خشونت بی خشونت خسته ام دیگر زسیلی خوردن عشق
زما بخشیدن عشق و ز تو اما به یغما بردن عشق
گشودم چشم خود را رو به دنیا تیره دیدم کشورم را
چرا کشتن چرا اعدام تا کی شاهده آزردن عشق
تو ای آنکه به نام مذهبت دستت به خون آغشته گشته
بدان هرگز نمی خواهم خدایت را که خواهد مردن عشق
به دستت می زنی تیشه به ریشه بر گلستان پر از گل
تو می خواهی بمیرد گل ببینی لحظه ی پژمردن عشق
نمی خواهم بمیرد گل نمی خواهم تو باشی ای ستم گر
همان بهتر نباشی تا نبینم غصه ی افسردن عشق
شکستی با ل و پر را این پرنده آن پرنده پر ندارد
شکستی قلب ما را بشکند دستت که خواهی مردن عشق
شکنجه مثل سوهان روتن ایمان وآزادی کشیدن
فقط رسم ومنش خونخواران ست و دل خون خوردن عشق
لندن تیرماه سال نود
نظرات خوانندگان:
سلام به دوست زاویه از جاجرود 2011-07-09 23:17:52
|
زاویه جان برو سر اصل مطلب چرا زاویه را کج می روی ؟ چه کار به فرم شعر داری این غزل علاوه بر اینکه نو است مدرن است اصل مطلب هم هست این مهم تر است |
http://zavieh.blogfa.com زاویه 2011-07-08 20:09:24
|
سلام
شعر بدی نبود . نمی دونم شاید من زیاد نتونستم با هاش ارتباط برقرار کنم اخه می دونی دیگه امروزه توی ایران شعر با این لحن شعر کم گفته می شه یا من کم می بینم .شاید مزاج من نوعی مخاطب که غزل پست مدرن غزل نئو کلاسیک غزل فرم و... در زبانی تازه و امروزی تر می بینم کمی فرق کرده . اما تصویرهای خوبی داشت شعرت . واقعا لذت بردم. مرسی . |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد