لبخندت پروانه ای بال گشا
از چهره ات برای پرواز.
خنده ات آبشار شادی و شوق
جاری بر تن داغ شب.
گيسوان مشگی بر شانه
افشان براست، افشان بچپ.
در گوشم زمزمه تو
در شرجی شب.
پنجره، باز؛ افشاری تار،
عطر دريا و شب، رقص نسيم و پرده؛
چراغهای ارتباط ساحلی،
اخبار ناگوار دور،
صورت سفيد گرد ماه،
ناخن آبی ناهيد،
به باختر نشان می داد
راهی که در پيش بود.
۰۷۱۷۰۸
Dissolve
در پشت پنجره بباغ خزانزده مينگرم
کلاغ سياه در آسمان شهر مسکون اکنون
بزير خاکستری ابر دور می شود.
خاطرات مرا ميبرد بدور؛
بسوی گذشته شور.
ميکند کلاغ سياه ظهور
در گرگ و ميش بلند آبی و نور
در خلوت خيس خيابان
با رديف چنار، جوی پرآب روان
بسوی شمال
به ميعاد کوهستان
صعود به برف و يخ توچال.
۱۲۲۰۰۸
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد