گستاخ،
آستین ِ هنر برزده ایستاد
رو در روی ِ خدا،
نوادهی آدم.
و به آهنگِ رقابت
دیگرگونه آدمی سرشت: نو ؛
دگردیسی
خود در ضمیر ِ خود به حدّ ِ کمال:
پالیده از پلیدی ِ بی شمار ِ بشر ،
تا بدانسان که گفتی ز دست آفرید ِ آفریدگار
ذاتاً بس بسی برتر.
پس آنگاه، خدای گونه
- یله بر اریکهی اعلی -
ابلیس را به کرنش ِ مخلوق خویش فرا خواند
با نخوتی که فرا خور.
آنک -
لب گزیده به حیرت
هم آن فرشتهی سر سخت
بارک الله گوی به سجده در آمد
آدم ِ نو را،
و نیز جمیع ملایک
یک به یک
پی اندر ِ درگاهاش به اقتدا .
ناگاه ،
نور بر بسیطِ سیاهی تابیدن گرفت
و زان پس
رسم ِ جهان
دیگر شد.
********
تیبوران - ۶ آگست ۲۰۰۶
جهانگیر صداقت فر
jahangirs@aol.com