برآشفته. فروزان در خویش.
گریزان از خیابانی به خیابانی دیگر
و ناگهان
کمی مانده به تاریکی
به روشنایی تو رسیدن.
نگاهت، شاید آبی شاید سیاه.
می پرسی: از چیست التهاب نفسهایت؟
میگویم: از بلبشوی اشک آورها میآیم...
از نیویورک، از مادرید، از لندن
و چشم چپام، شدید میسوزد.
طنزی در صدایت:
سرمایه، کاری به راست ندارد !
می خندم و نمی گویم:
چشم راستام
در زندانهای خاورمیانه جامانده !
مهر ۱۳۹۰
نظرات خوانندگان:
سپاس یوسف صدیق (گیلراد) 2011-10-25 04:37:58
|
سپاسگزارم شاعر جان. |
نضر عباس گلستانی 2011-10-24 10:39:07
|
زیبا مثل همیشه |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد