logo





تکامل سرمایه داری تاریخی و وظیفه مارکسیست ها
در "مناطق طوفانی" جنوب

(قسمت اول)

شنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۱۴ مه ۲۰۱۱

یونس پارسا بناب

درآمد

عروج امواج خروشان بیداری و رهائی در کشورهای آفریقای شمالی و خاورمیانه و احتمال گسترش این امواج به دیگر مناطق پیرامونی دربند حکایت از این امر دارد که میدان کارزار اصلی بین نظام سرمایه و قربانیان نظام مثل آغاز قرن بیستم دوباره به بخش پیرامونی نظام جهانی منتقل گشته است. گشایش "جبهه اول" این امواج در کشورهای عضو آلبا در آمریکای لاتین در دهه 2000 و گشایش "جبهه دوم" آن در کشورهای عربی خاورمیانه و آفریقای شمالی در حال حاضر نمودار برجسته این انتقال تاریخی است. این انتقال و اهمیت آن حکم می‎کند که به بررسی وظیفه تاریخی چالشگران ضد نظام (بویژه مارکسیست ها) در ارتباط با کشورهای دربند پیرامونی (که امروز دوباره به "مناطق طوفانی" مبارزه علیه نظام تبدیل گشته اند) بپردازیم. در بخش اول این نوشتار به پیشینه این کارزار انتقالی در آغاز قرن بیستم در پرتو تغییر و تحولاتی که در تکامل سرمایه داری تاریخی اتفاق افتاد، میپردازیم. در شماره آینده این نشریه مشخصات و شیوه های اصلی وظیفه تاریخی چالشگران ضد نظام (بویژه مارکسیست ها) در بحبوحه عروج امواج بیداری و رهائی در کشورهای سه قاره را بازگو می‎کنیم.

سه مرحله تکاملی سرمایه داری تاریخی

سرمایه داری تاریخی از سه مرحله متصل و پشت سر هم تشکیل شده است:

دوره گذار نسبتاً طولانی شکلگیری و آمادگی از "عصر قدیم" پیشا سرمایه داری به عصر سرمایه داری تجاری – مرکانتالیستی (از 1400 تا 1750 میلادی).
دوره کوتاه " شکوفائی " و بلوغ (از 1750 تا اواخر قرن نوزدهم)
دوره نسبتاً طولانی فرود و سقوط عصر امپریالیسم از آغاز ربع آخر قرن نوزدهم تا کنون (سالهای آغازین دهه 2010).

در دوره گذار که نزدیک به چهارصد سال طول کشید، جهان بتدریج از "عصر قدیم" عبور کرده و به "عصر جدید" وارد گشت. در این دوره کشورهای اروپای آتلانتیک (پرتقال، اسپانیا، هلند، انگلستان و ...) به تسخیر و چپاول تمدن های کهن قاره های آمریکا و اقیانوسیه و سپس قاره های آسیا و آفریقا دست زدند و شرایط را برای شکوفائی و دوره بلوغ (سرمایه داری صنعتی) آماده ساختند.

در دوره سرمایه داری به بلوغ رسیده و کوتاه که نزدیک به صد و پنجاه سال طول کشید، ویژگی های مشخص سرمایه داری تاریخی (سرمایه داری واقعاً موجود) شکل گرفته و تثبیت یافت. یکی از ویژگی های اساسی و اصلی این دوره از سرمایه داری تاریخی نحوه ی انباشت بر اساس پروسه فلاکت بار محروم سازی بود. در این دوره، اول دهقانان و روستائیان در کشورهای غرب (کشورهای مسلط مرکز) و سپس خلقهای کشورهای شرق (کشورهای پیرامونی) در آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و اقیانوسیه از دسترسی به منابع طبیعی و انسانی خود محروم گشتند. پروسه محروم سازی کشورهای سه قاره به اضافه اقیانوسیه کلیه کشورهای آن مناطق را به عنوان وابسته (مستعمره و نیمه مستعمره) به نظام جهانی سرمایه که در آن دوره در حال شکلگیری و رشد بود، متصل ساخت. این شکلگیری تاریخی سرمایه داری به عنوان نه فقط یک شیوه تولیدی بلکه به عنوان یک نظام جهانی نابرابر بر اساس تضاد بین مرکزها و پیرامونی ها (شمال جهانی و جنوب جهانی) سرنوشت جهان ما را تاکنون ورق میزند.

شکل و شیوه انباشت در دوره بلوغ سرمایه داری به خاطر این که قادر بود به بازدهی کار اجتماعی شدت مدام بخشد به سرمایه داری یک وجهه سازنده و روبه جلو (پیشرو) داد که حتی توسط مارکسیست ها نیز مورد شناسائی و تحسین قرار گرفت ولی این منطق و قانون در عین حال نطفه های تخریبی، فرتوتی و درماندگی نظام سرمایه را در درون خود نظام پرورده و رشد داد. مارکس خاطر نشان ساخت که منطق انباشت (سود) بالاخره دو پایه ثروت را نابود می‎سازد:انسان را از طریق تبدیل او به از خود بیگانگی کالائی و طبیعت را از طریق تخریب محیط زیست.

واقعیت این است که سرمایه داری در دوره نسبتاً کوتاه بلوغ و شکوفائی فونکسیون های پیشرفته غیر قابل انکاری را برای بشریت به ارمغان آورد. یکی از این فونکسیون ها ایجاد شرایطی بود که در آن عبور از نظام سرمایه و ورود به سوسیالیسم هم از نظر مادی و هم از نظر آگاهی های فرهنگی و سیاسی به یک امر ممکن و ضروری در تاریخ معاصر بشر تبدیل گشت. به نظر نگارنده، سوسیالیسم صرفا یک "شیوه تولید" برتر نسبت به نظام سرمایه نیست. بدون تردید سوسیالیسم قابلیت این را دارد که به پروسه رشد و توسعه نیروهای تولیدی شدت بخشیده و به موازات آن موفق به تقسیم عادلانه در آمدها و ثروت در جامعه گردد. ولی سوسیالیسم به عنوان یک نظام جهانی در واقع یک مرحله عالی تر در تکامل و توسعه تمدن بشری است و صرفا یک شیوه تولیدی مشخص نیست.

سرمایه داری انحصاری: دوره طولانی فرود و سقوط

در پایان قرن نوزدهم، سرمایه داری وارد فاز طولانی فرود (سقوط) خود گشت. در این دوره بتدریج ابعاد تخریبی انباشت جای جنبه های سازنده آن را گرفت. این دگردیسی کیفی در سرمایه داری با ایجاد مونوپولی های تولیدی جدید شکل گرفته و رشد یافت. در دوره پیشین تکامل سرمایه داری، انحصارات عمدتا و صرفا محدود به عرصه های تجارت و تسخیر مستعمرات میشد. در دهه های پایانی قرن نوزدهم روند مونوپولیزاسیون به گستره های دیگر منجمله صنایع، منابع طبیعی و امور مالی و مدیریت نیز گسترش یافت.

علت این امر وقوع اولین بحران عمیق ساختاری در تاریخ سرمایه داری بود که در آغاز دهه 1870 بلافاصله و کمی بعد از شکست کمون پاریس (اولین انقلاب سوسیالیستی در تاریخ) شروع گردید. بررسی عروج سرمایه داری انحصاری که توسط هیلفردینگ، هابسن و لنین با موشکافی تحسین آمیزی تجزیه و تحلیل شده است نشان می‎دهد که سرمایه داری کلاسیک و رقابتی (لیبرال) و در واقع سرمایه داری در کلیت اش به پایان دوره شکوفائی خود رسیده و به یک پدیده "بی ربط " تبدیل گشته است. این ریزش و سقوط بیان خود را در اولین موج جنگ ها و انقلابات که تاریخ قرن بیستم را ورق زدند، پیدا کرد. بحران عمیق ساختاری از یک سو و عروج امواج رهائی ها و انقلابات رهائیبخش و ملی از سوی دیگر خیلی از مارکسیست ها را در پایان جنگ جهانی اول بر آن داشت که اعلام کنند که سرمایه داری در حال نابودی بوده و سوسیالیسم در حال "جلوس" است.

ولی تاریخ نشان داد که سرمایه داری قادر شد از بحران خود از طریق اشتعال دو جنگ جهانی و تعبیه و تنظیم فاشیسم جهانی عبور کرده و حتی موفق گردد که بر شکست های منبعث از انقلابات روسیه و چین و عروج جنبش های رهائیبخش ملی در سه قاره فایق آمده و خود را بازسازی نماید. اماّ بعد از طی یک دوره کوتاه "شکوفائی" و طلائی (1975 – 1945) سرمایه داری انحصاری، جهان سرمایه وارد دومین بحران عمیق و طولانی ساختاری گشت که در سالهای آغازین دهه 1970 شروع گشته و امروز برملاتر و رسانه ای تر گشته است. عکس العمل نظام سرمایه به این چالش جدید دوباره مالی تر ساختن سرمایه داری انحصاری و میلیتاریزه ساختن حرکت سرمایه (گلوبالیزاسیون) و اشتغال به جنگ های مرئی و نامرئی در اقصی نقاط جهان است.

بررسی مرحله نسبتاً طولانی سقوط سرمایه داری تاریخی که از دهه های آخر قرن نوزدهم شروع گشته و تاکنون (دهه 2010) ادامه دارد پرسش های حائز اهمیتی را مطرح می‎کند که تامل و سپس پاسخ های مناسب به آنها می‎توانند برای چالشگران ضد نظام راه گشا و رهائیبخش باشند. آیا دوره نسبتاً طولانی فرود و سقوط سرمایه داری واقعاً موجود (نظام جهانی سرمایه) می‎تواند به این معنی باشد که مرحله عبور از سرمایه داری و ورود به "دنیای بهتر" (سوسیالیسم) یک دوره گذار طولانی را در بر می‎گیرد؟ اگر جواب به این سئوال مثبت است آنوقت در تحت چه شرایطی؟

از 1500 میلادی (آغاز سرمایه داری مرکانتالیستی در اروپای آتلانتیک و سپس پروسه گذار به دوره بلوغ و شکوفائی سرمایه داری رقابتی) تا سال 1900 آغاز دوره سرمایه داری انحصاری براساس منطق یک جانبه انباشت سرمایه، "غربی ها" (آمریکائی های شمالی، اروپائی ها و سپس ژاپنی ها) بازیگران و حاکمین اصلی نظام بوده اند. آن‎ها به تنهائی ساختارهای دنیای جدید سرمایه داری تاریخی را ساخته و کنترل کرده اند. خلق ها و ملت – دولت های کشورهای پیرامونی که بتدریج 80 در صد بشریت کره خاکی را تشکیل دادند در تحت تسلط کشورهای مرکز قرار گرفتند. البته که این مردم در بند پیوسته به پا خاسته و تا آن جا که می‎توانستند به مقاومت و مبارزه برای رهائی از یوغ نظام متوسل گشتند. ولی آن‎ها عموماً بعد از مدتی شکست خورده و مجبور گشتند که زندگی خود را با مقررات "مقدس" بازار آزاد تطابق داده و به موقعیت وابستگی (پیرامونی – حاشیه ای) خود تن در دهند.

تسلط اروپای آتلانتیک بر بخش اعظمی از جهان به موازات انفجار جمعیت در بین اروپائیان آتلانتیک به پیش رفت. در آغاز قرن شانزدهم (1500) اروپائیان فقط 18 در صد جمعیت کره خاکی را تشکیل میدادند. در آغاز قرن بیستم در صد جمعیت آن‎ها به 36 در صد افزایش یافت. این ازدیاد چشمگیر به خاطر این که اخلاف این اروپائیان قاره های پر نعمت آمریکا و اقیانوسیه (استرالیا و نیوزیلند و ...) را به تصرف خود در آوردند، به وقوع پیوست. مدل انباشت عظیم سرمایه که براساس تاراج و نابودی دنیای بزرگ دهقانی و روستائی در آن قاره ها به پیش رفت، مسلما بدون این مهاجرت عظیم نمی توانست ممکن گردد. امروز آن مدل انباشت نمی‎تواند توسط کشورهای نوظهور اقتصادی در کشورهای پیرامونی (چین، هندوستان، برزیل و ...) بازتولید گردد زیرا آن‎ها قاره هائی مثل آمریکا و اقیانوسیه قرون پانزدهم و شانزدهم را برای فتح و گسترش ندارند. در تحت این شرایط، تئوری های گوناگون "رسیدن به آنها" (به کشورهای مسلط مرکز) مرجعیت و مشروعیت خود را از دست داده اند. در نتیجه مردمان کشورهای دربند پیرامونی هیچ آلترناتیوی برای پیشرفت ندارند مگر این که راه دیگری را به غیر از راه سرمایه داری تاریخی برای توسعه و رشد خود انتخاب کنند.

انتقال میدان کارزار از کشورهای مسلط مرکز به کشورهای پیرامونی در بند

در سال 1871، کمون پاریس که اولین انقلاب سوسیالیستی در جهان بود در فرانسه (یک کشور مسلط مرکز) اتفاق افتاد. این انقلاب درضمن آخرین انقلابی بود که در کشورهای مسلط مرکز بود. قرن بیستم که با وقوع "بیداری خلق های کشورهای پیرامونی دربند" آغاز گشت فصل نوینی را در تاریخ جهان گشود. اولین پی آمدهای این بیداری و رهائی به ترتیب انقلابات ایران 1906، مکزیک 1910، چین 1911، و روسیه "نیمه پیرامونی" بودند. مسیر عروج و بیداری و رهائی در کشورهای پیرامونی چندی بعد در انقلاب اکتبر 1917، انقلاب مصر 1919 و سپس در رشد و گسترش حزب کنگره هندوستان در دهه 1920 ادامه یافت.

موج اول عروج بیداری و رهائی در عکس العمل به روند مداوم اولین بحران طولانی فرود و "سقوط " سرمایه داری (1945 – 1875) شکل گرفته و بعد از پیروزی انقلابات سوسیالیستی در روسیه و چین و گسترش آن‎ها به کشورهای ویتنام و کوبا از یک سو و پیروزی جنبش های رهائیبخش ملی در کشورهای پیرامونی دربند از سوی دیگر به اوج خود رسید. دولت های برآمده از این انقلابات و جنبش های رهائیبخش مسیر صنعتی شدن را که همیشه از سوی دولت های مسلط مرکز جلوگیری میگشت برای جوامع خود انتخاب کردند. در این تلاش کارگران و زحمتکشان خلق های کشورهای پیرامونی موفق شدند که دولت های مسلط مرکز را مجبور به عقب نشینی سازند. نیم نگاهی به تاریخ عروج موج اول بیداری و رهائی بخوبی نشان می‎دهد که از سالهای آغازین قرن بیستم و بویژه از بعد از انقلاب اکتبر روسیه (1917) تا فرود و تجزیه سه ستون مقاومت (جنبش های رهائیبخش ملی در سه قاره، جنبش های کارگری در اروپای آتلانتیک و سوویتیسم) در سال های 1991 – 1975 مردمان و دولت های این کشورها با اتخاذ ابتکارات نوین و طرح ابداعات متنوع موفقیت های چشمگیر و کم نظیری را در زمینه های آموزش و پرورش، کشاورزی، خدمات بهداشتی و معیشتی برای مردمان آن کشورها بدست آوردند که حائز اهمیت و پر از تجربه اندوزی هستند.

اماّ این جنبش ها، سازمان ها، احزاب و دولت های برآمده از آن‎ها در دو دهه آخر قرن بیستم بنا به عللی منجمله محدودیت ها و تضادهای داخلی خود و موفقیت امپریالیسم در پیدا کردن راه های جدید (از طریق کنترل انحصاری بر تکنولوژی، منابع طبیعی و انسانی، امور مالی جهانی شده، تکنولوژی اطلاعاتی و ارتباطاتی و میلیتاریسم) نتوانستند به راه تاریخی در جهت رهایی بشریت زحمتکش از یوغ سرمایه جهانی ادامه دهند و در نیمه راه از نفس افتاده و با سقوط و فروپاشی روبرو گشتند. بهررو اولین امواج رهائی که در مقابله با فلاکت ها و بی امنی های اولین بحران عمیق ساختاری در اوایل قرن بیستم بویژه با انقلاب روسیه آغاز گشته و در دهه های 1960 و 1970 به اوج شکوفائی رسید، در دهه های 1980 و 1990 به پایان عمر خود رسید. اکنون در بحبوحه عروج دومین بحران عمیق ساختاری نظام ما دوباره شاهد بروز شورش ها، قیام ها و انقلابات دوره دوم عروج امواج رهائی (از بولیوی، ونزوئلا، برزیل و ... در آمریکای لاتین گرفته تا تونس، مصر، یمن و ... در خاورمیانه و آفریقای شمالی) هستیم.

ولی در این میان هم قربانیان و هم چالشگران ضد نظام با تعداد زیادی "هیولا" های جدید روبرو هستند که بیش از پیش قادرند تلفیق بین چالشگران و قربانیان نظام را به تعویق اندازند. اهم این هیولاها عبارتند از:

رواج تضادها و همبستگی های کاذب و قلابی دینی، مذهبی و یا شووینیستی و پان ایستی
تزریق میلیتاریسم به تار و پود (متابولیسم) نظام (نظامی سازی پروسه گلوبالیزاسیون یعنی آخرین فاز سرمایه داری واقعاً موجود)
مالی سازی گلوبالیزاسیون (آخرین فاز سرمایه داری انحصاری)

نگارنده در نوشتاری تحت نام "مسئولیت تاریخی چالشگران ضد نظام در دوره عبور از نظام سرمایه داری واقعاً موجود" هیولای یک و دو را مورد بررسی کوتاه قرار داده است. در این جا به چند و چون هیولای سوم میپردازیم.

مالی سازی گلوبالیزاسیون: آخرین فاز سرمایه داری انحصاری

سرمایه داری از اوان تولدش بتدریج با حرکت سرمایه به اکناف جهان (گلوبالیزاسیون) جهان را به دو بخش مکمل و لازم و ملزوم "مرکز" و "پیرامونی" تقسیم کرد. با تکامل و رشد سرمایه داری این شکاف بندی (پولاریزاسیون) عمیق تر گشته و خود را بطور مداوم باز تولید کرد. در اولین بحران عمیق ساختاری نظام سرمایه در اواخر قرن نوزدهم که عروج انحصارات مالی و صنعتی از یک سو و افزایش تهاجم به کشورهای "مشرق زمین" (عمدتا آفریقا و آسیا) از سوی دیگر منبعث از آن بحران بودند، بدون تردید یک دگردیسی کیفی در صورتبندی و بعد مکانی (میدان فعالیت های سرمایه داری به عنوان نحوه تولید) به وقوع پیوست.

لنین بعد از بررسی این دگردیسی ساختاری به این نتیجه رسید که رشد اوضاع برای بشریت زحمتکش در جهان "قدم برداشتن در جهت استقرار سوسیالیسم" را به یک امر ضروری و حتمی تبدیل ساخته است یکی از وجوه مشخص این دگردیسی این بود که سرمایه داری واقعاً موجود دیگر صرفا یک نحوه تولید در جهان نبوده بلکه به عنوان یک نظام حاکم جهانی عمل می‎کند. لنین در بررسی این دگردیسی ساختاری به این نتیجه رسید که رشد اوضاع و ورود سرمایه داری تاریخی به دوره طولانی کهولت، "گندیدگی" و فرتوتی خود را برای بشریت زحمتکش به غیر از "قدم برداشتن" در جهت استقرار سوسیالیسم راه دیگری را نگذاشته است.

امروز در بحبوحه دومین بحران ساختاری نظام و تشدید تمرکز سرمایه از یک سو و گسترش جنگ های بی پایان و نامحدود راس نظام از سوی دیگر، ما شاهد یک دگردیسی کیفی جدید در عملکرد نظام هستیم که بعضی از مارکسیست ها آن را "مالی شدن انحصاراتی گلوبالیزاسیون" و یا "سرمایه داری انحصاری جهانی شده" می نامند. از این به بعد، انحصارات نه تنها در رهبری ارتفاعات اقتصاد مدرن قرار دارند بلکه آن‎ها موفق شده اند که کنترل مستقیم خود را بر کلیه سیستم تولیدی نیز اعمال سازند. اشتغال ها و فعالیت های کوچک و متوسط مثل کشاورزان در کشورهای مسلط مرکز به کلی از هر نوع استقلال عمل خلع گشته و به معامله گران و دلالان دون پایه تبدیل شده و عمدتا در انقیاد و در بند کنترل مستقیم مونوپولی های عمدتا مالی قرار گرفته اند.

در این فاز نهائی تمرکز سرمایه و گسترش غیر قابل باور جنگ های بی پایان و نامحدود در اکناف جهان (و فلاکت های غیر قابل تحمل منبعث از این مرحله از عمر هیولای سرمایه) آیا طبیعی نیست بپرسیم که سرمایه داری تاریخی به دوره پایانی عمر خود رسیده است؟ افکارعمومی جهانی چه در کشورهای مسلط مرکز و چه در کشورهای در بند پیرامونی خواهان "انهدام" (ملی کردن) انحصارات پنج گانه هستند. انهدام و نابودی این مونوپولی ها بدون تردید اولین قدم در جهت اجتماعی کردن مدیریت آن‎ها توسط کارگران و دیگر زحمتکشان در کشورهای مختلف جهان است. تنها از طریق ملی کردن و اجتماعی کردن این انحصارات است که بشریت قادر خواهد گشت که قدم های اولیه را در جهت استقرار پایه های مادی واصلی "جهانی بهتر" بردارد.

بدون تردید این عمل تاریخی عظیم پر از پیچ و خم و طولانی توسط خلق های جهان بدون بروز و رشد احساس مسئولیت تاریخی از سوی چالشگران ضد نظام نسبت به اصل "تغییر جهان" به نفع قربانیان نظام جهانی سرمایه نمی تواند به منصه ظهور برسد. این امر بویژه در ارتباط با کشورهای پیرامونی سه قاره چالشگران ضد نظام را به یک چالش جدی میطلبد. به عبارت دیگر چرا باید مثل آغاز قرن بیستم و سپس مثل "عهد باندونگ" (1975 – 1955) چالشگران ضد نظام تلاش کنند که پروسه تاریخی انهدام و نابودی مونوپولی های حاکم بر نظام سرمایه (امپریالیسم) را در کشورهای پیرامونی سه قاره (که مجددا به "مناطق طوفانی" تبدیل گشته اند) شروع کرده و این دفعه به پیروزی برسانند؟ در شماره بعدی این نشریه چند و چون وظیفه تاریخی چالشگران ضد نظام در کشورهای پیرامونی سه قاره را در این مورد بازگو می کنیم.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد