logo





نگاهی به یادداشت های روزانۀ نیما

پنجشنبه ۱۷ شهريور ۱۳۹۰ - ۰۸ سپتامبر ۲۰۱۱

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
کتابهایی هستند که خریدشان آدمی را خوشحال میکند؛ ولی خواندنشان ناراحت کننده و پکر سازند.

و چنین است ماجرای کتاب "یادداشتهای روزانۀ نیما یوشیج"؛ کتابی که به همت فرزند نیما(آقای شراگیم) و توسط انتشارات مروارید (در سال1387 ) منتشر شده است.

سوای پویایی سرایش نیما (متبلور در روندی شروع گشته با منظومه "افسانه" و سرانجام یافته با شعر " ترا من چشم در راهم") که باعث تحولی در زندگانی شعر و شاعری ما بوده، نظریه پردازیهایی ارجمندش در "ارزش احساسات" و "حرفهای همسایه" هم خوانندگان دیروز و امروز را عادت داده است. عادت به اینکه در آثارش فقط فراز ببینند و چشمانشان هیچگاه نشیب و سرازیری در برابر نیابد.

از اینرو دو- سه سال پیش تا که آگهی انتشار کتابی جدید از نیما را دیدم بلافاصله درصدد تهیه کتاب برآمدم. بالاخره، دوستانند و مهرشان شامل حال همه؛ و کتاب پس از یکی - دو هفته با پُست رسید. نمیدانم اما چه شد که خواندنش عقب افتاد تا رسید به همین تعطیلات تابستانی امسال که دوهزار و یازدهمین سال میلادی باشد.

از شما و سایرخوانندگان محترم چه پنهان که خواندن کتاب را یکی دو هفته پیش به پایان برده و از آن وقت تاکنون از دلخوری و پکری بیرون نیامده ام. چه بسا بخواهم، در اینجا، با شما مشکلم را در میان بگذارم. چون فکر میکنم اینجوری اثری از نیما را در دسترس دیگران گذاشتن همانا مصداق دسته گل به آب دادن است. یعنی اینکه جناب شراگیم نیز مثل فرزند شاملو با میراث و دلبستگیهای پدر برخورد مطلوب و متینی نداشته است.

آن قدیمها که زنده یاد اخوان ثالث به میدان میآمد تا در برابر افکار عمومی و اهل ادب سنت زده از اهمیت نیما بگوید، مثلا در مطلبی با عنوان "نیما مردی بود مردستان"، از جمله شعر وی را بری از دوعارضۀ رایج میدانست. عارضه هایی که به سده ها گریبانگیر سرایش بزبان فارسی بود. او از آلودگی و آمیختگی چون عارضه هایی میگفت که شعر نیما دُچارش نبود؛ بدین ترتیب نه گرد مدیحه سرایی چرخیده و نه بر منبر موعظه و اندرزگویی رفته بود.

رد عیبجوییهای بی اساس و دفاع اخوان ثالث از شعر نیمایی، همان اخوا ن ثالثی که خودش یکی از سرآمدان این گونه ادبی در زبان فارسی شد، تنها یکی از بیشمار نمونه های ارزیابی مثبت و جانبداری از نیما است. جانبداری که در این پنج و شش دهۀ اخیر جریان داشته و بنیانگذار شعر نو فارسی را محترم شمرده است. بنابراین ما که در آموزشگاه چنین خوانش و گرایشی مشق نوشته و درس گرفته ایم، طبیعی است که به هر سایه دست و اثری از نیما جذب شویم.

نیما با هر تفاوتی که با همقطاران جهانی خود به هنگام پایه ریزی ادبیاتی پویا و شعر مُدرن داشته باشد، بهر صورت یک مدرنیست ساعت نخست و همتای شاعران پیشتاز محسوب میشود.

شاعرانی چون بودلر و رمبو در فرانسوی یا هاینه و ریلکه در آلمانی، و نیز مثلا فرناندو پسوای پرتقالی که با "کتاب ناآرامی "های خود در زمینه یادداشت نویسی و ارائه قطعه غوغا کرده و خوش درخشیده، از جمله کسانی هستند که میتوان نیما را با ایشان قیاس کرد.

بنابراین خواندن "یادداشتهای روزانه" نیما نیاز به توجیه بیشتر و بهانۀ افزونتر ندارد. بویژه که نگارنده از چند سال پیش در پی این نکته بوده که پسا پشت اشارۀ زنده یاد محمد مختاری را بشناسد. او که به هنگام تجزیه و تحلیل شعر نیما در کتاب "انسان در شعر معاصر" خود، در پانوشت ص 251 ، جمله های زیر را آورده است:" در یادداشتهای روزانه ای که ا خیرا" به نام نیما منتشر شده است متاسفانه گاه برخوردهای منفی و خلاف انتظاربا بعضی کسان هست که با این بینش و منش عمومی شعرهای(نیما) مغایرت دارد".(انسان در شعر معاصر"، انتشارات توس، 1377).

اکنون برویم سراغ محتوای کتاب که ناشرش در یادداشتی آغازین و با تاکیدی درست بر اهمیت نیما در سرنوشت شعرفارسی، از داوریهای صریح و قاطع نیما دربارۀ مقوله ها و شخصیتها میگوید. آنگاه نوشتۀ کوتاه ناشر چنین پایان گرفته است:" انتشار این کتاب البته به این معنا نیست که "نشر مروارید" با همه ی داوریهای نیما موافقت دارد".

در همین جای کتاب، اگر عادت به فرهنگ چاپ و آشنایی با انتشارات فرنگی داشته باشیم، حرف ناشر را حمل بر خودنمایی و مداخله بیجا در خوانش خواننده تفسیر میکنیم و بی اعتنا میگذریم.

اما در فضای مطبوعاتی و ترفندهای آشنا و خودمانی و نیز با شناخت نسبی از ناشران وطنی، آن اظهار نظر را بصورت بازار گرمی و تبلیغ پوشیده هم میتوان فهمید. وقتی که با دست پس میزنند و با پا پیش میکشند.

بهر حالت در عالم حشر و نشر دارای مخاطبانی هستیم که معمولا" از حرف جنجالی و دعوا میان اهل فرهنگ لذت میبرند و برای خود سرگرمی میسازند. شاید این روحیه را ناشر محترم در نظر گرفته و برایش تغذیه فراهم کرده است.

کتاب اما پیش از آنکه خواننده را با یادداشتهای نیما روبرو کند، به پیشگفتاری از جناب شراگیم میرسد. چنان که وی متذکر میشود که نیما خودش بسیاری از یادداشتهای را از بین برده و آنها هم که باقی مانده در اوراقی پراکنده هستند که در ضمن ترتیب تاریخی هم ندارند.

البته همانطور که از آرایش و تنظیم کتاب پیدا است، هیچ تلاشی هم نشده که نقصها و آشفتگیها و ابهامات برطرف شوند. کاری که معمولا در مورد بزرگان ادب باید صورت گیرد و شکل منظم و ترتیب تقویمی به یادداشتهای در دست انتشار داده شود. اسامی افراد نیز اگر به اختصار و به اشاره آمده بطور دقیق بایستی روشن گردد.

اما جناب شراگیم در مقام وارث و ارائه دهنده کار پدر، به جای رفع ایرادهای یادشده، بحث را به فضای دیگری میبرد. به قصه کمبودها این را هم میافزاید که برخی از دست نوشته های نیما بسرقت رفته و "تاریخ هرگز چنین خیانتی را به میراث ادبی این سرزمین فراموش نخواهد کرد".

با اینحال فرزند نیما اعتقاد دارد که چاپ این یادداشتها میتواند به وضوح نمایانگر خشم روزمره ی مرد کوه از شهرنشینها و اجتماعش و کسانی که مُخل آسایش او بودند و او را می آزردند باشد...".

بی آنکه در پیشگفتار شراگیم یوشیج شناسنامه درست کتاب معلوم گردد، یعنی روشن شود که این "یادداشتهای روزانه" همان کتابی هستند که محمد مختاری بدان ده و اندی سال پیش اشاره کرده و بنابراین نمیتواند چاپ اولش در سال 1387 باشد، به سرزنش خود برمیخیزد. اما این سرزنش بدین خاطر است تا راحتتر بتواند حرفهای با دلیل و بی دلیل خود را در مورد دیگران بزند. نوشته است:" ای کاش اطمینان نمیکردم و آثار پدرم را به خائن ناامنی نمیسپردم که امروزه به طور پراکنده مخلوط چاپ و منتشر شود".

بعد بی آنکه نامی از فرد خائن به میان آورد، مدعی نکته های زیر میشود: "شاید او که خیانت در امانت من کرد توانسته باشد این مطالب را به صاحبان نامشان فروخته باشد...".

این سخن بدین معنا است که یک عده همزبان و هموطن وجود دارند، آنهم جملگی هنرمندان تنگدست، که پول میپردازند تا برگه های دشنام و ناسزا به خود را بخرند. چرا و برای چی؟ دلیلش را جناب شراگیم نمیگوید.

سرانجام یادداشت فرزند نیما با عبارتهایی از نیما و زیر عنوان "بعد از مرگ من" پایان میگیرد. نیمایی که از اندوه و اوقات تلخش میگوید. زیرا "خانه اش در یوش خراب خواهد شد"؛ اینکه سهم زمین "جنگلش را پسر عموهایش خواهند خورد"؛ اینکه "نه کسی را دارد علاقمند و نه فرزندی برومند".

البته شراگیم در اینجای متن برای توضیح ستاره ای میگذارد و در پانویس میآورد که در آن زمان فقط نه ساله بوده است. یعنی دست کم این دغدغه خاطر پدر محلی از اعراب ندارد. اما آن تلخکامهای دیگر نیما به جای خود باقی است و بایستی خواننده را مجذوب و متاثر کند.

سرانجام یادداشت یادشده از نیما در پیشگفتار جناب شراگیم با دو جمله تعجب برانگیز به پایان میرسد. در اینجا به وقت خواندن یادداشتهایش میرسیم که با قید زمانی "روزانه" مشخص شده اند.

قید روزانه ای که ماجرای روزمرگی را نیز در خود نهفته دارد؛ یعنی همان روزمرگی (یا با رسم الخط غلط و اکنون رایج: روزمره گی) معرف حضور همگان که اسم شبی برای به هدر دادن زمان یا به بطالت گذراندن عمر است.

نیما در آن دوجمله پایانی، که در ادامه ما را به خود مشغول میدارد، مدعی شده است: 1- " میمیرم و آثار شلوغ و در هم و بر هم من میماند و از بین میرود". 2- "به من زمان زندگی من کمک نکرد که بتوانم با آرامش کارم را بکنم".

با جایگاه مطرحی که نیما در تاریخ ادب معاصر ما بدست آورد، تکلیف جمله اول زود روشن میشود. اینکه خوشبختانه پیش بینی وی به واقعیت نپیوسته و آثارش در گنجینه و خوانش هرروزۀ علاقمندان زنده و حاضر است.

اما جمله دوم از انتظاری میگوید که چیزی جز ارزیابی نادرست از وضعیت شاعر مُدرن در زمانه دگرگونیهای تاریخی و تغییرات ساختاری در جامعه نیست. در بستر یادشده، شاعر که در شمار حساسترین عناصر جامعه است نمیتواند انتظار زیستن در آرامش را داشته باشد.

سرخوردگی ناشی از برآورده نشدن انتظار آرامش، همانطور که زندگینامه اش نشان میدهد، البته یگانه دلیل و علت پکر شدن و تلخکامی نیما نیست.

حضور وی در کنگره نویسندگان به سال 1325 به واقعه ناگواری منجر میشود. مسخره شدنش توسط سنت گرایان و استادان دانشگاه به حس کنفتی و جدی گرفته نشدن شاعر منجر میشود. ماجرایی که پس از قرائت شعر نیما رخ میدهد. این واقعه وی را برای مدتها و شاید برای همیشه به بدبینی و بدگویی از دیگران میکشاند. از ناتل خانلری خویشاوند تا طبری و مشیری و شجاع الدین شفایی و... که هیچ نسبت فامیلی با وی ندارد، در معرض واکنشهایی تند و عصبی وی هستند. اینان البته تنها کسانی نیستند که با ارزیابی منفی نیما روبرویند. از شاملو تا نادرپور،سایه، توللی و رحمانی و... که در شعر مُدرن به هماورد برخاستند نیز در یادداشتهای روزانه نیما با بد گویی همراه میشوند.

آن علی دوستی اغراق و اعلام مکرر ارادت به اسلام، که میتواند کمکی برای کسب مجوز ار اداره ارشاد اینروزگار باشد و قیمت حق تالیف را به احسن تبدیل کند، در تناقض مشخص با انتخاب و بینش نیما به خود و امکانات انسانی هست. معلوم نیست شاعری که از آغاز برای اسم خود (علی اسفندیاری) جایگزین و اسم مستعار نیما را ساخته، چگونه با همان نام علی به شاعری نپرداخته است؟ شعر و شاعری که خبر از باور داشتن سراینده به امر خود تحقق بخشیدن بوده است. خود آفرینی که در برابر کلیشه های سنتی از انسان شاعر قرار دارد.

منتها بر حسب مثال جور بودن در و تخته، آن تناقض میان بینش و رفتار نیما( نوآوری در شعر در ضمن به طبیعت پناه بردن و از شهر بیزار بودن) منطبق میشود بر ساختار ناقص و ناشیانۀ کتاب یادداشتهای روزانۀ نیما.

یادداشتهایی که نه روال منطقی در پرداختن به موضوعهای متفاوت را رعایت میکنند و نه در قالب کوچک خود (اغلب درقطعه های چند جمله ای) حرفی را کامل و تمام انتقال میدهند.

کافی بود تقسیم بندی برقرار میشد. فاصله ای میان آنچه نیما دربارۀ سیاست و اجتماع میگوید و موضعگیری میکند با آنچه از خودش و از"طرز کار"ش آشکار میسازد. همین عدم فاصله میان حدیث نفس و مرزبندی سیاسی، باعث فضای مغشوشی برای خواننده میشود. در یک قطعه از برآورد نیما راجع به مصدق باخبر میشود و تعجب میکند که وی را دست نشانده اجنبی میخواند و در قطعه دیگر باید با همدردی حرفش را خواند که میگوید:" نه دوستی نه معاشری، نه کسی. همچو در بیغوله ام مثل این که نیمه جان در قبر گذاشته اند مرا."

منتها اصلی ترین ایراد این کتاب در موخره ای است که شراگیم به یادداشتهای نیما میافزاید.

نیما که در یادداشتهای خود سربسته به "اغتشاش و رنج تحمل ناپذیر در زندگی داخلی خود" اشاره کرده و نخواسته این نکته خصوصی خود را بیشتر آشکار کند، در موخره فرزند خود بر کتاب با درد دل همسر(عالیه خانم) همراه میشود. عالیه خانمی که دلخوشی از تنگدستی شوی نداشته و همواره به سرزنش وی برآمده است.

خواننده که به قصد خواندن یادداشتهای شاعر بدعت گزار سراغ کتاب رفته ، در سرانجام و در موخره شراگیم، یکباره با یادداشتهای عالیه خانم هم روبرو میشود. همسری که چنین داستان دیدار نخستش با نیمای به خواستگاری آمده را شرح داده است:"... همشیره ام مرا به اصرار برد و از پشت در او (نیما) را به من نشان داد. از من پرسیدند چطور است؟ قلبم یکباره طپید و نفرتی مخصوص در من ایجاد شد، بعد از کمی سکوت گفتم: بگذارید برود پی کارش."

اما عالیه خانم، برغم این پیشدرآمد ناگوار و شوکه آور، با پا درمیانی خانواده پس از چند روز رضایت میدهد:" بالاخره با زبان چرب و نرم مادرم را راضی کردند که این امر خیر سر بگیرد. سرانجام عقدکنان را راه انداختند. اما من قلبا راضی نبودم، اما از یک طرف دیگر افکار و عبارات و تشبیهات و طبیعت شناسی او در آن کتاب که به عنوان ارمغان، و در واقع عوض تشریفات عقد آورده بود، مرا مفتون کرد و خواهی نخواهی صیغه عقد مرا جاری کردند. من در تشویش بودم که او به غیر از حقوق ناچیزش عایدی دیگری ندارد، ما چطور زندگی کنیم؟ ایکاش فقط فقر جانشین صفات دیگر او بود."(کتاب یادشده، ص 314)

اینجا خواننده با پرسش زیر روبرو میشود: به واقع نیما دربارۀ این کتاب یادداشتهای روزانه و متفرقاتش که درددل عالیه خانم هم جز آنست، چه فکر میکند؟

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد