دلبران مهاجرند
چه سرزمینی داریم
گل هایش را
هرس می کنند
عروسان
به خانه بخت نمی روند
زنگیان سیاه مست
بلند گو دارند
شاعران
غمگین و بی پولند
شعر را
به خزف نمی خرند
چه سرزمینی داریم
جای الف
با قاف عوض می شود
سگان
نگهبان ویرانه اند
آسمان
سنگ می بارد
دختران خونینند
خانه را
زندان می کنند
مرد
به بالین زنش می میرد
زنان
رئیس یتم خانه می شوند
چه سرزمینی داریم
عاشقانش مرده اند
دلبران مهاجرند
گورستان ها
قرق می شوند
بهشت
به شرط خیانت است
چه سرزمینی داریم
شاعرانش
غمگینند
از اجاره خانه می ترسند
******
فردا را خواهم دوید
چقدر
می چرخم
زمانه ایستاده است
دیروز
از لنینگراد
به بخارا
امروز
از پطرزبورگ
به پاریس
فردا
از تهران
به لندن
پس فردا
از دی سی
به استانبول
باکو
یادم نمی رود
در تبریز
خواهم مرد
آنجا
عشق
فریاد می زند
شمس
در خانه
پنهان است
در جستجوی ماه
نخواهم بود
در تبریز
خواهم مرد
اگر
اوین کودکستان
شود
رشدیه
ازقبر برخیزد
دخترم
به زبان خودش
بنویسد
چقدر می چرخم
زمانه ایستاده است
فردا را
خواهم دوید
تهران تیرماه 90
نظرات خوانندگان:
shahab taherzadeh 2011-07-09 16:31:11
|
با درود خیلی وقت بود شعر خوبی نخوانده بودم. با سپاس |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد