پردههای تردید
در لحظه ای گنگ،
بقصد تلاقی دو انتظار
سینه گشودند
و دستی تهی
که جز برای سرقتِ حسی پریشان
از نیام نجسته بود،
ریگ واژههایی سرد را بر شبنم هایم لرزان هم سرا شد :
" سلام!، من عاشق شما هستم!".
***
و پردهها چه بی آزرم
با شانه هاشان آویخته در تعجیل
و تنهاشان همچنان حایل
بهم در آویختند.
***
آنک اما، شب آشنائیم ما نازنین
ز عهدی دیر
گرچه نامهربان است با ما باز
این دراز شب ، همدم دیرین.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد