logo





آن که می دانست، و آن که نمی دانست

يکشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۰ - ۲۹ مه ۲۰۱۱

محمدعلی اصفهانی

esfahani.jpg
نسيم آمد در زد. خوابيده بودم نشنيدم. خودش در را باز کرد و آمد تو.
دَم گوشم چيزی گفت و رفت.

هرکاری کردم که بخوابم نشد.
زدم بيرون.

ابری داشت برای خودش گشت و گذار می کرد.
گفتم: سلام.
گفت: سلام.
پرسيدم: می دانی؟
جواب داد: می دانم.

ستاره يی داشت يواشکی قايم می شد.
گفتم: خودت را قايم نکن. من تو را ديدم!
خنديد.
پرسيدم: می دانی؟
جواب داد: می دانم.

درختی داشت شاخ و برگش را توی هوا تکان می داد و صفا می کرد.
گفتم: عجب زمستان سختی بود!
گفت: حالا اما فصل ديگری است.
پرسيدم: می دانی؟
جواب داد: می دانم.

جوباری داشت می رفت.
گفتم: آخر تا کجا؟
گفت: فعلاً که می رويم. تا هرکجا. هرچه بادا باد!
پرسيدم: می دانی؟
جواب داد: می دانم.

نيلوفری داشت باز می شد.
گفتم: خوشگل خانم! چرا اين قدر دلبری می کنی؟
گفت: به تو چه!
پرسيدم: می دانی؟
جواب داد: می دانم.

قورباغه يی داشت ابوعطا می خواند.
گفتم: حتماً آب، سربالا می رود.
گفت: دلم تنگ بود زدم رير آواز.
پرسيدم: می دانی؟
جواب داد: می دانم.

سبزقبايی داشت کنار لانه، قبايش را رفو می کرد.
گفتم: ناکس! خوب ژيگول می کنی ها!
گفت: دو سه تا شعر عاشقانه نداری؟ بعد از ظهر، رانده وو دارم.
پرسيدم: می دانی؟
جواب داد: می دانم.

پروانه يی داشت از توی پيله بيرون می آمد.
گفتم: بالاخره دل کندی!
گفت: عجب دنيای بزرگی!
پرسيدم: می دانی؟
جواب داد: می دانم.

يک نفر پشت کامپيوتر نشسته بود و داشت چيزی می خواند.
گفتم: چه می خوانی؟
گفت: نوشته ی تو را.
پرسيدم: می دانی؟
جواب داد: چه چيزی را؟
زدم شيشه ی کامپيوترش را شکستم.

شما هم اگر می دانيد، بسيارخوب؛ احسنتم.
ولی اگر نمی دانيد مواظب شبشه ی کامپيوترتان باشيد!

http://www.ghoghnoos.org

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد