زندگی را می توان
در دانه ی ارزنی ناچیزتر از ثانیه های گذرا
بر پشت موری
با ارزش ترین یافت
*
آن ابرک خموده ی افق های ناپیدا
که سایه ها از آن بیزارند
در قلب خاکهای جانگداز ِ هلاک ِ تلاءلوئی
زیبنده ترین نوع زندگی ست
*
اسبهای چموش و سراسر خودخواهی و غرور
با یالهای گسیخته ی چشم نواز دشت
نوای زندگی چرخهای آن ارابه اند
که صبح زود تاریخ را با سرعت تمام تا غروب
ورق می زند
*
مهدهای گریزان از جذابیت زمین
در یمین و یسار آسمان
آینده ی طلوع زندگی یک جوانه را
فریاد می کشند
*
حتی سکوتهای اینطرف نگاههای سرد
انعکاس غوغای دورترین صخره های صیقل یافته اند
در دستان دریای زندگی
*
می توان, می توان زندگی را
در چارچوب دری که پنجاه سال پیش
بر گُرده ی زمین پا فشاری می کرد
در قوت موریانه های بی ثمر عصر خویش یافت
*
در ترنّم خموش چشمان خورشید
در کتاب زندگی آسمان
گاه سیاه و گاه سپید
*
جای جای زندگی را می توان
زنده نفس کشید
از لحظه ایکه لبخند تو
به وسعت هزاران کوهسار ایستاده بر روشنایی گل بو
به استقبال نگاه مُرده ام آمد
شهریور 1390
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد