|
وقتى صحبت از دين به ميان آيد معنايش قطعيت حقيقت است كه در ابدى بودن احكام و اصول آن جارى مى شود و اين با روادارى و حق اختيار انسان در تضاد قرار می گیرد وانگهى اگر تفاسير ارزشگذارى شده در عباراتى از احكام دين مؤيد جنبه اخلاقى و انسانى آنست، بهترین توصيه این است که به " سوسياليسم از نگاه كمونيسم بپيوندیم كه جنبه بسيار قوى اخلاقی و انسانى در اين عبارت " از هركس به حد توانش و از هر كس به اندازه نيازش" نهفته است و خرد زردتشتى به گرد آن هم نمى رسد. | |
فلسفه: يعنى معرفت شناسى انديشه و نقد پذير كردن آن كه شامل تمامى اصول و احكام دين و غير دين جهت كسب حقيقت مى شود. از اين عبارت به اين نتيجه مى رسيم كه انديشيدن نامتناهى است و حقيقت نيز سيال و در سیلان و نامتناهى و انسان همواره در جستجوى آن، اما هر چقدر ما به حقيقت نزديك مى شويم حقيقت از ما دور مى شود، پس از منظر فلسفه عقلی حقیقت (برخلاف ادیان همچون دین زردتشت که دارای احکام و اصول جاودان به مثابه حقیقت مطلق می باشند)، مانندجویبار رونده است و سکون ندارد، در صورت سکون به مذهب مبدل می شود، مانند زردتشت، که به تباهی و فنا رفتنش در بطن خودش نهفته بود، زیرا احکام زردتشت برای رستگاری بشر و پیشبرد امر انسان می بایست از طریق استفاده از ابزار سیاسی جاری و عملی شود و همین یعنی ادغام دین و سیاست، دولت و حکومت نیز بخش مهم ساختار و نهاد سیاسی هستند پس ادغام آنها یعنی تباهی آنها، ادغام دین و دولت در دوران ساسانی از همین فرمول و ادعای رستگاری بشر از طریق استفاده از ساز و کارهای سیاسی بوده است هر آیین و مکتبی که ادعای رستگاری بشر را داشته باشد برای تحقق آن جز از طریق عمل سیاسی راه و چاره ای دیگر ندارد. در این زمینه بیشتر توضیح خواهم داد
دین: یعنی باورهای به اصول در درآمده و این باورها به شکل اعتقاد در انسان متبلور می شود، اعتقاد داشتن یعنی حقیقت را در انحصار داشتن و این حقیقت برای تمام فصول خواهد بود، پس حقیقت در دین و دین در حقیقت به هم آمیخته می شوند و مجالی برای طرح پرسش باقی نمی گذارد. اندیشیدن یک معتقد دیندار در حد همان چهارچوبه دین صرفأ تصدیق اصول دین است،دين پيام آور رستگارى بشر از طريق پيامبرى يعنى واسطه بين خدا و خلق خدا است. اين رستگارى چگونه بايد متحقق و حقیقی شود جز از طريق ساز و كار هاى سياسى، بنابراين دين بايد جهت اثبات مدعاى رستگارى براى" خلق خدا" با سياست در هم آميزد و از آنجائيكه حكومت و دولت بخش مهمى از نهاد سياسى براى پيشبرد اين امر است در نتيجه بسيار طبيعى بوده است كه پيام زردتشت بعنوان اصول و احكام جهت رستگارى بشر با دولت و حكومت جهت به تحقق رساندن آن آميخته شود، و اين امر در دوره ساسانى صورت گرفت، در قرون وسطاء و دوران اسلامى شدن ما هم، چنين وقايع تلخى روى داد. " سوسياليسم واقعأ موجود" هم بر حسب همين فرمولبندى ادغام دين و دولت( ايدئولوژيك كمونيستى با دولت) هفتاد سال جهنم بر پا داشت در حالیکه معیار فلسفه عقلی و اندیشیدن نه تصدیق چیزها بلکه شک و از نظر کارل پوپر تکذیب آنهاست. زیرا حقیقت مانند اندیشیدن در پروسه شدن و شوند قرار دارد، و این تکذیب است که حقیقت های دیگری را به منُصحه ظهور می رساند، این گفته بزرگمهر " همه چیز را همگان دانند اما همگان هنوز از مادر نزاده اند" مصداق همین امر و استدلال است.
سیاست: ابزارى براى پيشبرد و تحقق امر انسان است.امر انسان از طريق انديشيدن او موضوعيت مى يابد پس پيشبرد سياست بدون انديشه گره زدن بر باد است و ميسر نمی شود. جمهوری افلاطون حکمت بدون سیاست و سیاست بدون حکمت را مردود می شمارد و اسقرار دولت را منوط بر "فضائل" و "مکارم" می داند. حکمت و فضائل نیز از طریق اندیشیدن، نقد و عمل انسان معنا می یابد.
رابطه دين و خرد:خرد قوه تشخيص فاهمه و تميز دادن درستى از نادرستى است خرد اگر در محدوده دين باقى بماند ديگر خرد نيست زيرا خرد سيال و رونده است دين احكامى ثابت و مطلق و غير رونده است و اين دو با همديگر نامتجاس اند. تشخيص درستى و نادرستى از طريق فرايند عقل نقاد صورت مى پذيرد، معقولات نقد نا پذير نمى توانند در مسير تحول قرار گيرند زيرا معايبى بر آنها روا نيست و درستى مطلق اند در حاليكه هيچ چيز در اين جهان هستى مصون از عيب نيست و عيب بايد در فرايند تناسخ شدن قرار گيرد و از آنجائيكه اضداد جاودانه اند عيب نيز جاودانه خواهد بود و تنها با عقل نقاد مى توان در اين فرايندها معايب را نسخ نموده و بر محور درستى به حركت در آمد. جهان بينى ايرانى چه در دوران باستان و چه پس از اسلام به دليل ستيز آشتى ناپذير بين خير و شر و غلبه نهايى خير بر شر ديگر جايى براى عقل نقاد باقى نمى گذارد و چون عقل نقاد نباشد خرد معنايى ندارد زيرا بدون عقل نقاد معايبى بر طرف نمى شود و درستى و راستى معلوم نمى گردد بنابراين خرد در دين زرتشت بوسيله عقل نقاد نمايان نمى شود بلكه بوسيله نبرد آخرين بين خير و شر و پيروزى خير و جهانى بدون اضداد و اين يعنى پايان تكامل تاريخ.
رابطه عّلی میان نفس پیدایش، حکومت و کُشتار دینی:
رابطه عّلی: یعنی رابطه ای که از طریق آن یک وضعیت( معلول) به وسیله وضعیت دیگری( علت) به وجود می آید. تمامی پدیده ها منجمله پدیده دین را می توان بوسیله چنین استدلالی معلوم و تبیین نمود. پیدایش دین معلولی از جهالت بشر که خود علتی بود بر معلول دیگر و آن چنگ اندازی به حوزه سیاسی و حکومت بوده است و به موازات آن کُشتار دینی صورت گرفت و همچنان صورت می گیرد. تلاش دین برای کسب قدرت و مدیریت سیاسی جهت رستگاری بشر و باصطلاح نجات او از گمراهی بوده است. حاکمیت بلا مُنازع دین در قرون وسطی و دوران ساسانی و جمهوری اسلامی معلولی از علت وجودی دین بود. زیرا تحقق وعده رستگاری از سوی بانیان و احکام دین متضمن تصاحب حکومت از طریق حوزه سیاسی جهت پیشبرد آن رستگاری است. بنابراین رابطه بین پیدایش دین و رویش آن تا حکومت دینی در ادوار مختلف تاریخ بشر امری طبیعی و بدیهی در فرایند رابطه علت و معلول بوده است پس نباید آدرس را عوضی داد و کُشتار دینی را در این دوران ها در علت حکومت دینی القاء نمود. حکومت دینی و متعاقبأ کُشتار دینی معلول علت پیدایش وجودی دین است. تنها در عصر روشنگری و پس از آن با نفوذ روز افزون عنصر سکولاریسم از طریق نقد اندیشه و دین و سر برآوردن علم در زمینه های فیزیک وشیمی و ریاضیات و علم طب و پالوده شدن تدریجی ذهن انسان از خرافات دینی، موقعیت دین در حکومت و سیاست شکننده شد و دین را به جایگاه واقعی خود یعنی حوزه جامعه مدنی کشاند، در ایران به دلیل ضعف عنصر سکولاریسم و جهان بینی دینی مسلط بر ذهن ایرانی، شکست دولت دینی ساسانی منجر به رسوخ دین مهاجم عرب بر قامت و بستر فضای دینی ایرانیان شد
روادارى و خردگرايى دولت- ملت:
روادارى در جامعه معنايش روادارى بين ملت و دولت است، پديده دولت- ملت منحصر است به دموكراسى يونانى و نظامات مدرنيته كنونى، جهان بينى ايرانى از دوران باستان تا كنون بر مبانى اعتقادی استوار است نه انديشيدن در پى حقيقت، بر اساس این جهان بینی همه چيز از قبل در قالب درستى و نادرستى انديشيده شده و انسان براى سعادت خود تنها يكى از اين دو را انتخاب مى كند درستى و یا زشتى را و اين ضعف ديگرى است كه در حكم آيين زرتشت موجود است، زيرا انسان تنها انتخاب كننده به نيكى و يا زشتى اي است كه از قبل برايش انديشيده شده يعنى نيكى و زشتى حكمى اثبات و معلوم شده است و نه از منظر فلسفه عقلی رونده به موازات هم، در اینصورت ديگر نياز به انديشيدن انسان جهت کشف آنها نيست و اين معنايش پيامبرى - هدايتگرى و يا شبان- رمگى است، شبان بايد رمه را چون نادان است به سمت و سوی مسیر درست هدايت كند. بنابراين انتخاب در دين زرتشت انتخاب بر چيزى است كه برايش انديشيده شده و نه انتخاب انديشيدن براى انسان.
خرد اين نيست كه انسان از طريق انتخاب به يك حكم ابدى براى هميشه از انديشيدن معزول گردد، خرد به همراه روادارى به عقل نقاد نيازمند است، به كمك عقل نقاد است كه مى توان درستى و نادرستى را از هم تميز داشت، يكى از ويژگى هاى عصر روشنگرى جارى شدن نقد انديشه و احكام ابدى دين بر سرنوشت انسان بوده است و همين باعث بيرون آمدن انسان از نابالغى خود شد و روادارى به مثابه آزادى انديشيدن نه آزادى به چيزى كه براى انسان انديشيده شده، در جامعه رواج يافت. وقتى از انديشيدن و نقد انديشه حرف به ميان باشد معنايش تنوع و تكثر فكر است در حاليكه اختيار انسان بر چيزى كه از قبل برایش انديشيده شده نفى تنوع فكر است و عدم استقلال فکری انسان ،تنوع فكر اين نيست كه انسان صرفأ اختيار انتخاب داشته باشد بلكه اختيار به همراه تأثير گذارى بر روند و پديد آوردن فرايندها بر مفاهيم ارزشى انسانى، در جهان بينى ايرانى مفاهيم ارزشى انسان از قبل در شكل قالب هاى احكام و اصول متعين است و انسان بايد اين قالب ها را جهت رستگارى برگزيند. عصر روشنگرى اروپا به قالب هاى از پيش تعيين شده نقب زد و به روادارى و خرد به مقام شامخى رسيدند، ما ايرانيان با خو گرفتن اين قالب ها، هنوز اندر خم يك كوچه ايم. نظام بی کفایت سیاسی(کاست) از دوران باستان تا به امروز مؤید یکنواختی زندگی اجتماعی که از یکنواختی اندیشیدن و جهان بینی ایرانیان سرچشمه می گیرد حاکی از عدم رخداد انقلاب فلسفی است( بر خلاف غرب که انقلاب فلسفی و علمی اش منجر به انقلاب اجتماعی و شگل گیری نظام شهروندی دولت- ملت شد. )
فقدان رواداری و کُشتار دینی در ایران:
تمام اديان و ايدئولوژيك هابوسيله پيامى كه متضمن رستگارى بشر و روادارى بوده است اعلام موجوديت كردند. حال بايد دانست آيا مضمون آن پيام در شكل اصول و احكام و كلأ نفس احكام و اصول در حقيقت مطلق، مى توانست موجب رستگارى و روادارى باشد؟
علت وجودى پيدايش دين با روادارى و رستگارى هموند نيست، دين بر حسب ذاتش كه احكام و حقيقت مطلق است با روادارى كه آزادانديشى و تحمل مخالف است ميانه ندارد اما دين مى تواند به روادارى تن دهد و آن زمانى است كه سكولاريسم انديشه بعنوان رقيب دست بالايى را در جامعه پيدا كند نمونه مشخص آن روادارى در دموكراسى آتنى و عصر روشنگرى كه منجر به نظامت مدرنيته شده است. مسيحيت در همين دوره كه جامعه در تب و تاب انقلاب بزرگ فكرى و علمى كه مستلزم روادارى در فضاى جامعه بوده است موقعيت خود را بعنوان يگانه حقيقت از حكومت از دست داد و به جامعه مدنى منتقل شد.
با تحول در ساختار حقوقى جامعه به تناسب نضج انديشه روادارانه كه آزادى مخالف اهم آن بوده است، ديگر رويگردانى از دين و يا نقد پذيرى احكام دين نه اينكه جرم محسوب نمى شد بلكه بر بستر درك جديد ناشى از تحولات فكرى و علمى قرائت جديد از مسيحيت آغاز شد و به آنجايى منتهى شد كه ديگر مشروعيت براى حكومت دارى را از دست داد.
در ايران به سبب ضعف جهان بينى ايرانيان و دوگانگى انديشه، توليد فكر بكر نشد و عقل نقاد ظهور نكرد، منازعات و جدل هاى نظرى در حد نهايى به التقات مفاهيم ارزشى نا متجانس انجاميد، پس از اسلامى شدن ايرانيان و حملات شديد امام غزالى و فخر رازى به فلسفه و گسترش عرفان و نيز حمله مغولان در قرن سيزده به ايران، مجال فلسفى انديشيدن را از ايرانيان ربود، اگر تفكر ايرانى تا دوران ساسانى بر ثنويت و دوگانگى انديشه استوار بود پس از اسلام ثنويت ايرانى بگونه اى ديگر يعنى اعتقاد به فراگير شدن زشتى بر پهنه گيتى و ظهور امام غايب براى چيره شدن بر نكبت زشتى كه روز رستگارى انسان خواهد بود تداوم يافت. ايرانيان با چنين جهان بينى اى هزاران سال خو کرده بودند و حكومت اسلامى نيز بر گرده همين جهان بينى نشت. پس آنچه عيان و مسلم است ما هيچ عنصر فكرى كه متضمن مناسبات اجتماعى روادارانه( مناسبات اجتماعی روادارانه مستلزم انقلاب اجتماعی است در حالیکه این در ایران بوقوع نپیوست) در ايران باشد مشاهده نمى كنيم. روادارى منوط است به وجود اضداد و رسميت يافتن مخالف به همراه عقل نقاد و نه نفى اضداد و مخالف و نقد ناپذیری احکام.
اضداد مشخصات درونى هر پديده ايست كه در فرايند فعل و انفعالات و تنازع درونى به پديده ديگرى متكامل مى شوند،حاصل تكامل از تنازع ضدين است، تنازع ميان خداى نيكى و خداى پليدى در دين زرتشت جهت رستگاری بشر مى بايد با تسلط خداى نيكى پايان پذيرد تا جهان سراسر به نيكى گرايد و زشتى و پليدى از دامن بشر زدوده شود، معنای این حرف چیزی نیست جز پايان تاريخ بشر و پایان تكامل زيرا تكامل صرفأ از طريق منازعه اضداد ميسر مى شود وقتى كه خداى نيكى مسلط شود معنايش آنست كه ديگر ضد نيكى وجود ندارد، درنتيجه تكاملى در تاريخ بوجود نخواهد آمد، در حاليكه بر اساس اصل تغيير همه چيز بواسطه نبرد اضداد در حال تغيير و اين تغيير نامتناهى است در نتیجه تنازع اضداد نیز نامتناهی خواهد بود. هگل در كتاب " عقل در تاريخ" با درايت شگفت انگيز ضعف جهان بينى ايرانيان دوران باستان را اينگونه به تصوير مى كشد " در دين ايرانى، تضاد ميان نيكى و بدى يا اهورا و اهريمن به گونه ايست كه دو ضد از يكديگر مستقل اند ( ضمن اينكه منشأ يى زُروان كنارك دارند) در فلسفه در ست بر عكس اين است.
روادارى يا مداراجويى يعنى تحمل كردن ديگران به لحاظ ابراز عقيده و رآى. در تاريخ ايران ما نه تنها با چنين پديده اجتماعى مواجه نيستيم بلكه شلاق خشونت همواره حرف اول و آخر را مى زد و مى زند.
اگر بخواهيم ايران را با اولين دينش يعنى زردتشت با يونان و دموكراسى آتنى مقايسه كنيم مى توانيم به نتايجى برسيم كه واقعيت آن زهر كشنده است.
آیین زردتشت بعنوان دین رسمی، آغاز ستيز و كشتار دينى سرزمين ايران است نمونه برجسته آن كشتار پيروان مانى است و البته كشتار پيروان مكتب هاى ديگر، فضاحت كشار دينى از دوران باستان و تداوم آن تا به دوران ما و ظرفیت آن نیز به حدى است كه هم كيش اصلاح جوى اسلام گرایان نيز از دم تيغ مى گذرند. انقلاب مشروطيت كه قرار بود روادارى در مناسبات ما باشد بدليل ضعف سكولاريسم و سکولاریسم به مفهوم همان روادارى به هر تقدير سترون شد و قانون اساسى اش مورد بى مهرى جامعه و حكومتهاى پهلوى قرار گرفت.
عرصه تاخت و تاز دين و نگاه دينى به امر انسان به حدى بود كه روشنفكر سكولارى نظير ملكم خان آزادى را همان امر به معروف و نهى از منكر تأويل و تفسير مى نمود. در واقع به جاى روادارى در برابر خشونت، مصلحت گرايى پيشه شده بود. به واقع امر، رفتار و خلق و خوى خشونت، و مصلحت گرايى بعنوان افراط و تفريط، تكوين روادارى كه با تكوين سكولاريسم انديشه همگن است، را مانع شد.
اگر دموکراسی آتنی بر حقوق شهروندی و رواداری فکر همراه بود دین و سلطنت مطلقه در ایران همواره دو رکن اساسی استبداد بوده اند و این خود از فقدان فکربکر در بطن جامعه ایران حکایت می کند و وقتی فکربکر غایب باشد معیار های عقلی بر مناسبات مجهول می ماند و دیگر جایی برای اندیشه رواداری باقی نمی ماند و اگر روادارنی همچون قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و مصدق به صحنه می آیند در میان دوگانگی اندیشه ایرانیان مورد بی تفاوتی و بی مهری قرار می گیرند.
دين از بدو پيدايش خود با خشونت همراه بود، وقتى موسى با لوح سنگى كه حاوى ده فرمان بود از كوه سينا پايين آمد هنگامى كه ده فرمان را براى مردم قرائت مى كرد ناگهان در ميان مردم طرفداران گوساله زرين مشاهده كرد، در همين روز هزاران نفر كشته شدند در حاليكه يكى از مواد ده فرمان تو نبايد بكشى بوده است.
در ايران ما نيز از زمان پيدايش دين تا كنون كشتار دينى مستمر ادامه داشت. عدم تحمل ديگرى منسوب به مكتب هايى است كه از اصول به مثابه حقيقت مطلق بهره مى جويند.
در غرب به دليل تكوين انديشه هاى سكولار و نقد پذير كردن انديشه، ارزشها نيز در فرايند نقد قرار مى گيرند، در چنين حالتى است كه روادارى يعنى تحمل ديگرى و انديشه هاى ديگر به مثابه جامعه ى چند صدايى به جاى تك صدايى به منصه ظهور مى رسد. و اين توانايى سكولاريسم انديشه است كه دينورزان را به تفسير جديد از دين و مطابقت با انديشه جامعه مى كشاند، پس روادارى به هيچ عنوان با التقاط ارزش های دين و آیین و حتی اگر این التقاط بر وجهی از مفاهيم مدرن در آمیخته شود سازگارى ندارد آنگونه كه روشنفكران صدر مشروطيت و نيز در دوران ما عبدالكريم سروش در اين جهت مساعى مى جويد رواداری مختص به فلسفه عقلی در نقدپذیری اندیشه و اعتدال آن بر محور حقیقت استوار است.
از آنجائيكه وجه غالب انديشه هاى ايرانى در بستر زمان دينى بوده است و سكولاريسم انديشه به مثابه نقد پذيرى انديشه در ضعف، در نتيجه جامعه ايرانيان با ناپرسايى همراه بوده است، روادارى كه معطف به انديشيدن و نه اعتقاد داشتن محض، است نمى توانست در چنين بسترى زايش كند، ادامه كشتار دينى در ايران و خشونت عريان حاكمان اسلامى بقاياى همان طرز تفكر ايرانيان عاطف بر كشتار دينى است که زایش رواداری به مثابه تحمل مخالف را در ایران مسخ و مسدود نموده بود.
بعد از پايان قرون وسطاء و ادامه رنسانس و عصر روشنگرى، غربى ها با نقد پذير كردن دين و انديشه، و از طريق كسب شيوه زندگى شهروندى آتنى " به مقامى رسيدند كه مپرس" ما به اين مقام شامخ نرسيديم.
جهان بینی ایرانیان بر محوريت دين بر تضاد و ستیز آشتی ناپذیر بین خدای نیکی و زشتی استوار بود و پس از اسلام هم این ستیز بگونه ای دیگر ادامه یافت و این می تواند دلیل دیگری بر عدم تولید فكربكر(فلسفه عقلی و یا سکولاریسم اندیشه) در ایران باشد، زیرا ستیز میان درستی و نادرستی متناهی نیست و نامتناهی بودن اصل تضاد جاودانه، بر جهان هستی است که از آن تکامل و تغییر دائمی صورت می گیرد در حالیکه در دین زرتشت و اسلام قرار است درستی بر نادرستی غلبه کند و تضاد این نشان تغییر و تحول از بین برود، انتظار کشیدن روزی که، تا درستی همه جا را فراگیرد و روز موعود رستگاری فرا رسد عامل مهمی بر، بر نخاستن فکربکر در ایران بوده است.
وقتى صحبت از دين به ميان آيد معنايش قطعيت حقيقت است كه در ابدى بودن احكام و اصول آن جارى مى شود و اين با روادارى و حق اختيار انسان در تضاد قرار می گیرد وانگهى اگر تفاسير ارزشگذارى شده در عباراتى از احكام دين مؤيد جنبه اخلاقى و انسانى آنست، بهترین توصيه این است که به " سوسياليسم از نگاه كمونيسم بپيوندیم كه جنبه بسيار قوى اخلاقی و انسانى در اين عبارت " از هركس به حد توانش و از هر كس به اندازه نيازش" نهفته است و خرد زردتشتى به گرد آن هم نمى رسد.
در راستاى حق اختيار داشتن انسان از منظر دين زردتشت، می بایست این را نیز اضافه کنیم اگر انسان اختيار بد كند مانند دين اسلام به مجازات مى رسد. در پندارهاى زردشتيان "گهنوم" يا "گهينوم"، مكانى است سخت عميق،همچون چاهى تاريك و سخت و متعفن كه در آنجا جانوران موزى به تنبيه بدكاران مشغول هستند،تشنگى،گرسنگى،ميخ چوبين در چشم فرو بردن،زبان بريدن و غيره از انواع شكنجه هاى رايج در دوزخ هستند.آخر اين چه حق اختيارى است كه نتيجه اش شكنجه انسان در دوزخ خواهد بود؟ در جوامع مدرن كسى كه از قانون، اين ساختار حقوقى شكل گرفته از طريق مشاركت همگانى تخطى كند و سلب امنيت ويا آزار ديگرى كند و یا هر گناه دیگر از او سر زند در همين جهان به مجازات (و نه آنگونه مجازات با اعمال شاقه و شكنجه در روز قيامت)، می رسد و انسان را از عقوبت جهان خارج از بعد زمان و مكان نمى هراسانند
اصطلاح "پل صراط" كه در فرهنگ اسلامى ما موجود است و انسان ها بايد در روز رستاخيز از روى آن عبور كنند معرب كلمات "چينوات" يا "چينوت" است
پس آنچه پيداست نبوت(پيامبرى) و معاد ( روز قيامت) که وجه مشخصه دین و منجمله دین زرتشت است، چهره " خرد" دين زردتشت را كدر كرده است زيرا بر اساس اين دو عنصر هدایتگری و دوزخ، انسان بايد براى رستگارى و دوری از ارتکاب گناه تن به احكام ابدى بدهد كه در غير اينصورت به كج راهه رفته و تهديد به شكنجه درروز قيامت درجهان غير واقعى و عبور از "پل صراط" مى شود
نتیجه: آنچه مسلم است در سه دوره مختلف و اگر سوسياليسم واقعأ موجود از نگاه ايدئولوژيك كمونيستى را هم به آن اضافه كنيم يعنى چهار دوره حاكميت بلا منازع دين و ايدئولوژيك كه پيام آور روادارى و بهشت برين براى انسان بودند، مسبب کُشتار دینی و جهنمى را بر فرش زمين پهن كردند و اين دوران عبارتند از زرتشت در دوران ساسانى،مسيحيت اروپا، اسلام جمهورى اسلامى و كمونيست شوروى سابق. (همه ى اين اديان و ایدئولوژیک ها و بنظر من از همه انسانى تر و اخلاقى تر سوسياليسم از نگاه كمونيست حامل پيام خرد و رستگارى بوده اند.نيروى مهاجم عرب با پرچم عدالت اسلام به ايران حمله كردند).بنابراین تعمیم کشتار دینی از دین ایرانی تا ادیان سامی واقعه ایست که رخ داد.
اديان از جمله دين زردتشت نمی تواند عنصر خرد در آنها باشد اگر به مثابه دین، شناخته شده باشند، زیرا خرد با دانایی انسان سر و کار دارد و دانایی اگر محدود به نبوت و معاد گردد به مذهب مبدل می شود و هر سه دین ( زرتشت، مسیحیت و اسلام) که در تاریخ بشر فاجعه کشتار دینی بوجود آوردند، از بدو پیدایش به دلیل پیامبری برای هدایت بشر جهت رستگاری و تهدید انسان به شکنجه در روز قیامت، مذاهبی بودند برای پیشبرد مقاصد سیاسی که سیاست را تباه ساختند. در حالیکه عظمت دموکراسی یونانی بر حسب معیارهای عقلی و سکولاریسم اندیشه و مشارکت شهروندان در امورات مربوط به خود، و الگویی از آن در نظامات مدرنیته کنونی سیاست را به مسیر خردمندی کشاند ضمن اینکه کمبودهایش هر از گاهی در اینجا و آنجا فاجعه می آفریند و از نظر بسیاری هم دور نیست اما " دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه هر دو جانسوزانند، این کجا و آن کجا.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد