logo





سطح تئوریک سچفخا

نظراتی در باره اودیسه چریکی-

شنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۱۴ مه ۲۰۱۱

بیژن باران

bijan-baran.jpg
از نظر انسانها سگها حیواناتی مفید و باوفا هستند؛ اما از نظر گرگها، سگها گرگهایی هستند که تن به بردگی داده اند تا در آسایش و رفاه زندگی کنند. – چه گوارا

مقدمه. یک سلسله کنکاشها در باره برخی نکات کلیدی کتاب اودیسه چریکی ارایه می شوند. پرفسور وهابزاده، جامعه شناس مدرس دانشگاه ویکتوریای کانادا، کتاب اودیسه چریکی به زبان انگلیسی را در 2010 منتشر کرد. این کتاب ارزنده در 9 فصل بقرار زیر است: 1 و 2 در باره سه زمینه ی تاریخی، تئوریک، جامعه شناسانه؛ 3 جزنی، 4 احمدزاده-پویان، 5 مناظره سه گروه، 6 شعاعیان، 7 تاثیرات فرهنگی و اجتماعی، 8 تشکیلات فدایی، 9 نتیجه.

نظرات در باره برخی موضوعات طرح شده در کتاب این تحلیلگر جامعه شناس عدالتخواه تاکنون بقرار زیر نشر شده اند: در باره چارچوب کتاب، رابطه سچفخا با کنفدراسیون، سطح تئوریک سچفخا، عدم اباحه گری در سچفخا. این سری نظرات با چند مقاله دیگر در مورد مقولات ثنوی، منطق چارچوب کتاب، نکات دیگر دنبال خواهند شد. در این کنکاشها منظور از سازمان، سچفخا/ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران؛ حزب، حزب توده؛ منشعبین حزب، سازمانهای توده انقلابی، طوفان، کمونیست، کادرها می باشد. "چریکها" در برگیرنده مجاهدین دهه 50 آنها هم می شود.

*

در این بخش "سطح تئوریک" سچفخا در رابطه با حاکمیت دهه 50 ایران و رقبای سیاسی در رابطه با فصول 3، 4، 5، 6 کتاب فوق نظراتی ابراز می شوند؛ اگرچه مولف خود به ارزیابی آثار تئوریک سازمان پرداخته است. آثار فداییان تحلیلهای مشخص از اوضاع مشخص دهه 50 ایران بود که در خدمت مبارزه چریکی راهگشای مسایل نظری جنبش بودند. شعارهای آنها در روند قیام توسط دیگر شرکت کننده گان پذیرفته و اجرا شدند. البته کودتای جناحی 20 خرداد 60 بترتیب یاوران انقلاب 57 را انحصارطلبانه سرکوب کرد.

در غرب آزادی بیان و نشر، تدریس دروس عالی مترقی، به اشاعه آثار ذهنی برای مهار بحرانهای ادواری سرمایه کمک می کنند. ولی حاکمیت راست سرمایه داری کمپرادور ایران توشه نظری برای تبیین تغییر کنترل شده بحران جامعه نداشته؛ با کوته بینی آزادی بیان را سرکوب کرده، تدریس نظرات مترقی چپ را در دروس عالی غدغن کرده؛ نشر کتب چپ را ممنوع گردانید.

لذا دیکتاتور ساقط هر نوع ابزار فکری برای مهار بحران بوسیله عامل ذهنی را از دست داده بود. او با سرکوب خونین نظرات مترقی را پاسخ می داد؛ از توابین چپ برای رد نظرات چپ در رسانه ها و نه دروس دانشگاهی استفاده می کرد. انقلاب 57 نشان داد که این ترفندها برای حاکمیت ناکارایند. ترفندهای چپ توابان حقوقگیر هم برای اجتناب از سقوط دیکتاتوری کمکی نیستند.

پروفسور وهابزاده در رابطه با کتاب اودیسه چریکی، در جلسه کانون کتابخوانی تورنتو، گفت: "در تئوریزه کردن کنش نسلی که عمل را بر نظر ترجیح داده بود، مسعود احمدزاده به تئوری کنش انقلابی رسید، در حالی که بیژن جزنی که در زندان فرصت درنگ و اندیشه یافته بود به نظریه ی دمکراتیک و راهیابی دراز مدت مبارزه دست یافت. مصطفی شعاعیان که بجز مدت کوتاهی، عضو فدائیان نبود، نیز با اصالت کم همتایی به تئوری شورش رسید."

"این سه هر یک به روش و منش خود به نظریه های اصیلی رسیدند که در تاریخ روشنفکری چپ ایران، از سلطانزاده و خلیل ملکی که بگذریم، بی همتا هستند. اصیل از این نظر که تفسیر و کاربرد ادبیات مارکسیستی این سه تن از آن خودشان است و نه تقلیدی." می توان پرویز پویان، حمید مومنی، حمید اشرف، و با تاکید روی هنر متعهد، خسرو گلسرخی و سعید سلطانپور را هم به لیست سه گانه فوق افزود. همچنین، "به تئوری شورش رسید"ن در جنبش انقلابی یک نظر فردی داورگرایانه ذهنی بوده؛ باید در واقعیت جذب نیروهای انقلابی فعال به این "تئوری" محک زده شود.

عبارت "سطح تئوریک" را منشعبین حزب در رابطه با سازمان در دهه 50 در نشریات و جدلها بکار می بردند. این تکیه کلام را هم ساواک در ادبیات تبلیغی خود، بویژه در ماهنامه تلاش، تکرار می کرد. همچنین منظور از این ترکیب کلامی محفوظات ذهنی بود؛ نه هوش و خلاقیت مغزی در تولید یک اثر سیاسی که روی دیگران تاثیرگذار است. سطح تئوریک فرد یا سازمان مطلق نیست؛ نسبی است. سازمان برخی آثار کلاسیک را ترجمه و تکثیر کرد؛ مشوق ترجمه و نشر 30 کتاب م-ل توسط انتشارات سیاهکل برونمرزی هم شد- رجوع شود به پانویس این بخش.

اینجا باید از کمبود نخبگان راست حاکمیت وابسته صحبت شود. رژیم استبدادی در مقابل روشنفکران ۲ راه میگذاشت: عافیت طلبی، شهرت و مقام با پاچه خواری و خوش رقصی برای حاکمیت یا ممنوع القلمی، زندان، شکنجه، اعدام برای منقدین استبداد. کسانی از سطح تئوریک سازمان درون در برابر ساواک انتقاد میکردند که خود یا بیرون از گود مبارزه یا درون کشور در استخدام حاکمیت برای مطالعات تئوریک با درآمد بودند.

بعلاوه یک حزب بورژوا نمیتواند از سطح تئوریک یک حزب کارگری و پیشتازان سخن براند؛ زیرا آن حزب تجربه، انگیزه، هدف اجتماعی متفاوت دارد. همینطور یک پروفسور با معلومات عمومی در باره تئوریهای اجتماعی، هرگز برنامه عمل یک سازمان سیاسی را نمی تواند ارایه دهد؛ زیرا برنامه از پراتیک مشخص سازمان و کل اعضایش سرچشمه می گیرد؛ نه از تئوریهای عام و تاریخچه کشورهای غرب دروس علوم سیاسی یک فرد نخبه.

خلاقیت تئوریک اثرگذار سازمان را می توان با سازمانهای چریکی دیگر مثلا در ترکیه یا ایرلند، با کتب منشعبین حزب، با آثار سیاسی خود حاکمیت وقت سنجید. در این بخش گزینه سوم، سطح تئوریک حاکمیت دهه 50 مداقه می شود. رژیم ساقط آثار عصر روشنگری و آثار اجتماعی سده بیستم بورژوایی را اجازه نشر نمی داد. اگر هم آثاری از این قماش نشر شدند بدلیل نیت خیر انسانهای منفرد فرهیخته بود.

در ترکیب "سطح تئوریک"، تئوریک بمعنای دانستن برخی اصول عام و حضور ذهن در آوردن نقل قول از مشاهیر انقلابی در جدل گفتاری یا نوشتاری بود. این عدم اشراف به تئوری، بمثابه مجموعه فرمولهای عام؛ نه برای پیاده کردن خلاق در شرایط خاص، یک کج فهمی بوده؛ چیزی بیشتر از موعظه مقلدانه تکرار اوراد و احادیث نبود.

زیرا محفوظات و اطلاعات اکتسابی ربطی به خلاقیت و هوش ارثی برای حل مسئله ندارند. اصولا سطح تئوریک شاه مگر بالاتر از مصدق بود که او را از میدان در کرده؛ 37 سال قدرت قانون شکنی را با قتل و غارت توام کرد؟ این برچسب را معمولا رقیبان بهم می زنند؛ تا صورت مسئله را پاک کنند. از دید منقدین چگونه می توان سطح تئوریک حزب، منشعبین و سازمان را اندازه گیری کرد؟ ده ها هزار دانشجو دروس را با نمره خوب قبول می شوند؛ ولی خلاقیت ندارند. در پیشاز انقلاب یک عالم اجتماعی طراز اول از دانشگاههای ایران بیرون نیآمد.

حاکمیت دهه 50 با سطح نازل علوم سیاسی توان مجادله با چریکها را نداشت. تنها به خشونت در برابر نیروهای مترقی چپ دست می برد. بضاعت تئوریک اجتماعی-سیاسی رسانه ها و مطبوعات دولتی حقیر بود. سردمداران آنها مشتی پاچه خوار و دکترهای غالبا فارغ التحصیل از فرانسه در یک رشته علمی خاص، ولی منصوب در مقامی کاملا متفاوت از تخصص خود، بدون تجربه عملی یا مدیریتی در غرب بودند.

منظور گرفتن دکترا بدون 2 سال دروس عالیتر تخصصی، پژوهش 2 ساله با هییت 5 استاد ژوری که از خلاقیت دانشجو مطلعند، نشر تز بصورت کتاب یا جستار، و ارایه جستارهای علمی در نشریات ژوری دار و کنفرانسهای کشوری و جهانی است؛ نه ترجمه یک تز به زبان خارجی و احراز دکترا. آنها در ایران، در مقامی کاملا نامربوط به تخصص خود نصب می شدند. دکتر منوچهر اقبال فارغ التحصیل بیماریهای عفونی یا هوشنگ نهاوندی نمونه گویاست.

دکتر نهاوندی در فرانسه مدرک دکترای اقتصاد/ جامعه شناسی گرفته بود. او در سازمان دانشجویی خارج هم نظرات چپی داشت. در مراجعت به ایران کمر به خدمت استبداد بست. او گاهی رییس دانشگاه، گاهی وزیر مسکن و آبادانی، سرانجام رییس دفتر فرح شد. او، مانند دکتر استرنجلاو در دستگاه نازیها هنوز هم بنا به رفلکس شرطی و عادت دیرین، مجیز دیکتاتور سابق را می گوید. رهبری که دیپلمه دبیرستان رزی Le Rosey در سوییس برای آموزش زبان فرانسه و انگلیسی بود. زبانهایی که 100 ها میلیون انسان دیگر به آنها تکلم می کنند.

دکتر نهاوندی اشاره به چند جلسه تدریس زندگینامه مارکس در کلاس درس دانشگاه و گزارش خود به شاه می کند. بدون این که از خود بپرسد که در کجای قوانین کشوری آمده که یک استاد دانشگاه گزارش تدریس خود را به شاه مملکت بدهد. در حالی که ساواک امعاء و احشاء مارکسیستها را در اوین بیرون می کشید.

داشتن یک کتاب چپی، هیچ، آوای وحش جک لندن هم، جرمی سیاسی محسوب می شد. حتی عضویت در سازمان علنی دانشجویی صنفی-سیاسی کنفدراسیون 3-10 سال زندان در پی داشت. برای یک دکتر علوم انسانی در سالهای کهولت در پاریس سده بیست و یکم بیخبری و خوش خیالی هم حدی دارد. رک به کتاب آخرین روزهای نهاوندی.

آیا این مجیزگویان مسئول نابودی سلطنت نبودند که جناح بدیل در حاکمیت را به اراده رهبر متواری کرده بودند؟ کادرهای متفکر رژیم اغلب از کنفدراسیون و سازمانهای مخالف برونمرزی تطمیع شده در خدمت حاکمیت قرار می گرفتند؛ نه از فارغ التحصیلان دانشگاههای درون. اصولا برای روشنفکران راست فقط چاپ کتاب از دیدگاه راوی انحصارطلب خودشیفته، اهمیت دارد نه حقیقت گویی و تتبع قیاسی با آثار دیگران.

دکتر احسان نراقی، دارای دکترای جامعه شناسی از سوربن پاریس، عضو گروه اندیشمندان فرح و خویشاوندش بود. او و دکتر علی اکبر سیاسی موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی را بنا گذاشتند. دکتر نهاوندی هم عضو این گروه بود که گویا زندگینامه 200 شخصیت شهره اجتماعی در ایران را تهیه کرده بودند. بعد از انقلاب، این مجموعه بوسیله عضو دیگر گروه بنام خودش در آمریکا ترجمه به انگلیسی و نشر شد.

این افراد شاغل مزدگیر در راه شناخت جامعه دهه 50 ایران نتوانستند گامی بردارند. آنها گروه های پژوهشی اجتماعی در مورد جامعه گذاری ایران پدید نیآوردند؛ تا بتوانند از یکسو با نخبگان شیعی امثال مهندس بازرگان، دکتر شریعتی، جلال آل احمد یا از سوی دیگر با فداییان مانند بیژن جزنی، حمید مومنی، سعید سلطانپور جدل کنند. گویا در حاکمیت وابسته خط شعبان بیمخ حاکم بود که ساواک مخالفان را "گردگیری" کند.

آیا یک نظام غارتگر، دست نشانده، اقتدارگرا، دیکتاتوری پذیرای برنامه اجتماعی عُقلایی می تواند شد؟ شاید حقارت تئوریک حاکمیت اجباری بود؛ چون بینش و توان مطالعه تئوریک نداشته؛ اصلا "تو باغ نبوده،" گذشته پرستی را تبلیغ می کرد. لزومی برای کار تئوریک برای حکومت ابدی خود که خوابنما به دیکتاتور شده بود، نمی دید؛ زیرا با خشونت و سرکوب هر نوع ایثار را مقهور می کرد- این یک واقعیت بود.

درمقابل فرهیختگان دلسوزی مانند استاد جامعه شناس، دکتر امیر حسین آرین پور و رییس دانشگاه تهران، دکتر محمد ملکی، در خدمت حقیقت و عدالت از منابع شخصی مایه می گذاشتند. آنها حیات خود را در دست استبداد بخطر می انداختند. حاکمیت با ترویج ترس جلوی حقیقتگویی، عدالت طلبی، آزادی بیان را می گرفت؛ استعدادهای خلاق را یا نابود می کرد یا در خدمت می گرفت و خنثی می کرد. شخصیتهایی چون تختی، بهرنگی، محمود دولت آبادی صاحب رمان کلیدر را از امکانات مالی ملی جدا می کرد.

در دهه 40 ماهنامه اندیشه و هنر برخی مقالات چپی را از زیر سانسور ساواک می رهاند و منتشر می کرد. این مقالات بیشتر به احزاب انترناسیونال دوم از جمله جناح چپ حاکمیت اسراییل می پرداختند. پاره ای از آنها ترجمه های آثار اجتماعی، اقتصادی، سیاسی در تبلیغ نوعی مدل تعاونی در 250 کیبوتص اسراییلی بودند. کیبوتص اسکان مشاع در زمین های اشغالی فلسطین بود که جوانان مهاجر یهودی داوطلب از سراسر جهان در آنها به کارهای میوه پروری اشتغال داشته؛ شبها و تعطیلات به تفریحات جوانی و هنرهای موسیقی و رقص می پرداختند. این ماهنامه با چاشنی آثار ادبی معاصر در سطح محدود در تهران پخش می شد؛ محافل سیاسی اعتنایی بآن نمی کردند.

همچنین ایران آباد، ماهنامه تبلیغی سازمان برنامه بود که هیچگونه بخش تئوریک یا رد نظرات چپ را نداشت. ولی در آن به ادبیات معاصر فارسی، در 4چوب سانسور، پر و بال داده می شد. نقد ادبی فروغ فرخزاد بر مجموعه شعر آخر شاهنامه اخوان ثالث در یکی از شماره های آغاز دهه 40 آن درج شد. در حالیکه کیهان هوایی با آگهی های استخدام، برای دانشجویان مقیم خارج برای بهبود بوروکراسی از درون حاکمیت، بیشتر برای تبلیغات برنامه های دولت بود. دهه ای از عمر رژیم به بررسی تحلیل های روی کاغذ تکراری طرح مترو تهران، با هزینه هنگفتی برای جیب مستشاران غربی، تلف شد.

دستگاه تبلیغی رژیم ساقط در کنکاشهای مجله تلاش بطور خنده آوری بضاعت حقیر فکری خود را نشان می داد. سبک نگارش آن سطح انشای دبیرستانی با چند نقل قول مُثله شده از انقلابیون بود. قلمزنان مجله تلاش از قماش دکتر لاشایی، قطبی، جعفریان، عاصمی نشان دادند که تبختر در بیان تراوشات مغزی شان در محافل جناحی دانشجویی خودی در خارج عوامفریبانه بود. در صورتیکه در صحنه کشوری دکه ای برای امرار معاش آنها شده بود.

این آثار وجهه سیاسی نداشته؛ نیز نزد محافل روشنفکری اعتباری نداشتند. انقلاب 57 مفلسی سطح تئوریک کاسه لیسان دیکتاتور را نشان داد. اصولا چپهای تغییر موضع داده در حاکمیت و شکست آنها در انقلاب 57 بیانگر، نه تنها عدم شجاعت در قیاس با چریکها، بلکه بیمایگی تئوریک آنها نیز بود.

تاریخ هم نشان داد که ترهات روشنفکران مزدور مانایی نداشته؛ صرفا برای رفع تکلیف در ساواک بود. اکنون از دروازه تمدن بزرگ، مجله تلاش، دار و دسته لاشایی- اثری بجا نمانده؛ حتی خبری در اینترنت هم نیست. در صورتیکه آثار فدایی در روند انقلاب در خیابانها پیاده شده؛ هنور هم در جامعه در گردش اند.

در دهه 50، دولت ماهانه قطوری بنام تلاش با عکسهای رنگی و تبلیغی در باره طرحهای اقتصادی برای رسیدن به دروازه تمدن بزرگ، سبقت از سوئد، رسیدن به ژاپن، با بخشی 8-10 صفحه ای در رد نظریات عدالتخواهانه، نشر می کرد. در خارج سفارتخانه ها ماهنامه را بنشانی دانشجویان مجانی می فرستادند.

در بازه ای زمانی تعداد دانشجویان برونمرزی بیشتر از داخل بود؛ لذا حاکمیت توجه خاصی به جذب فارغ التحصیلان خارج داشت. چرا حاکمیت ترجیح می داد قشر دانشجو در خارج تحصیل کند؟ شاید یک دلیل کاهش تمرکز دانشجویان در ایران و تقلیل هسته های آزادیخواه در داخل بود.

حاکمیت ترجیح میداد که دانشجویان بخارج بروند؛ پس از فارغ التحصیلی، آنها را فرد فرد استخدام کند. شاید هم بوروکراسی ضمخت و کند نمیتوانست با پول نفت دانشگاههای مدرن در همه استانها بسازد؛ در دانشگاههای قدیمی و بزرگتر، با ارتقای آموزش دکترا و کارشناسی ارشد، کادرهای آموزشی عالی را تربیت کند. با رییسان دانشگاهی همچون اقبال، علم، نهاوندی- اینگونه عقبماندگی آموزشی همگون با رژیم بود.

این نشریات، سطح نازل تئوریک ساواک را در تقابل با آثار نظری سازمان و تاثیرش در جامعه نشان می داد. بنابراین در عالیترین مرکز تبلیغات رژیم، مغزهای متفکر سیاسی برای چالش "سطح تئوریک" چریکها وجود نداشتند؛ لذا خشونت و شکنجه تنها حربه مصاف با چپ بود. تازه چریکها رشته های تخصصی خود را مثلا در دانشکده فنی تهران ول کرده؛ به کار سیاسی همت گماشتند.

در حالیکه توابین چپ حقوقگیر، برای حاکمیت بیسواد تئوریک از قماش ژنرال نصیری، مانند نامه نویسان در پستخانه پایتخت، ردیه های اباطیلی را سرهم می کردند. رژیم هم بصیرت فهم این اباطیل را نداشت. این حقوقگیران روح و وجدان خود را به شیطان برای مشتی دلار نفتی فروخته بودند. روشنفکران راست در خدمت بورژوازی کمپرادور در نهایت، با کج فهمی خود، به این طبقه انگل خیانت کردند. در آغاز دهه 40 ژنرال فوق روزها بقول شاملو "بذبح قناری" در ساواک پرداخته، شبهای جمعه پای دایم پوکر و رامی رییس بانک ملی وقت، بقول خودشان "پسر حاجی" بود.

کسانی که در شغل تخصصی خود برای امرار معاش مرفه، خود از زیر کار سیاسی در می رفتند؛ نتواسنتد با خلاقیت خود به استحاله به دیکتاتوری نرمتری کمک کنند. دانشگاهها نمی توانستند کادرهای سیاسی برای حاکمیت در چالش چریکها پرورش دهند. از اینرو، حاکمیت توابین گروه های سیاسی برونمرزی را برای ردیه نویسی و نه مناظره رسانه ای اجیر می کرد.

از نظر عامل ذهنی، یکی از علل شکست رژیم عدم لیاقت سیاسی کادرهای نخبه حاکمیت بود. رژیم استبدادی بورژوازی کمپرادور خود را اخته کرده بود؛ بهیچ نیروی سیاسی برای استحاله رژیم در بحران رحم نکرده بود. اقلیت کوچکی در جامعه باوجدان اجتماعی، تخصص، خلاقیت برای تعالی جامعه با هزینه شخصی، در مقابله با سانسور ساواک، کار فکری، سیاسی، ادبی، هنری می کردند. این اقلیت در همه اعصار بوده و هستند.

رژیم 37 ساله با منابع میلیاردها دلار نفتی، نیم دوجین دانشگاه داخلی با پشتوانه مراکز راست پژوهشی استعماری داشت. اینها اکثرا در سطح کارشناسی زیر دکترا فارغ التحصیل می دادند. نهادهای بوروکراتیک پژوهشی- یک جزوه یا کتاب تئوری اجتماعی نتوانستند پدید آورند تا "سطح تئوریک" خود را ورای چماق شعبانی نشان دهند. یک جزوه در باره گرایشات سیاسی درون جامعه حاکمیت پدید نیآمد.

در حالی که چریکها از وقت، مال، جان خود مایه می گذاشتند تا آثار نظری راهیاب برای جوانان پدید آورند. در حاکمیت ساقط، افراد نخبه با عقاید مغایر با نظر دیکتاتور برکنار و خنثی شده؛ لذا جناح بدیلی برای روز مبادای حاکمیت ریشه نداشت. سیاسیون راست هم برای دلخوشکنک و پاداش مادی در خدمت رژیم قلمزنی می کردند. برخی چپها تطمیع شده جذب دستگاه می شدند؛ ولی خلاقیت آنها توسط سانسور ساواک مثله می شد.

تاثیر نشریات فدایی، هم در داخل و هم در خارج، همه گیر بود. زیرا هیچ دانشجویی ترهات مندرجه در ماهنامه تلاش را جدی نمی گرفت؛ تا جاییکه بزودی منحل شد. در حالی که نبرد خلق و کتب سازمان در محافل دانشجویی مطالعه و بحث می شدند. دراین جا نخبگان درباری از قماش ناتل خانلری، شجاع الدین شفا، داریوش همایون، هوشنگ نهاوندی، دکتر احسان نراقی، حسن شهباز و صدها مجیزگوی استبداد دنبال مقام، عیاشی و حفظ شرایط موجود بودند.

یکی از ضایعات استبداد 100 ساله در ایران عدم پذیرش متقابل، حق حیات برای مخالفان، قهر/ حرف نزدن باهم بین راست و چپ است. در این جا خط راست در حفظ شرایط موجود می کوشد؛ خط چپ برای تغییر شرایط موجود مبارزه می کند. در ادبیات سیاسی این 2 خط، هیچگونه اشاره به یکدیگر یا اذعان به وجود دیگری دیده نمی شود.

چپ برای خود در اپوزیسیون زیرزمینی می نوشت؛ دیکتاتور را در رابطه روزانه با کیسینجر مشاور امینیتی آمریکا و ریچارد هلمز رییس سابق سیا و سفیر آمریکا در تهران میدید. راست هم چپ را عامل شرق خوانده؛ در حاکمیت برای خود قلمفرسایی می کرد. برای نمونه: هم اکنون حکومت ائتلافی راست و چپ در اسراییل سرکار است.

وقتی آثار این دو خط مطالعه می شوند وجود طرف مخالف بصورت مجرد با صفات فحش آمیز دیده می شود. کتب علم، نهاوندی، دیگر سردمداران راست، چپ را قابل آدم ندانسته؛ هیچ اشاره مشخص به افراد و آثار چپ نمی کنند. همینطور در روزنامه های چپ هم جدلی دندانگیر با راست دیده نمی شود.

دو نمونه دیگر دکتر هوشنگ نهاوندی و مهندس پرویز نیکخواه اند که در جوانی چپ بوده؛ ولی سر بزنگاه در خدمت دیکتاتور قرار گرفتند. آیا بیژن جزنی و دکتر ساعدی لیاقت مقام در حاکمیت ایران داشتند یا دکتر نهاوندی و مهندس نیکخواه؟ در ایران آزاد استعدادهای فردی با کالیبر بیژن جزنی و حمید اشرف در رهبری کشوری قرار می گیرند. امثال نهاوندی و نیکخواه زیر دست آن رهبری، در سطح استعداد خود، فعالیت خواهند کرد.

کارگزاران فرهنگی حاکمیت هیچ اثر سیاسی-اجتماعی مرجع برای جوانان نوجو پدید نیآوردند. آنها نه فقط عیاشی، مقامپرستی، یللی تللی می کردند؛ بلکه با تفرعن فرعونی کسی جز خودی را قابل آدم نمی دانستند. پس آثار تئوریک اجتماعی با سانسور ضمخت ساواک امکان نشر گسترده نیافته؛ در نیم دوجین دانشگاه هم تدریس نمی شدند.

لذا پیام خواست تغییر جامعه با تمثیل و نمادگرایی ادبی در شعر، فیلم، داستان، نمایش بازسازی می شد. درحالیکه عقاید بنیانگرای شیعی در جامعه بطور گسترده ترویج می شدند. ساواک سر بجان ترانه سرا، آوازخوان، آهنگساز، نمایشنامه نویس از نوع ایرج جنتی عطایی، ویگن، فرهاد، منفردزاده، دکتر ساعدی، به آذین می کرد.

تاجاییکه سلطانپور بضد این تقیه گرایی و تمثیل غیرمستقیم قیام کرد؛ در جزوه نوعی از هنر نوعی از اندیشه از ضرورت رک گویی سخن گفت. بهرجهت ادبیات با نویسنده گانی چون ساعدی، شاملو، گلسرخی، بهرنگی،سلطانپور، دولت آبادی، به آذین بویژه در کانون نویسندگان عرصه عدالتخواهی بود.

حد اعلای کارگزاران فرهنگی حاکمیت، ترجمه آثار ادبی خنثی، غیرسیاسی غربی بود. انتشارات فرانکلین نهاد چاقی برای ترویج ترجمه های ادبیات آمریکایی بود. برخی از این کارگزاران، پس از 20 سال مهاجرت به خارج متوجه شده؛ چند تا کتاب ردیه ای یک من یک غاز را در سطح چند شهر غربی با تاخیر چند دهه نشر کردند. آنها سواد تخصصی علوم اجتماعی و انسانی در مقابله با نظرات چریکها را نداشته؛ سکوتشان در دهه های 40 و 50 در عدم اشاعه سکولاریزم برای بورژوازی کمپرادور ننگ آور است.

از اینرو با نداشتن چنته علوم سیاسی برای پاسخ به آثار همه گیر چریکها، ساواک با توابانی چون سیروس نهاوندی و عباس شهریاری به شکار، شکنجه، ترور چریکها می پرداخت نه در مناظره و جدل نظری با آنها در رسانه های حاکمیت. فقط در بهار آزادی چند جلسه تلویزیونی بین روشنفکران شیعی و چپ برگذار شد.

می توان در عوامگرایی به تزهای تصریحی فداییان مانند "موتور کوچک- موتور بزرگ" یا "تشکیل حزب در روند عملی سازمان" استناد کرده؛ برچسب شکست بر آنها زد. در واقع این حاکمیت سابق با حزب فراگیر رستاخیز بود که شکست خورد؛ با انبان دلار ملت متواری شد.

ولی منصفانه بنگریم: سرنگونی قاطعانه رژیم را مگر فداییان در جامعه طرح و اعمال نکردند؟ مگر انقلاب 57 سرنگونی سلطنت نبود؟ نیز فداییان سدها مقوله پیشرو مانند سکولاریزم، عدالت، ایثار، آزادی زنان از ستم، رهایی کارگران از استثمار را در سطح فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی در جامعه بدرستی با خلاقیت مطرح کرده بودند که تبدیل بشعارهای انقلاب گردید. آنها بدون تفرعن و با از جان گذشتگی، این شعارها را درسازمان اجرا کردند. شاه و حزب رستاخیز شکست خوردند. خط سیاسی نیکخواه و لاشایی شکست خورد.

دستآوردهای تلویحی فداییان پیوند با کارگران، اخلاق نیک، برابری زن و مرد، ایثار، امساک هزینه، هنر پویا، شجاعت، انصاف، کرامت، زندگی کمونی، حمایت از زحمتکشان، مسلح شدن، قاطعیت، پشتیبانی از مبارزات رهایبخش 3 قاره، جانفشانی برای ایجاد عدالت اجتماعی و بسیاری دیگر اند.

اصولا در دولت دیکتاتوری - بدون استناد به قانون و وکلای مردم، دیکتاتور بصورت خوابنما، بداهه، من درآوردی نظرات فردی را در سطح کلان جامعه فرمان می دهد. او بدون همه جانبه نگری مغزهای متخصص با غور کارشناسانه، به جامعه بمثابه آزمایشگاه نظرات اجتماعی خود، دیکته می کند. او مسئولیتی در برابر شکست این نظرات نداشته؛ خسران آن گریبان مردم را می گیرد. این خسران سوای قتل و غارت او، در جامعه است. آیا "دروازه تمدن بزرگ" نام رمز حاکمیت بنیانگرای شیعی یا کمربند سبز برزنیسکی در راه بود؟

فداییان شعارهای تصریحی از جمله سرنگونی رژیم، شکستن 2مطلق، موتور کوچک- موتور بزرگ، تشکیل حزب از طریق مبارزه مسلحانه داشتند. می توان ثابت کرد که این شعارها در تسریع روند انقلاب در دهه 50 موثر بودند. نیز گفتار و کردار آنها شامل شعارهای تلویحی اجتماعی مدرن بودند که صدها خصلت متعالی انسانی را در بر می گیرند.

اکنون مد شده که مزدوران حاکمیت، واماندگان سیاسی، بریدگان جنبش چریکی در خارج به "سطح تئوریک" انقلابیون دهه 50 طعنه بزنند. ولی مقایسه آثار سیاسی چریکها با آثار نخبگان در خدمت ساواک از قماش لاشایی، ثابتی و قلمزنان دربار از قماش شفا، دکتر هوشنگ نهاوندی و دکتر نراقی در رسانه های دولتی آن دهه- و آثار ادبی یا اجتماعی امروزین این گزافه گویان خودشیفته پوچی ادعای سطح تئوریک در حاکمیت پیشاز انقلاب را برملا می کند.

باید از این منقدان فعلی خجول پرسید که در دهه 50 در حاکمیت چه کسی سطح تئوریک داشت؟ تاثیر این آثار بر مسایل سیاسی و اجتماعی جامعه چه نتیجه داد؟ آنها را نام ببرید؛ آثارشان را برشمارید! دستآورد آنها را در جامعه نشان دهید! جز سرکوب خونین، شکنجه، اعدام- رژیم برای چریکها چه پاسخی داشت؟ تازه فداییان الهام بخش شعارهای مبارزاتی رقیبان خود در صفوف مخالفان خود بودند؛ این مخالفان بدون خلاقیت، تنها در واکنش به آثار تئوریک فداییان می توانستند، ردیه بنویسند.

اگر منقدان فعلی صادقند یک اثر از حاکمیت سابق روکنند که پاسخی منطقی در رد نظرات چریکها باشد. اگر حاکمیت پاسخ منطقی داشت چرا در دهه 50 شکنجه تا دم مرگ را در زندانهایش اجرا می کرد؟ مگر در غرب صاحبان افکار انقلابی را شکنجه و اعدام می کنند؟ چرا حاکمیت نمی گذاشت که چریکها نظرات خود را در جامعه بطور علنی مطرح کرده؛ پاسخشان را از بلبل زبانان تئوریک درباری و ساواکی دریافت کنند؟

البته ردیه نویسی حزب و منشعبین مکرر در نشریات حاکمیت در خارج انعکاس می یافت. خط سیاسی راست کمپرادور در خواب غفلت و رویای حاکمیت 2500 ساله بود. آنها حتی در آثارشان پس از فرار از انقلاب 57 بصیرت توجه به آثار روشنفکران چپ را ندارند.

در رژیم ساقط، یک سازمان سیاسی نبود که کادرهای حزبی در آن تجربه بدست آورند. تنها سازمان علنی کنفدراسیون دانشجویان، برونمرزی بود. در کنگره، سمینار، کنفرانس، تظاهرات، جلسات استعدادهای اجتماعی اعضای کنفدراسیون گل می کردند. بابک زهرایی در حضور ذهن، مچگیری، نقل قول از رهبران انقلابی قرن 19 و 20 شهره بود. کامبیز روستا در سخنرانی و تاثیر روی حضار بیهمتا بود. برخی در نکته گیری، متلک سیاسی، خرده گیری ید طولانی داشتند.

پس از کودتای 28 مرداد 32، دستگاه آموزشی علوم انسانی رژیم عقیم بود؛ برای مقابله با چپ توابینی چون رضا روستا، مرتضی یزدی، لاشایی، نوشیروان پور، دیگران را تطمیع کرده؛ بخدمت می گرفت. در حالی که تاثیر فداییان بوسیله آثارشان روی فرهنگ ایران و حتی خود رژیم با کارگزاران فرهنگی چون نیکخواه و پارسانژاد دیده می شود. آثار فداییان تحلیلهای مشخص از اوضاع مشخص دهه 50 ایران بود که در خدمت مبارزه چریکی راهگشای مسایل نظری جنبش بودند.

‏2011‏.05‏.13

پانویس. لیست 30 گانه آثار کلاسیک سازمان و انتشارات سیاهکل برونمرزی در 1971-1978 بقرار زیرند: منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت انگلس. نقش قهر در تاریخ انگلس. توسعه سرمایه داری در روسیه- 1 لنین. برگزیده آثار روزا لوکزامبورگ. فقر فلسفه مارکس. تاریخچه حزب کمونیست (بلشویک) روسیه زینوویف. برخی آثار- 1 مارکس- انگلس. زندگی، آثار و فعالیتهای مارکس و انگلس جلد 1. افشاء گریهایی در باره محاکمه کمونیستها در کلن مارکس.

در باره رهایی زنان لنین. اتحادیه کمونیستها، چارتیستها مارکس– انگلس. انقلابهای 1848-1849 مارکس– انگلس. زندگی، آثار و فعالیتهای لنین جلد 1. زندگی، آثار و فعالیتهای مارکس و انگلس جلد 2. جنگ داخلی در فرانسه- کمون پاریس مارکس-انگلس-لنین. استعمار- ایران و چین مارکس-انگلس. برخی آثار-2 مارکس- انگلس. گزارش سیاسی کمیته مرکزی به کنگره 4م حزب کمونیست ویتنام له دوان. توسعه سرمایه داری در روسیه- 2 لنین.

جنگ داخلی در آمریکا مارکس- انگلس. در باره روسیه مارکس-انگلس. برخی آثار- 1 لنین. نقد اقتصاد سیاسی مارکس. دستنویسهای فلسفی-اقتصادی 1844 مارکس. اسناد انترناسیونال مارکس- انگلس. مردان بزرگ در تبعید مارکس- انگلس. استعمار- جلد 2 جنبش رهایی بخش هند مارکس-انگلس. زندگی، آثار و فعالیتهای لنین جلد 2. زندگی، آثار و فعالیتهای مارکس و انگلس جلد 3. برگزیده مکاتبات مارکس- انگلس.

سپاس. مولف از مهرداد باران در دوباره خوانی این جستار و پیشنهادات او کمال امتنان را دارد.

منابع.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد