ای آدمک برفی ،
مظهر زور برفی
بودن و نبودن زورت ،
مثل برف است تا گرما نيست ، تو هستی !
آنگاه که گرمای بيداری آدم های بيدار ابرهای وهمت را ازهم درید،
برف های زورت در هوا بخارند ،
ای آدمک برفی گمان مبر !
برف هایت یگانه برف زور ، این زمينند!
ولی تو یگانه برف زور این آسمان سرد زور نبودی و نيستی ،
آنچه بودی ،
آدمکی بود برفی ، درميان آدم هایی با ذهن زمستانی ؛
ای آدمک برفی
گمان بردی قدرت در خانه تو ، خوابی دائمی دارد !
ولی آنگاه که
با تلنگری بيدارش کردند ، دیدی آن قدرت نيست !
هرچه هست ، وهم زور برفيست تا قدرت،
ای آدمک برفی
زور هایت برفيست ، در برفستان جهل و تاریکی
آنگاه که در آسمان وهمت
گرمای سوزان روشنای ما پدیدار شود ، زور برفيت ناپدید می شود ،
و تو می مانی،
وهم برف نبودن در زمستان زورمندان .
کامروز حسنی / 90
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد