logo





دريا و درنا

دوشنبه ۱۳ تير ۱۳۹۰ - ۰۴ ژوييه ۲۰۱۱

برزین آذرمهر

دیشب تمام شب
درنای سرخپوش،
در ساحل خموش
می خواند پر خروش…
دریا،
کنار او
غمگین دلی گرفته و
حیران بود
در جامه‌ای ز درد،
عطریش
نز طراوت باران بود،
شوریش
نه به خیزش توفان ها…
درجزرخویش
با همه جان زجر می کشید …
وآن مرغِ جان به لب
از هول دیرپایی این جزر
در تعب
می‌خواند دمبدم :
“ای اژدهای آبی
ای زنده از خروش!
ای سختسر
که دیری بر صخره کوفتی،
و بارها فکندی لرزه به جان شب…
وکنون…
چنین فسرده
پژ مرده ،چهره زرد
از تاب و تب فتاده،
بر جا نشسته سرد؟ …
ای جان که ات نموده
این گونه رامسر؟
دست که ات نهاده
سنگ لحد به سر؟
در نیمه‌های راه و
افتاده از نفس
چون پرشکسته مرغی
در کنج یک قفس...
‌با تو چه‌ها نمودند
دیوان بوالهوس
کاین سان ز پا فتادی
کندی دل از نبرد!
در انتظارنعره ی توفان ز کیستی؟
درآرزویِ خیزش باد از کدام سو؟
لب پر چرا نمی زنی،
قد بر نمی کشی،
طغیان نمی کنی،
شورِ نهفته را
عریان نمی کنی؟
روشن نمی سرایی
آماج‌ها چه شد؟
آن شورِ پا گرفته ،
در موج‌ها چه شد؟
وان موج‌های رفته،
تا اوج‌ها چه شد؟
‌فصل بلند شر
آخر نشد مگر؟
در سینه‌ات نمی تپد،
قلب تپانِ ماه؟
سو سو دراو نمی زند،
شب اختران راه؟
آیا به سر نمانده ات
دیگر هوای رشد؟
شور بر آمدن
غوغایِ بر شدن…
برآسمان جهیدن
بر صخره کوفتن؟…“

***

دریای شب گرفته
از درد کف به لب،
گوید به غمگساری :
“ای مرغ تیز پر!
در موج موج دریا،
تا این سکوت هست،
تا این ‌فضای ترس…
دریا اگر نگردد از قطره بارور
قطره اگر نگردد
چون بحر پهنه ور؛
گر من ز تو نگیرم
دریا دلی و
خود
دریا دلی نبخشم
بر موج‌های فرد…
‌بر اوج‌ها رسیدن،
جزخواب یا خیالی،
در عمق شب
چه باشد؟…“

***

“یارا بگو که بی‌سر
بر ما چه می رود؟
‌با آن همه نشاندن گلدانه در مغاک
نشکفته کوکبی اگردر آسمان گر چه باک؟
درسنگلاخ شب،
ما ذره، ذره،
کم، کم ،
ره باز می کنیم
سیری به سوی نور،
آغاز می کنیم .
درموجساره‌ی نهان در ژرفنای شب ،
خود قطره قطره باهم پیوند می خوریم،
این نغمه‌ها چو با هم،همساز می شود،
دریا گری در یا آغاز می شود…
با این همه، همیشه
ای مرغِ دردمند
در اوج موج ها،
یا ژرفه‌های خامش و بیمار گونِ شب،
فریاد کن !
بخوان!
یاران
خطر!
خطر!
از دام‌ ها
حذر!
از برکه‌های پر شده از لایه ی لجن،
ازمار‌های آبی بر موج‌ها سوار،
گه زیر، گه زبَر
آنان که ماهرانه
خود پیش می برند،
اما رهبُرانه
بر ریشه می زنند. “

***

شبخوانِ این سفر
از سختی و مرارت این راه با خبر،
رهتوشه‌ای فراهم،
کرده خورند راه،
لیکن در این کرانه ی خاموش و وهمناک،
خواب از سرش ربوده ،
کابوس هولناک

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد