ما آمدیم و باغ را
در پرنیان ِ برفِ سپیده سرودیم ؛
همواری ِ بهار هشتیم از سر ِ غرور و
به آهنگِ ارتفاع ِ فتح
ره را ز صعبِ صخره زار ِ یخ زده پیمودیم.
در بی گداری ِ گرداب، -
ما
از شطِ شیون ِ شب
لنگر کشیده گذشتیم،
غافل ز گول ِ واقعه، اما -
ز امن ِ سراب سرودیم !
*
کشتی به گًِل نشستگانیم
این زمان
در کران ِ شکست،...آه
لنگر فکنده در انتهای راه:
سرخورده،
مغبون و
بی پناه.
********
سن رافائل - ۱۹ جولای ۲۰۱۱
جهانگیر صداقت فر
jahangirs@aol.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد