پیکش به مادرش، سرکار خانم پروین فهیمی
۱
چه شال سبز رنگی داشت سهراب
چه چشم شوخ و شنگی داشت سهراب
خدا داند که در اندیشه هایش
چه دنیای قشنگی داشت سهراب
۲
شب است و چشم نرگس خواب دارد
سر زلف بنفشه تاب دارد
بنفشه، ای بنفشه تابِ زلفت
شمیمِ کاکل سهراب دارد
۳
شب خرداد و تهران باغ مهتاب
خدا در کهکشانها غرقه در خواب
سحر، فریاد زد در قاف، سیمرغ
که رستم می دمد از خون سهراب
۴
نه فکر شاخ و برگ و ریشه کردند
نه از فریاد باغ اندیشه کردند
نه تنها سرو رعنا را شکستند
که خون باغ را در شیشه کردند
۵
"شب تاریک و بیم موج و گرداب"
خیا بان، چشمه ی خون، شهر بی تاب
گل نشکفته ای در باد پر شد
صدا زد مادری: سهراب، سهراب!
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد