دریچهی چشم تو سرچشمهی راز ناگفتهی دل است
و من
مانکِ عشق را از نگاه خمار تو میگیرم
و زمانی که ابر اندوه برگونهی آن سروناز میبارد،
تا بشوید غبار دلتنگی را،
چگونه نگاهش کنم، من آن دو چشم نرگس را،
و دلم در تندباد عشق آتشین به تب و تاب نیفتد؟
در موج رکس سروقد تو،
دلدادگی به زمزمه برخاسته.
بریز باده!
بریز باده که من،
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد