به بهانه ی یلدا
شب درد
شب رنج
شب خاموشی
شبی که راز گم شده ات را
جز به دل ریش ریش
به هیچ کس نتوان گفت
شب بریدن زبا ن ها
و قلم کردن بازوان پولاد ین
شب به گرو ستاندن دل ها
و به زنجیر کشیدن خردها
در پیشباز روزی که خورشید زمستانی
بر ندمیده فرومی میرد.
شبی که دل پرستند گان مهر را
بی امید رسیدن نوش دارویی
به خون می نشاند
این آدمیان را
به خورشید تابان
نوید نخواهی داد
ای پرستای مهر زندگی بخشا؟
و پرچم فردایی را
برنخواهی زد
از پس این یلدا؟
تو نیز
اگر بخسبی
کی آفتا ب رخشا را
به گاهواره ی یلدا
خواهد جنباند؟
کی پرچم سحر را
بر بلندای البرز
خواهدافراشت؟
کی از کمان آرش
تیر پیام پیروزی را
بر ساق آن درخت تن آور
در دوردست خاک یلداپرستا ن
خواهد نشاند؟
علی رضاجباری (آذرنگ)
1/10/98(08/12/21
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد