logo





مقراضِ مرگ

شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۳ اوت ۲۰۱۱

رضا بی شتاب

reza-bishetab.jpg
هنگام
که چارچوبِ پنجره
زندان کُنَد نگاه
ابری برآید وُ آسیمه سر گذر کُنَد
در پیشِ چشمِ التهاب
با هیبتی سیاه
وانگاه
آنکو نهاده پای
به پایابِ راه
تنها سفر کُنَد
و زمزمه با خود چنین:
در انعکاسِ سردِ سایه ی من، رها
که افتاده رویِ مقتلِ مرداب
مغشوش وُ لغزان وُ هم خراب
یأسی نهفته وُ از من جدا
با خفتگان بگو به محال
یک در گشوده نگشت بر شما
یا روزنی به برزنِ روزانِ بی پناه!
هرآینه زین برقِ هول وُ آه
هنگامه سازِ خود اینک منم
آنکوست غریقِ ذِلتِ اعماقِ خواب
لذتِ دریا ندیده جز
موجی ز رنج وُ زجری همیشه جانگزا
گامی دو چند پیموده در پیِ خود
با سایه وانهاده سخن کوتاه...
شباهنگِ همره وُ همگام
بانگی ز سینه برکشد آگاه:
تا بسته اند به فلاخنِ خیال
بربوده خوابشان وُ هرگز نبوده، اندک مجال
مقراضِ مرگ دهان گشوده و چنگال
آخر کُنَد این خیلِ خفته را تباه
من دیده ام هماره این به یقین
ای آنکه از هراس و حادثه رویین تنی
بیهُده بگذار وُ دل را بزن به آب
با من بیا
که بیش دو بانگی نمانده تا پگاه

2011-08-13
http://rezabishetab.blogfa.com‍

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد