logo





„آه، ای حُضورِ پير“

چهار شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷ - ۰۷ ژانويه ۲۰۰۹

ر. رخشانی

به همگی آن ها که حضورشان در زندگی ام، پندارم را پُر بار تر کرد و می کند.

آه، ای حُضورِِِ پير
پيچشِِ کدام انديشه
ديگر بار
پَرتوهای خودشِکَنِِ آينه ها را
کانونی مِهرآگين خواهد ساخت؟

رازِِ روشنايی را
هزار هزار ستاره
بر کَهکشان می دانند
و هزاره هاست
در خونی پُر مِهر
آويزه ی ياد کرده اند.

آه، ای حُضور
آيا بيش از اين نيز يادی هست
در سيرِِ سُلوکِ سَليسِِ ستاره؟
بر پلکِ پَريشانِِ پنجره ی پندار؟
و در کتفِ کَبودِ کتيبه ی آدمی؟
که وی آن را
ساحَتِ سُرود و سُرورش سازد؟
که بماند و ببيند
بر آسمانِ يادها
نام و
نشانه های روشنايی و نور را.

آه، ای حُضور
شب و سُکوت و خودشِکَنی را
دوامی نيست
زيرا که ما
دانه در زمينِ ياد کاشته ايم،
نام بر نشانه ها،
و مِِهر و پندار و خيالِِ خويش را
بر کَهکشانی پير صيقل کرده ايم
که هزاره هاست
ستارگانی نو می زايد
و ديگر ستارگانی مُرده را
غُبارِ خاک می کند.

آری، ای حُضور پير
می توان از مِهرِ به زايش
سُراغِِ ستاره را گرفت
می توان در صِدای صامتِ پندار
فصولِِ بی هَلاکي ی انسان را ديد
می شود در گُلِِ احساس
شَراره هايی، شيفته ی شکُفتن يافت
و می توان هنوز
در خوابِِ خيال
زَمزَمه ی يادهای زمانه را شنيد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد