logo





پرومته در آتش!

-از متن "دیدار"-

چهار شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۱۱ مه ۲۰۱۱

جمشيد طاهری‌پور

taheripour.jpg
" ... و پرومته آتش را از آتشدان خدایان ربود و به بشریت هدیه کرد. پس خدایان او را به تحمل عقوبتی سخت و ابدی حکم دادند."
- آرش شماره ۱۰۵ و ۱۰۶-

از پی ابتکاری* که زندانیان سیاسی دهه پنجاه را به "دیدار" از یکدیگر فرا می خواند، ۱۱۰ تن از مبارزان و فعالین چپ ایران در روزهای ششم و هفتم ماه مه در شهر کلن با یکدیگر دیدار کردند. یادداشتی را که می خوانید روایت من است از این دیدار.

کلن – Borgherbärger . رفقائی که از هانوفر می آمدند مرا از دورتموند برداشتند. این قرار را دو سه هفته پیش گذاشته بودیم. سهم هزینه دو روزه مرا هم رفیق دیگری پرداخت. من فقط پول سیگارم را دارم، اضافه هیچ. شوقی برای دیدار در سرم نبود. این مورد را هم بحساب نمونه های دیگر گذاشته بودم؛ پاشیدن رنگی به روی زخم این جان پریشان تا تحمل پذیرتر شود! پیش از اینم در هیچ جمعی، در تصور آن حال و هوا شرکت نکرده بودم. این اولین بار بود که در این سالیان دراز بی کسی و تبعید، علیرغم داوری تلخ پذیرفتم که شرکت کنم. راستش این است که خیزش سبز مردم ایران بر تلخ اندیشی هایم لگام زده و مرا از خانه تنهائی هایم بیرون انداخته است! شاید در چشم کسانی متفرعن بوده-ام اما تفرعنی در کارم نبوده است. نوستالژی جمع های خودی آزارم می دهد. این نوستالژی در چشم من "زندان گذشته" است. و من بیرون جهیدن از آن را دوست می دارم!

وقتی می رسیم ساعت از ۴ گذشته. ۴۰ – ۵۰ نفری چشم انتظار، در هره پهن سیمانی مقابل در ورودی، ایستاده بودند یا روی نیمکت های چسبیده به دیواره کوتاه هره، نشسته و گپ می زدند. بچه ها را که می بینم بغض می کنم. با همه دست می دهم و می بوسم-شان. کسانی را می شناسم، کسانی را آسان به جا می آورم. اما بیشتر-شان را مثل این که اول بار می بینم. از بچه های بندهای ۲ و ۳ و ۴ زندان قصر هستند و من بند ۵ بوده-ام و سال های آخر هم در اوین.

دیدار در عطر خوش آشنائی می گذرد. تجدید آشنائی های قدیم خوش است و من خود را در تلخ اندیشی هایم سرزنش می کنم. همدیگر را به جا می آوریم آمیخته با احساس خوب رفاقت. موها سفید، سر طاس و صورت ها شکسته. اما قامت و سر افراشته، روی پاهای خود ایستاده-ایم... و مهرونشان رنج ها-مان در چشم های نم گرفته پیدا است.

کدام نیاز دیدار را شکل داده؟ نیاز پیدا کردن خود؟ نیاز دیدن و یافتن خود در دیگران؟ نیاز بجا آوردن دیگران در خود؟ بی تردید این نیازها مطرح بوده- اند، حالا در هر کس به رنگی، اما آن چه که این رنگین کمان را شکل می بخشد، نفس حضور است! "بودن" در معنائی که بر تداوم موجودیتی تاریخی دلالت دارد؛ حضور یک تاریخ که خواسته و ناخواسته زندگی جمع این کسان زیر تاثیر آن جریان دارد، با گذشته-ای که سیطره-اش برافتاده، جذبه و جلایش را از دست داده اما ابرمانند و دودی شکل، سایه-اش برجا مانده تا آن اندازه که محیط بر وجودهای ماست! در چشم من این سایه، با جسمیتی ابرمانند و دودی شکل که پابرجائی و سخت جانی خود را برخ می کشید، زیستن در سخن و باور خویش می آید و نمایش پابرجائی و سخت جانی آن، نه فقط منقلب بلکه مجذوبم می کند. با خود می گویم؛ این نمایش حقیقت پاره-ی بزرگ چپ ایران در اکنون ماست!

"ما هم مردمی هستیم!". شاید "دیدار"، جلوه-ای از معرفت به این حقیقت است. شاید از پس سی و سه سال سرکوب خونین، از پس سه دهه تجزیه و فسخ، سیمرغ است که آشیانه برای سپید مو می آراید. شاید این طلیعه روز است در خبر از پایان شب پراکندگی و "بحران". شاید چیزی از جنس این امید ها و آرزوها، صورت یک نیاز عام را پیدا کرده؟ شاید!

خاستگاه "دیدار" اما این شاید های من نیستند. خاستگاه دیدار، قابل لمس ترین نیاز های انسانی، در این کس است که هستیم: نیاز همه ما به نگاه مهربان، صدای مهربان، دست های مهربان کسانی که در رنج ها و آرزو ها با هم یگانه بوده-ایم؛ نیازی برخاسته و معطوف به زندگی که شط همیشه جوشان پر از ظهورهای تازه است.

پایان گرفتن پراکندگی و بی جانی چپ ایران، پیش شرط -اش نشاندن همین انسانیت مهربان در محور افکار و کردار ماست.

اندیشه دیدار در مجالس یادبود رفتگان رفیق در ذهن ها متولد شد. این سوال پیش آمد که چرا وقتی رفیقی مرد به یاد او می افتیم و چرا تجدید آشنائی ها-مان مشروط شده است با اتفاق مرگ!؟ "دیدار" پاسخ این پرسش بود. دوست داشتن یکدیگر در متن زندگی. شناختن قدر همدیگر، هنگام که زنده-ایم.

زنان از استعداد برتر در درک زندگی و دوست داشتن آدمی برخوردار هستند. به همین علت نیز شماری از زنان مبارز ایران که سالیانی را در زندان شاه به سر آورده بودند، دستکم دهسال زودتر از مردان زندانی، "دیدار" را ابتکار کردند و به روی آشنائی های قدیم عطر تازه پاشیدند و رنگ و جلای زندگی زدند.

انسان در آن کس که هست، منحصر به فرد است و باید حق او را در عینیت بخشیدن به فردیت خود، محترم داشت و به رسمیت شناخت. بیرون از این حق، آزادی و انتخاب معنای خود را از دست می دهد. آن آتش دیدار که اکنون نیز در خانه-ام با من است، چیزی از جنس آزادی و انتخاب بوده است. آزادی و انتخاب در این که ما هم مردمی هستیم؛ از روی حقیقتی و نه از روی مجاز.

در شعاع نگاه ها، در طنین صداها و بر فراز دست هائی که یکدیگر را می جستند، شبح آرمانی انسانی و دموکراتیک؛ در پرواز بود. عکس های "رضا" – رضا دقتی، در سالهای ۵۲-۵۶ در زندان قصر بود، او اکنون یک عکاس هنرمند، دارای اعتبار و منزلت جهانی است – نمایش این آرمان بود، آرمانی که جامعه و جهان بشری را بیرون از جنگ و جهالت، بیرون از گرسنگی و فقر، بیرون از بی عدالتی و تبعیض و ستمگری می خواهد. در وجود بی قرار و پربار او که آن عکس ها را خلق و به بشریت هدیه کرد، حقانیت آرمانی را می دیدم که آرمان همه ماست. تا این مرز ۶۵ سالگی؛ آرمان خود را این اندازه زیبا نیافته بودم که در عکس های رضا یافتم! زیبائی درخشان عکس های او، همه پلشتی و تیرگی های جهان امروز را، برای احساس و ادراک من قابل فهم می کرد و به من در پایداری بر سر آرمان خویش، آن انسانیت و بشر دوستی، آن آزاداندیشی و آزادیخواهی، آن عدالت و نیز آن استواری را الهام می داد که در جستجویش بوده-ام... . الهامی برای تغییر، برای رفتن بسوی جامعه و جهانی بهتر، بسوی آزادی، حقوق بشر و عدالت با پاهای واقعیت.

وقتی "رضا" نمایش غرورانگیز عکس هایش را به پایان آورد، تمام "دیدار" به احترام او به پاخاست و خروشنده رود و سرود برای او کف زد. من در غریو آن به پاخاستن و کف زدن های "دیدار" و در آن وجود آرمان خواه و انساندوست سرشار از نیروی خلاقه بشری، استعداد و ظرفیت بزرگی را یافتم که برای بازتعریف زندگی آفرین و آینده ساز در خود ذخیره داریم.

از "دیدار" آمده- ام و آتش آن در جانم است. "دیدار" در این لحظه و در تمام لحظه های خود، همین رقص واژگانی بوده است که می نویسم: پرومته در آتش!
ج – ط
10.04.2011
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* فراخوان دیدار و برپائی آن، دستاورد ابتکار و همت مهدی جباری، منوچهر مختاری و حسن جعفری است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد