logo





«هاله» جان، تو «زن/مادر»ی را معنا دادی

پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰ - ۰۲ ژوين ۲۰۱۱

دکتر ناهید توسلی

nahid-tavasoli.jpg
تغییر برای برابری - وقتی میشنوم هاله آمده بیمارستان برای دیدن پدر، در عین این که خوشحال میشوم در این فکرم که چگونه با او روبرو شوم. شرایط جسمی مهندس سحابی نشان میدهد امیدی به دوباره دیدناش نیست. پله ها را تا طبقۀ دوم، بخش «آی سی یو» بیمارستان پارسیان، با اضطراب بالا میروم. در میان جمعیتِ دوستان و آشنایان و دوستداران پدر، میبینماش. پاهایم کشیده نمیشود. چشمهایمان که به هم میافتد میگوید:

«ناهید خانومِ ما... مادر صلح...»

تنها میتوانم دست در گردنش بیاندازم. انگاری زبانم قفل شده است. سرم را بر شانه اش میگذارم و میگریم! سرم را از شانه اش بر میدارد. ته چشم هایش، نمی از اشکِ مانده از روزها پیش را - شاید - پنهان میکند. طاقت نمیآورم اینهمه بردباری را، انگاری کوهی در مقابلام. تاب نگاه در چشمهایش را ندارم. دوباره در آغوشش میگیرم و میگریم. کلام در ته حلقم قفل شده است. سرم را از شانه هایش برمیدارد، اشک را از گونه هایم پاک میکند. آوایی نرم میشنوم، انگاری من پدری «در کُما» در بستر دارم. با لبخندی شیرین میگوید: «یادته باباتوسلیتو... من هم بابا....» بقیه حرفها را دیگر نمیشنوم. به سرعت روی مبل طبقۀ دوم ولو میشوم، دستهایم را روی صورت می پوشانم و با بغضی سنگین اشکهایم را فرو میدهم.

رو به شرق می رویم. شش بعدازظهر روزی از خرداد، دهمین روز.

رو به شرق که میروی، آنهم در بعدازظهر، دیگر آفتاب چشم را نمیزند. رو به شرق که میروی، روبرو زیباتر است. نور خورشید – نه، دوست دارم بگویم نور آفتاب، - که از پشت یعنی از غرب می پاشد، روبرو را روشن تر و دیدنی تر میکند.

سرفه هایم بیشتر شده اند. باید تحریک عصبی نشوم. اشک هایم را از چشمهایم با دست پاک میکنم.



به نزدیکی میدان لواسان میرسیم، و چه زیبا شده است این روستای کوچک نزدیک تهران، که فردا مادر خاک، این بانوایزد جاودانه، «سپندارمد»، میخواهد ابر انسانی از تبار «قرآن» و «اسلامِ» روزآمد را در آغوش خویش بازپس گیرد. نسیمی خنک میوزد، برگهای درخت گیلاس و گوجه را که در باغستان کوچک زیستی «سحابی»، چه زیبا و شکوهمند اینک بر پیکر در پرچم ایران پیچیدۀ این نماد شرافت که در زیر سایه زار خود آرام خفته است، میوزاند.

«هاله تو خیلی بزرگی».

دیشب اما، دستهایم را که حلقۀ گردناش کرده ام برمی دارد و میگوید: «ببین، ببین من چقدر بزرگ شده ام، ببین چقدر گنده شده ام!» برای چند لحظه به چهره اش چشم میدوزم، به چشم هایش خیره میشوم... قلبم تیر کشید. چیزی در قبلم میچِلّد... از خود میپرسم: «آیا این همان هاله است!». حس میکنم انگاری در خویش نیست. انگاری... کسی دیگر شده ست! گونه هایش را میبوسم، اشکهایم را، این بار خودم، با گوشۀ شال سیاهی که بر سر دارم پاک میکنم. به سرعت از اتاق بیرون میزنم. در حیاط، درختهای گیلاس و گوجه، شاخه هاشان را چنان سخاوتمندانه بر پیکر «عزت»مان گسترده اند که بوی آسمان بالای سرم را حس میکنم. از پلۀ کوتاهی بالا میروم، روی ایوان. زیر درخت گیلاس، روی زمین، کنار تختی که این مرد بزرگ روی آن خفته است می نشینم.

خاطره هایی مغشوق و نامنظم – مانند اکنونِ ذهن ام - از بیست سال دوستی و آشنایی مان با او را ذهن ام به یاد میآورد... نسیم، باز هم به همان آرامی و خنکی میوزد و باز هم برگهای سبز و شاداب، درخت گیلاس و گوجه را می رقصاند.

چشم هایم میسوزد... خوابم میبرد...

شب نوروز 86 است، آخرین سه شنبه جلسۀ خوانش و تفسیر و تاویل قرآن مان با هاله و مینو تا پس از پایان نوروز. ساعت 10 صبح که در را باز میکنم هاله با گلدان بزرگ گل بنفش نوروزی وارد حیاط می شود. اینهمه گرم و سرشار از محبت... بحثهای همیشگی مان آغاز میشود... نزدیک به دوسال...

- هاله من نمیدونستم تو اینهمه در قرآن روی مسایل زنان کار کردی؟

- درست میگی هاله... منم نظرم همینه! منظورِ قرآن همون یک زن است... اصلاً تعلیق به محال کرده این آیه قرآن، ازدواجِ بیش از یکی را، میدونی؟ یعنی میگه، اون آیه آخرای سوره، همون یکی را بیشتر نمی تونن بگیرن... اصلاً میدونی اون آیه آخر سوره دوباره بر میگرده به اصل موضوع چهار همسر و میگه:

شما نمیتونین عدالت رو...

جزوه های جلسات قرآنمان رو با خط خوش برام نوشت و آورد...

امروز، با بعض گره خورده در گلو جزوه های هاله را تورق میکنم و بخش بخشهایی از آن رو میخوانم:

... دربارۀ خلقت انسانی به خلقت بشر و یا خلقت شما (خلقناکم و خلقناهم) نیز اشاره شده است....

... پنج آیه آفرینش انسان از خاک وُ گِل و...

... نُه تای دیگر دربارۀ آفرینش مرحله ای و تکاملی از ....

... آدم به صورت یک سمبل و یک مقام به ملائکه معرفی شده است و علم او به اسماء....

... پس شیطان آن دو را دربارۀ آن (درخت) منحرف نمود....

... در هنگام فریب خوردن نیز آن دو تن آدم و همسرش همه جا در کنار هم هستند و همۀ ضمائر به صورت مثنی (دونفره) است...

... هبوط آدم و زوجش از بهشت تسرّی می یابد به همه انسانها. اینجاست که سمبلیک میشود. مثل آنکه تجربۀ فریب شیطان برای همۀ انسانها تکرار شده است و همگی...

... موجودیت آدم در بهشت: بازهم در این بخش ضمایر دو نفره و مثنی به کار رفته است...

نزدیک دوسال هردو سه شنبه یکبار ده صبح، شادمان از دیدارش، تفسیر و تاویل هایمان را با هم و با مینو کَلکَل می کردیم. در میانه بحث و گفت و گوهای جدی، به مناسبت هایی که مثلاً مربوط به ازدواج چهارگانه مردان یا صیغه و این حرفها که میشد، نکته های خنده دار و بامزه ای میگفت. آنقدر جوک های جالب و نکته دار که خستگی بحث های گه گاه سنگین را از ذهن به در میبُرد.

هر وقت اصطلاح زن/مادر را به کار میبردم، نگاهی عمیق میانداخت و میگفت تو این زن/مادر را ول نمیکنی؟ میگفتم هاله، تو خودت قبول نداری که یک زن/مادر نمونه هستی؟

مغزم بیش از این نمیکشد.

بیش از این توانم نیست تا از هاله بگویم، از انسانیتِ زن/مادری که نماد عطوفت و بردباری بود، همان بردباری و صبوری یی که از پدر به میراث برده بود، و پدر از آموزه های اسلامی. هاله نماد فروتنی و مهربانی بود، آنچنان مهربان که انگاری مادرِ همۀ «باشندگان» است. هیچگاه، هیچکس او را در شکلی از خشونت – در بدترین شرایط – ندیده بود، آنسان که پدر را، عزت ما را در بدترین شرایط هیچکس ندیده بود که صدایش بلند شود.

هاله، پنداری به عالم و عالمیان «ایثار» بدهکار بود. آرامشی سخت آرام دهنده داشت. در جلسات مادران صلح، فروتنانه بر زمین مینشست و با مهری آنقدر آرام و دوست داشتنی، که نمیدانستی درونش چه غوغاییست. غوغای جستجو در آیات قرآن، برای اثبات برابری زن و مرد، هم در آفرینششان و هم در زندگیشان.

هاله، تحصیلات دوران دبیرستان تا مقطع سیکل اول را در ژاندارک تهران و سپس در دبیرستان هشترودی ادامه داد. او دانش آموختۀ فیزیک از دانشگاه تهران بود.

هاله سحابی با تسلط به زبان فرانسه، چندین کتاب ترجمه کرده است. او مطالعات بسیاری در حوزۀ قرآنی داشت و در رابطه با حقوق زنان پژوهشهای زیادی انجام داده است. بخشی از این پژوهش را در سیامین سالگرد یادمان زندهیاد دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد در تاریخ 29 خرداد 1386 ارائه داد.

باز هم می بایست از هاله بگویم، اما اندوه ام از پرپر شدن هاله بیش از اینام امان نمیدهد... باشد فرصتی دیگر...

هاله جان، دیشب که با تو خداحافظی میکردم اصرار کردی شام بمانم... گفتم که باید بروم... کاش مانده بودم... کاش مانده بودم... آمدم اما تا صبح بارها و بارها خواب های آشفته میدیدم و تا هنوز دارم در آشفتگی ام دست و پا میزنم. میخواهم بگویم دوستت دارم:

«هاله» تو «زن/مادر»ی را معنا دادی!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد