣تحت عنوان «طبقه عليه طبقه» به چاپ رسيد. این متن در سال 2002 در لوموند به چاپ رسید و اکنون به خاطر وضعیت امروز جهان ترجمه‌ی عین آن را برای کمک به درک آن چه در پس این متن خواهم آورد، باز پخش می‌کنم:

بايد توجه داشت که تنها يک نوع نژادپرستی وجود ندارد، بلکه بايد از«نژادپرستی‌ها» به صورت جمع سخن گفت. به همان تعداد نژادپرستی يافت مي شود که گروه‌هایی در جامعه که احتياج به توجيه وجود خود دارند. اين همان تابع نامتغير تعريف کننده نژادپرستی است. به نظرمن تجزيه و تحليل انواع مختلف نژاد پرستی، به‌ویژه آنهايی که بی‌شک ظريف‌ترند و شناخت‌شان دشوار می‌باشد، دارای اهميتي به‌سزا است. اشکالي از نژادپرستی که کمتر مورد انتقاد قرار می‌گيرند و شايد هم منتقدين عادی آن خود دارای برخی مشخصات اين گونه نژادپرستی هستند. دراينجا من به نژادپرستی «هوشمندان» اشاره دارم.

نژادپرستی «هوشمندان»، نوعي نژادپرستی مخصوص طبقه مسلط است که ويژگی‌های بی‌شمارش آن را از آنچه عادتا نژادپرستی می‌ناميم، متمايز می‌سازد. منظورم نژادپرستي خرده بورژوا است که عمدتا هدف اصلي حمله اغلب منتقدين کلاسيک نژادپرستي می‌باشد. يکي از دو آتشه‌ترين آنها مثلا ژان پل سارتراست.

نژاد پرستی مورد نظرمن، مختص طبقه مسلط است، باز توليد آن، عمدتن بستگي به ميراث سرمايه فرهنگي دارد، ارثيه‌ای که دارای ويژگی « ذاتی بودن» طبيعی است. آن‌چنان که ماکس وبر می‌گويد، نژادپرستی «هوشمندان» مستمسکی است که به وسيله آن «مقدر بودن امتيازات» طبقه، يعني دليل نظم مسلط اجتماعی توجيه شده و باعث می‌شود تا سلطه‌گران خود را ذاتن بالاتراز ديگران بدانند.

هرنژادپرستی‌ای، نوعی از اصول گرايی است. نژادپرستي «هوشمندان» نيز نوع اجتماعی آن است که مختص طبقه حاکم می‌باشد، طبقه‌ای که قدرتش در گرو اسنادی است که در دست دارد مثل مدارک تحصيلي که گواه «هوشمندی» آن ها است و در عمل در بسياری از جوامع، براي به چنگ آوردن مسندهاي مهم اقتصادی جای اسناد قديمي مثل سند مالکيت و يا تيول اشرافی را گرفته است.

جهان ما اکنون بیمار است، بی‌ثبات است و تنها. اما این جهان تنها اکنون از رنجی دیگر که بی‌دادگری است در عذاب می‌باشد. خالی بودن جای گفت و گو و کار مشترک نیز این جهان را که در گستره‌ی بی‌عدالتی گام می زند رنج می‌دهد. شما آیا جایی، فضایی که گردهمایی آزادانه و گفت و گو در آن امکان داشته باشد، سراغ دارید؟ بنابراین باید برای ایجاد چنین گستره‌ای جستجو برای شعوری مشترک آغاز نمود. شعوری خودآگاه که از این پس گرامی باشد. بی‌تردید دست یابی به چنین آرزویی نایاب جلوه می‌کند اما با هم‌فکری و هم‌سرایی همین امر نایاب نیز امکان پذیر خواهد بود.

با نیم‌نگاهی به هزینه‌های نظامی جهان و با تکیه بر آمار منتشر شده از سوی نهادهای معتبر بین‌المللی به این رقم دست خواهیم یافت که روزانه دو و نیم میلیارد دلار هزینه می‌شود تا انسان شرقی یا غربی را به دست مرگ بسپارند. به زبانی دیگر، جهان هر روزه مبلغی گزاف را در شکارگاهی هزینه می‌کند که شکار و شکارچی، هر دو قربانی حرص و طمع کسانی‌اند که از شعور جمعی و خرد توده‌های مردم بی‌زارند. شکارچی به شکار می‌رود و شکار را هم حتا به دام می‌اندازد، اما پیروز این بازی کسی است که رقم هر چه بزرگتری از هم‌جنسان خود را به هلاکت برساند. هزینه‌ی نظامی نُه روز جهان کافی است تا سفره‌ی خالی کودکان محروم از غذا تأمین شود، بهداشت و تحصیل‌شان هم. این در حالی است که همین روزها باز هم به شهادت آمار سازمان ملل، روزانه بیش از دویست هزار کودک از گرسنگی با مرگ دست به گریبانند و بیش از نیمی از آنها تسلیم مرگ می‌شوند تا عطای این جهان را به لقای‌اش ببخشایند.

در واقع این حیف و میل مالی ریشه در تجاوزی فاحش به شعور و خرد و آگاهی مشترک دارد. اما پشت ظاهر انسان دوستانه‌ی همان کسانی که میل به کشتار بیشتر دارند، چه می گذرد؟ دست کم در دو دهه‌ی اخیر، توجیه رسمی این حیف و میل مبارزه علیه تروریسم بوده است. بهانه‌ای که اگر با همان شعوری که پیش از این شعور و خرد جمعی‌اش نام دادم به این مورد توجه کنیم به این نتیجه می‌رسیم که، تروريسم وام‌گذار همين حيف و ميل مالی است. هيچ نيازی به دانش بی‌کران نيست تا دریابیم که برآمد جنگ در افغانستان و عراق، تقویت بنیه‌ی تروريسم بوده است. جنگ‌ها، ريشه در تروريسم حکومتی دارند، و تروريسم حکومتی از تروريسم خصوصی تغذيه می‌شود، و بالعکس …

ارقام جديدا انتشار يافته نشان می‌دهند: در دوران دولت‌مداری «جورج بوش» اقتصاد امريکا با روندی رضايت بخش کمر راست کرده بود و رشدی بادکنکی را پی گرفته بود. به اعتقاد کارشناسان، بدون جنگ در بين النهرين، اين اعتلای اقتصادی، از چنين افزايشي برخوردار نمی‌شد. به بيانی ديگر، جنگ عليه عراق خبری فوق العاده عالي برای اقتصاد امريکا بود. پس کشته گان چه؟ آيا شعور مشترک قادر خواهد بود، که صدای خود را از طريق آمارهای اقتصادی، و يا همنوا با آن پدر داغديده، خوليو آنگيتا (١) وقتي که مي گفت: «لعنت بر اين جنگ و همه ي جنگ‌ها» به گوش همگان برساند؟

پنج کشور بزرگ توليدکننده و فروشنده سلاح (ايالات متحده، روسيه، چين، انگلستان، فرانسه) همان کشورهايی هستند که از حق وتو در شورای امنيت سازمان ملل متحد بهره می‌برند. آيا همين که تضمين کنندگان صلح جهاني همزمان خود بزرگترين تامين کنندگان سلاح کره‌ی زمين باشند، توهين به خرد جمعی و آگاهی و شعور ما نيست؟

در لحظه‌ی موعود، اين پنج کشورند که در جايگاه فرماندهي قرار خواهند گرفت. در حالی که همان‌ها نیز هستند که صندوق جهاني پول (FMI) را هم رهبری می‌کنند. بيشتر آنها در مجموعه‌ی هشت کشوری که تصميمات تعيين کننده‌ی بانک جهانی را اتخاذ می‌کنند، حضور دارند. همين‌طور در سازمان تجارت جهانيOMC) )همان‌جايی که حق رای عمومی در نظر گرفته شده، ولي هرگز مورد استفاده قرار نگرفته است.

مگر نه اينکه مبارزه برای دمکراسی در جهان می‌بايست با دمکراتيزه کردن نهادهای موسوم به بين‌المللی صورت پذيرد؟ شعور و خرد مشترک چه می‌گويد؟ اساسن زمينه‌ی طرح ایده و نظراتش پيش‌بينی نشده است. عقل سليم حتی محروم از حق رای است، علاوه بر اينکه حق بيان نيز از او دريغ می‌شود.

بخش بزرگي از دهشتناک‌ترين جنايات و زيان‌هايی که در جهان صورت می‌پذيرد، حاصلِ کارِ همين نهادهای بين‌المللی از جمله بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و حتا باشگاه میلیاردرهای جهان است. قربانيان آنها «گم شدگان»‌اند : نه فقط کسانی که در غبار و تاريکی وحشتِ ديکتاتورهای نظامی گم شده اند، بلکه «گم شدگانِ دمکراسي». در سال‌های اخير در ایران، درست همانند ديگر نقاط جهان، شاهدِ گم شدن مشاغل بوديم، درآمدها، مستمری‌های بازنشستگی، واحدهای توليدی، مزارع، رودها، و حتي فرزندان‌مان گم شدند، پیامد این گم‌شدگی، چیزی نبوده مگر سرگشتگی نسلی که خود و فرزدندانش را به عمد گم کرده‌اند. این نسل در جستجوی آنچه که گم کرده است، با در پيش گرفتنِ جهتِ مهاجرت سرگشتگی خود و نسل بعدی را رقم زده است که برآمد ناکارآمدی سیاست‌های همان‌هایی است که ادعای بشردوستانه‌شان گوش آسمان را هم کر کرده.

آيا عقل سليم ما را مجبور می‌کند که اين دردهای اجتناب‌پذير را تحمل کنيم و با دست روی دست گذاشتن آن را بپذيريم چنان‌که گويا اين سرنوشت محتوم ماست که آن را سير زمان و يا چنگال مرگ رقم مي زند؟

پذيرش و تسليم؟ گویا سرنوشت محتوم چنین است که باید اندک اندک پذیرفت که جهان هر روز ناعادلانه‌تر می‌شود. به عنوان نمونه: اگرچه امروز در کشورهای پیشرفته که ادعای برابری و عدالت هم می‌کنند، تفاوت چشم‌گیری بین حقوق زنان و مردان وجود ندارد، تا رسیدن به برابری مطلق بین دستمزد زنان و مردان برای کاری برابر با تحصیل و تجربه‌ی مساوی، 475 سال دیگر باید در انتظار نشست. آیا خرد و شعور جمعی باید در انتظار بنشیند تا آن روز فرا رسد یا پیشنهادی معین برای رسیدن زودتر به برابری دارد؟ آیا خرد زنان به آنان اجازه می‌دهد تا شیوه‌ی صبر را پیشه کنند و تا آن روز تسلیم نابرابری شوند؟ آخر مگر غیر از عمر طولانی در اسطوره و افسانه‌ها، زنی را سراغ دارید که بتواند این همه سال را برای رسیدن به حقوق برابر سالهای بسیاری را در انتظار بنشیند؟

خرد و شعور جمعی برآمد آموزش‌های همگانی است که سرانجام‌اش هم عقل سلیم و آگاهی همگانی است. با نشستن و انتظار کاری از پیش نمی‌رود و با پیشه کردن عقل سلیم است که می‌آموزیم؛ برای رسیدن به آنچه عدالت و برابری نام‌اش داده‌اند باید مبارزه کرد نه تسلیم شد و نه در انتظار نشست. باید با مبارزه‌ای آگاهانه آنچه از ما غارت شده است را باز پس گرفت. کشيش اسپانيايی پدرو کاسالداليگا (٢) تجربه‌ طولانی سال‌های به سر بردن در جنگل‌های برزيل را دارد. او می‌گويد: اگر چه اين حقيقتی است که ياد دادن ماهيگيری باارزش تر از صدقه دادن ماهی است، اما در شرایطی که رودها همه زهرآلوده و فروخته شده اند، آموزش ماهيگيری بی حاصل است.

برای رقصاندن خرس‌ها در سيرک، رام کننده حيوانات آنها را با موسيقي تربيت می‌کند، او به کمک چوبدستی‌ای خاردار روی کفل‌شان می زند. اگر درست برقصند، رام کننده حيوانات سيرک کتک‌شان نمی‌زند و در عوض به آنها خوراکی می‌دهد. در غير اين‌صورت، شکنجه تداوم خواهد داشت و شب خرس‌ها با شکم گرسنه به قفس شان برمی‌گردند. از سرِ ترس، ترس از کتک، ترس از گرسنگی، خرس‌ها می‌رقصند. ازدیدگاه رام کننده حيوانات، اين عين عقل سليم است. ولی از نقطه نظر حيوان خرد شده چطور؟

گفته می‌شود که در سپتامبر ٢٠٠١، در نيويورک، هنگامی‌که که هواپيما با دومين برج برخورد کرد، و باعث شد که برج شکاف بردارد و فروريزد، در حاليکه مردم از پله ها شتابناک پائين می‌رفتند، بلندگوها، کارکنان را به بازگشت به محل کارشان فرامی‌خواندند. چه کسانی به عقل سليم عمل کردند؟ تنها کسانی که به اين فرمان ها گردن ننهادند، توانستند جان بدر برند.

براي نجات و رهايی‌مان، بايد گردهم آیيم. همچون انگشتان يک دست. همچون يک دسته مرغابي.

تکنولوژي پرواز جمعی: اولين مرغابی به پرواز درمی‌آيد راه بر دومی می‌گشايد، که به همين روش راه را به سومی می‌نمايد. به این ترتیب، انرژي سومی چهارمی را به پرواز می‌آورد، که پنجمی را آموزش پرواز می‌دهد. اوج گرفتن پنجمی، مايه‌ی تحريک ششمی می‌شود و هفتمی به اين ترتيب نيرو می‌گيرد و …

زمانی که مرغابی پيشاهنگ خسته می‌شود، به انتهای گروهِ پرندگان بازمی‌گردد و جای خود را در قله‌ی اين V واژگونه‌ی ترسيم شده در آسمان به يکی ديگر می‌دهد. همه هر يک به نوبت در قله و در انتهای صف قرار می‌گيرند. به قول «خوان دياز بوردناو» که متخصص پرندگان شناگر نيست، ولي از آنها شناخت خوبي دارد، نه مرغابی‌ای که در قله پرواز می‌کند از خود تصور يک سوپر مرغابی دارد و نه آنکه در انتهای گروه پرواز می‌کند خود را مرغابی‌ای فرودست می‌انگارد. مرغابی‌ها عقل سليم را از کف نداده‌اند.

پانوشت:

1- خوليو آنگيتا، سياستمدار اسپانيايي، رهبر تاريخي چپ متحد (Izquierda Unida) پسرش ، خوليو آنگيتا پارادو، روزنامه نگار و فرستاده‌ی ويژه روزنامه‌ی El Mundo که در زمان حمله‌ به عراق، ارتش سوم امريکا را همراهی می‌کرد، در جنوب بغداد توسط يک موشک عراقی در ٧ آوريل ٢٠٠٣ کشته شد.

2- عاليجناب پدرو کاسالداليگا، متولد ١٩٢٨، کشيش کلارتين (از فرقه‌ی فرزندان قلب مريم مقدس – مترجم)، عالم الهيات، کشيش مشغول به کار به مدت ٣٥ سال در دِيرِ سائو فليکسِ آراگوايا، يکی از فقيرترين ديرهاي برزيل، در گوشه دورافتاده‌ای از ايالت ماتو گروسو. او در سال ١٩٩٢ کانديدای جايزه صلح نوبل شد.

3- خوان انريکه دياز بوردناو، نويسنده‌یي پاراگوئه‌ای، متخصص ارتباطات، نويسنده‌یComunicacion y Sociedad ، ناشر Busqueda ، در بوئنوس آيرس، سال ١٩٨٥ .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد