logo





بحثی در مورد رابطه استقلال و آزادی

دوشنبه ۲۹ فروردين ۱۳۹۰ - ۱۸ آپريل ۲۰۱۱

محمد برقعی

borghei.jpg
mborghei.com
بحث استقلال و آزادی بار دیگر از سر گرفته شده است و این کاریست میمون و ارزنده در این ایام که از سوییدر خاورمیانه مبارزات ضداستبدادی فراگیر شده و در همان حال نیروهای خارجی در آن نقش اساسی یافته اند.واز سوی دیگر در ایران دامنه ی سرکوب بسیار چنان بالا گرفته که خودی ترین نیروها نیز مورد حمله قرار گرفته اند، و در نتیجه بسیاری خسته و افسرده امید به یاری از خارج بسته اند.علوه بر آن بسیاری از مبارزان داخل کشور ناگزیر راهی کشورهای غربی شده اند، حتی کسانی که بر ایستادن در درون پای می فشردند.

این عوامل سبب شده که بحث "استقلال" از زوایای متتفاوت دگر باره مطرح شود و تا یک جمع بندی مورد قبول شود. افرادی چون آقای حسین زاهدی1 می نویسند که استقلال بدون آزادی نه تنها استقلال نیست، بلکه از هر وابستگی بدتر است و آقای کاظم علمداری2 به همراه ایشان شاهد می آورد که تعریف گذشته از استقلال کهنه شده و امروزه بسیاری از کشورها همچون ببرهای آسیایی از وابستگی به رشد رسیده اند و آقای محمد تهوری3 برآنست که برای کسب آزادی گرفتن هر نوع کمکی از غرب حتی کمک دولتی هم مفید است و باعث نجات از دست ستمگر داخلی می شود. در چنین جوّی آقای عطاالله مهاجرانی 4 می نویسند که ایران کنونی با همه معایبش کشوری است مستقل که خود در مورد سرنوشت خود تصمیم می گیرد. اما این سخن ایشان چنان بر ستمدیدگان از جمهوری اسلامی سخت آمد که برخی آن را نشانی از خوش خدمتی به حکومت دانستند.

پیش از ورود به موضوع اشارتی لازم است به رابطه ی استقلال و آزادی و رشد و توسعه. در این مورد هم مثل بیشتر موارد علوم انسانی فرمول بندی ثابتی وجود ندارد و تابعی است از شرایط زمانی و مکانی. کشورهایی هستند که مستقل هستند، اما آزادی ندارند چون چین و ویتنام و کوبای پس از سقوط شوروی. کشورهایی آزادی داشته اند، اما مستقل نبودند مثل آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم. کشورهایی رشد خود را مدیون وجود استقلال و آزادی توامان بوده اند چون هند، ولی کشور همسایه و هم وزن آن چین به همان رشد اقتصادی بدون آزادی رسید. کشورهایی رشد خود را در گرو ایجاد صنایع زیربنایی که منجر به خودکفایی می شود، کردند مثل برزیل و آرژانتین و شیلی که با وجود مشکلاتی به موفقیت های خوبی دست یافتند، ولی الجزیره که از همین الگو پیروی کرد اقتصادی وابسته تر و غیرشکوفا پیدا کرد. کشورهای آسیای دور مثل کره جنوبی، مالزی، سنگاپور از مدل اقتصاد وابسته پیروی کردند و تولیدکننده ی کالاهای مصرفی غربی شدند بی آنکه در غم ساختن صنایع زیربنایی خود باشند و موفق شدند. و کشورهای دیگری با پیروی از این الگو فقط منبع کارگر ارزان برای صنایع غربی شدند.

در نتیجه هر کشوری ضمن مطالعه کشورهای دیگر راه حل مناسب خود را باید بیابد و بداند که فرمول ثابتی در هیچ موردی وجود ندارد. با این پیش درآمد به مسئله استقلال و آزادی و رشد و رابطه ی آنها با یکدیگر در مورد ایران می پردازیم.

ملّیون ایران اعم از مذهبی و غیرمذهبی از زمان مشروطه به این نتیجه رسیده بودند که آزادی و استقلال دو پدیده ی به هم پیوسته هستند، مثل دو بال یک پرنده که هر یک نباشد پرواز ممکن نمی شود. آیت الله مدرس همان حرف را می زد که مصدق. سنجانی همان را می گفت که بازرگان. طالقانی همان را می گفت که خلیل ملکی. دیده بودند که استبداد قاجار وابستگی تا بن دندان را به همراه آورده بود،و کشور ایران در پس ظاهر مستقلش میدان تاخت و تاز روسیه و انگلستان بود. مشروطه مستقل و آزادیخواه به دست استبداد رضاشاهی بدانجا رسید که انگلستان شاه مملکت را از سلطنت خلع کرد. راه آهن ایران به خاطر منافع آلمان کشیده شد. مصدق در همان زمان که بر سر حقوق ملت ایران با انگلستان می جنگید به یاری آمریکا وابسته بود و لذا توده ای ها او را عامل امپریالیسم می خواندند و با آنکه با سه دشمن نیرومند انگلستان، شوروی (توسط حزب توده)، سلطنت و ایادیش می جنگید اما همچنان بر حفظ آزادی پای می فشرد و حاضر نبود آن را در پای استقلال قربانی کند.

در دوران انقلاب هم وقتی آقای خمینی و همه چپ های مسلمان و غیرمسلمان همراه او بر طبل ضدامپریالیست می کوبیدند و در جلوی سفارت آمریکای اشغال شده رژه می رفتند، دولت بازرگان، آقای بنی صدر و جبهه ملی این گونه حرکات غرب ستیزانه و خلاف موازین بین المللی را محکوم می کردند و لذا توسط همان نیروها آمریکایی خوانده می شدند . جالبتر آنکه همان نیروهای ملی بودند که نخستین بار پرچم مبارزه با استبداد داخلی را برافراشتند و به ولایت فقیه اعتراض کردند و به همین سبب هم سخت سرکوب شدند.

نیروهای ملی پیوند دو پدیده ی استقلال و آزادی را با رگ و پوست خود حس کرده بودند. اینان هم استبداد رضاشاهی و محمدرضا شاهی را تجربه کرده بودند و هم کودتای 28 مرداد و آوردن محمدرضا شاه را و هم تقی زاده هایی که راه نجات ملت را سراپا غربی شدن می دانستند. در همان حال عقب ماندگی فرهنگی جامعه را با همه وجود لمس کرده بودند و همه مزایای فرهنگی غرب را خواستار بودند و شیفته ی دموکراسی و آزادی آنجا بودند. و این نه در کلام مصدق که بر زبان شاگردان مکتب او چون مهندس بازرگان جاری بود که می گفت در غرب اسلام هست و مسلمان نیست، و در ایران مسلمان هست و اسلام نیست .

این نیروها در زمان تسلط فرهنگ چپ در پیش از انقلاب همانقدر مورد حمله بودند که پس از انقلاب، که دشمنی با غرب این بار رنگ دینی گرفت و امپریالیست شد استکبار جهانی ،و بورژوازی شد طاغوت ، و انگ لیبرال به معنی طرفدار سرمایه داری شد به معنی سازشکار با غرب.

اما درس خوانده های مکتب چپ و مکتب حکومت اسلامی چون ربط عمیق این دو پدیده را با هم درک نکرده اند ،و در بحث های نظری چند دهه ی گذشته نیروهای ملی بر سر تقدم آزادی بر استقلال و برعکس آن مشارکت نداشتند ـ بحثی که در اختلاف نهضت آزادی و آقای بنی صدر بار دیگر جلوه ای یافت هر چند کمرنگ ـ حال از افراط به تفریط افتاده اند. آقای مهاجرانی از استقلال می گوید بی آنکه توجه کند در این گوشه از کره ی خاکی که ما هستیم و با استبداد تاریخی درونی شده مان این مفهوم جدا از آزادی معنی نمی یابد. این چگونه استقلالی است که مهر نماز و سبزی پای سفره هفت سین و تسبیح و پیراهن ما از چین می آید؟ آیا نیروی کار ما از نیروی کار چین ارزان تر است ،یا درگیر صنایع برتر و پولسازتری است که تولید این کالاها برایش صرف نمی کند،و یا صنایع داخلی ما دچار چنان ضعفی شده که تولیدشان قادر به رقابت با تولید چین نیست .و چرا به جای ساختن این صنایع، کشورمان شده آشغالدونی هر بنجلی که از این کشورها می آید؟

چگونه است که دولت جمهوری اسلامی در صنایع نظامی چنان پیشرفته شده که حال صادرکننده اسلحه شده، ولی کارگاه های نساجی و ریخته گری و یا کشاورزی و خدمات مصرفی آن وابسته به چین شده است. و مهمتر آنکه چرا به جای بهره گیری از رقابت تجاری در سطح بین المللی و خرید بهترین کالا با مناسبت ترین قیمت مجبور به خرید بنجل ترین کالا به گران ترین قیمت ها هستیم. آیا از این بابت نقد آقای زاهدی و علمداری وارد نیست که آزادی که نباشد استقلال ما در عمل معنی نمی یابد و این پرچم استقلالی که جمهوری اسلامی به دست گرفته در حقیقت برای استفاده از چوب آن برای کوبیدن به سروکله ی مخالفانش است. یک نمایش توخالی و فریبنده از استقلال که خاصیتش مردم فریبی از سویی و خفه کردن صدای مخالفان از سوی دیگر است.

اما جدا کردن این دو مفهوم از یکدیگر سبب شده که ناقدان آقای مهاجرانی خود در چاله ی دیگری بیفتند. آقای زاهدی با سابقه ی ملی اش می گوید، استقلال واقعی به معنی استقلال ملت است. و میان "استقلال حکومت" و "استقلال ملت" تمایز قایل می شود و لازمه ی استقلال ملت را آزادی می داند و می گوید استقلال ملت استقلال حکومت را به دنبال می آورد نه برعکس. اما ایشان در این بحث درست تکیه بر آزادی به آن چنان افراطی می روندکه دچار یک خطا ویک غفلت می شوند.

خطا در آنجا است که میگویند هر جا آزادی نیست اسقلال هم نیست زیرا استقلال یعنی اسقلال مردم نه حکومت. خطا در آ نجا است که شواهدشان را گزینشی می اورند . آیا چین،روسیه هم مستقل نیستند واستقلال ویژه غرب است.

غفلت ایشان هم در آن است که نقش عوامل خارجی را فراموش می کنند .و چون دیگر دوران کلنالیسم به سر امده و تصرف خاک از برنامه دول قدرتمند بیرون رفته به این نتیجه رسیده اند "حتی ملت های پیشرفته ..به این باور رسیده اند که صلح و سلامت و امنیت در جهان مهم تر است ومنافع آنها وهمه دیگر ملتها را نیز تامین میکند" اگر مقصود ایشان از ملت های پیشرفته فقط روشنفکران و افراد مترقی این جوامع است حرف ایشان درست است ،ولی ملت های همین کشورها هستند که به دولت های تجاوز گر و جنگجو خود رای میدهند و به خواسته آنها می جنگند. دولت ها برگزیده همین ملت ها هستند که عراق و افغانستان را به خاک وخون می کشند ،در ونزوئلا ترتیب کودتا علیه منتخب واقعی مرد م میدهند. به پاناما حمله میکنند. بدنبال سرنگونی دولت گواتمالا هستند. اگر از کمک به مردم لیبی میگویند آیا از حمایت در ارسال نیروهای عربستان به بحرین و کشتار مردم آنجا ، ویا حمایت بی قید وشرط از دولت جنایتکار و غاصب اسرائیل غفلت می کنند.

ایشان با خوش بینی خودشان غافلند که بسیاری از بدبختی ها و عقب ماندگی های کشورهای جهان سوم حاصل توطئه و نیرنگ همین دولت های پیشرفته بوده و هست. در گذشته یکی از شگردهای استعمار آن بود که اقلیتی را حاکم می کرد، مثل در عراق ،تا آن اقلیت بقایش را در وابستگی به ارباب بداند و گاه این کار را از طریق خطوط مرزی می کرد تا در روآندا توتوها اقلیت باشند و بقایشان در گرو سرسپردگی به انگلستان باشد.جنگ های خونین صرب ها با کروآت ها ومسلمان در یوگوسلاوی سابق حاصل همین سیاست ها بود.

ایشان سوءاستفاده دولت ها و شرکت های خارجی را حاصل فساد داخلی می دانند،و از این مهم غفلت می کنند که همین دولت ها و شرکت ها برای منافع خود نیروهای ملی و مستقل را از بین می برند، و دست مشتی فاسد و دزد محلی را گرفته و بالا می کشند. کنگو و لومومبا، شیلی و آلنده و محاصره اقتصادی دولت مصدق، و یا ندادن طلای ایران توسط شوروی به دولت مصدق، نمونه هایی چند از آن است. بگذریم از کشورهای آمریکای لاتین که از این دخالت ها ماجراها دارند. وشش کشوری که علم عصیان علیه آمریکا برداشته اند ،وونزوئلا به نوعی سردمدار آنان است ،همیشه نگران دخالت و تجاوز آمریکا هستند

این افراط در بزرگ کردن آزادی و کم بها دادن به استقلال و نقش نیروهای خارجی بدانجا می کشد که آقای کاظم علمداری یکباره منکر" تئوری وابستگی" می شود و می گوید این نظریه مربوط به دوران جنگ سرد است و مطرود شده و نتیجه هم می گیرند که پس خطری از بیرون نیست و خطر تمامی از داخل است. می دانید که دو تئوری در دوران جنگ سرد بود یکی "تئوری وابستگی" که بلوک شرق روی آن تکیه می کرد که می گفت غربیان می خواستند دول دیگر را وابسته به خود نگه دارند لذا اجازه ی رشد یک دولت مردمی را نمی دادند و بر تاریخ استعمار و کودتاهای غربیان و بویژه کودتاهای آمریکا تکیه می کردند . به این ترتیب گناه عقب ماندگی کشورهای جهان سوم را یکسره به گردن غرب می انداختند . و صد البته این تئوری سخت به دهان جهان سومیان ،از جمله ما ایرانیان، شیرین می آمد .دایی جان ناپلئون دراماتیزه کردن این نظر آنست.

تئوری دوم "مدرنیزاسیون" بود که از سوی غربیان و بویژه آمریکا تبلیغ می شد و گناه عقب ماندگی ملل جهان سوم را به گردن عقب ماندگی فرهنگی، فساد داخلی و غیرمدرن بودن این فرهنگ ها می انداخت .و بدین ترتیب می گفت کرم از درخت است و ما گناهی نداریم .و اضافه می کردند حتی در موارد بسیاری هم به آنها کمک می کنیم و بودجه ی عظیمی را از مالیات مردم خود صرف توسعه ی آنها می کنیم ،ولی فایده ی چندانی نمی بخشد. امروزه تمام دستگاههای تبلیغاتی غرب به دنبال جا انداختن این تئوری است واین که گناه همه عقب ماندگی کشور های در حال توسعه به گردن حکومت و فرهنگ خود آنها است و الا سود ما در جهان امن و آزاد و دموکرات است و تمام تلاش ما در جهان هم نه تنها از سر خیر خواهی و انسانیت بلکه برای سود خومان هم بر این استف جه کنیم که این کشورها ودیکتاتور هایشان نمی گذارند

اما جای تعجب است که آقای علمداری که خود جامعه شناس است و می داند که امروزه این دو تئوری هر دو تعدیل شده و به هم نزدیک شده اند، بی آنکه نفی شوند، منکر تئوری وابستگی می شود. گویی سودجویی ها و دخالت های کمپانی های فراملیتی وجود ندارد. گویی کودتای 28 مرداد را که خانم آلبرایت هم اعتراف می کند فراموش کرده اند ،یانمی شنوند که آقای هاوارد دین ،رئیس سابق حزب دمکرات آمریکا ،در 19 مارچ امسال در برلین ،در کنفرانس حمایت از مجاهدین، فریاد می زند که آقای مالکی فراموش نکن ما ترا سر کار آورده ایم .ما به تو می گوییم که اگر نیروهای ما از عراق رفتند تو باید از پایگاه اشرف حمایت کنی. آقای علمداری از مصر می گویند ،اما کودتای نافرجام در ونزوئلا علیه چاوز را نادیده می گیرند، و یا حمایت بی قید و شرط آمریکا از یاغی ترین و متجاوزترین حکومت جهان، یعنی اسرائیل را مورد توجه قرار نمی دهند.

درست است که در عقب ماندگی ملل فرهنگ آنان نقش مهمی بازی می کند اما حاصل سالها مبارزه ی ملتی یک دولت ملی می شود در ایران، در کنگو، در شیلی، در اندونزی و سرکوب کردن آنها یعنی پنجاه سال کشوری را به عقب انداختن، و چون جهان به سرعت پیش می رود دیگر کمتر شانسی برای کشور کودتا زده است که به قافله ی تمدن جهانی برسد. کشوری چون ایران که شصت سال قبل خواستار دموکراسی بود و ستیزی به نام دینی و غیردینی نداشت حال به جایی رسیده است که باید مطالبات دوران مشروطه را از سر خواستار شود. ویا جنگ شیعه وسنی آتشی است از حمله به عراق دامن زده شد وکس نمیداند تا چندین سال این بلا بلای جان تمام کشورهای خاور میانه خواهد شد. اختلاف شیعه و سنی همیشه وحود داشت ولی 23 درصد ازدواج ها در عراق میان شیعه و سنی بود . تولیت مرقد امام حسن عسکری همیشه به طور سنتی به دست یک خانواده سنی بود و کسی به یاد ندارد که یک سنی به مقبره امامان شیعه توهین کند چه رسد به انفجار آنها . در قاهره زیارتگاه بزرگی است که گفته میشود سر امام حسین در آنجا دفن شده . همین احترام به مقدسات شیعه در افغانستان،پاکستان، سوریه وجود داشت وتا پیش از جنگ عراق هیچ سنی در میان عزاداران امام حسین بمب نمی گذاشت یا مسجد انان را منفجر نمیکرد. اگر همه این بلایا در سراسر جهان حاصل عملکرد متجاوزانه غرب است پس چرا ما را سرزنش می کنید که جهان عوض شده و ما بیهوده از این زور گویان می هراسیم

گفته شد که کسانی چون دکتر علمداری که تجربه ی نیروهای ملی را ندارند از افراط ضدامپریالیستی به تفریط ضداستبدادی می افتند. اگر آن زمان استبداد را ناچیز می گرفتند و مقابل سفارت آمریکا شعار می دادند، حال چنان دلبسته ی آزادی می شوند که منکر نقش نیروهای بیگانه و استقلال ملی می شوند و می نویسند:

"داستان وابستگی به طور تاریخی از بلوک بندی بین المللی و ناآگاهی جریانات سیاسی ناشی شده" و یا "کمی انصاف و تفکر به ما می آموزد که داستان وابستگی هم مربوط به دوران استعمار و حکومت جنگ سرد بوده است. امروز دیگر "تئوری وابستگی" اعتباری ندارد."

با این استدلال نمی دانم ایشان "کودتای نوژه"، اعمال تروریستی در بلوچستان و کردستان را چه می گویند، و یا ده ها طرحی که هر هفته در اتاق های فکر آمریکا مطرح است در مورد چگونگی حمله یا ایجاد آشوب در ایران، و خانم هرمن نماینده همان ایالت ایشان که می گوید ما باید اقلیت ها را مسلح کنیم تا حکومت ایران را سرنگون کنند.ویا تهدیدات پیوسته امثال آقای جان بولتن، سفیر سابق امریکا در سازمان ملل،در مورد حمله نظامی به ایران، وحمایت وسیع وهمه جانبه ایشان و گروهشان از سازمان مجاهدین – سازمان آرمان گرا یی که از سر استیصال دست هر ناپاکی را می فشارد

صحنه ی سیاست همانگونه که خود آقای علمداری به درستی می گویند صحنه ی دوقطبی نیست. درست است که در بسیاری از کشورها مستبدین استقلال را بهانه ی سرکوب مخالفان می کنند، و جمهوری اسلامی و بویژه دولت آقای احمدی نژاد در این زمینه سرآمد همگان است، درست است که در مورد ایران بدون آزادی استقلال معنی ندارد ، اما ایشان نمی گویند در کشور من بدون استقلال هم آزادی وجود نخواهد داشت. این درسی است که ما از تاریخ کشور خود آموخته ایم. ما نه ژاپن هستیم و نه آلمان پس از جنگ و نه ترکیه عضو ناتو. هر کشوری تاریخ و سابقه و لذا سیاست خود را دارد. بله ما دوران قاجار را تجربه کرده ایم که بیشتر رجال سیاسی ما نوکران انگلیس و روس بوده اند، و نوری نخست وزیر مملکت وقتی در خطر محاکمه قرار گرفت به سفارت انگلیس پناه برد چون تبعه ی آنجا بود. لذا در قوانین ایران آمده که از نظر دولت ایران تبعیت کشور دیگر قبول نیست و به این جرم حتی می توانند اموال آن فرد را ضبط کنند. ما مرگ مشروطه را با کودتای سوم اسفند دیده ایم. ما کودتای 28 مرداد را دیده ایم که حاصلش همین جمهوری اسلامی شد.و این روزها هم شاهدیم که آمریکا کشور ما را محاصره نظامی کرده ،و هر روز اسرائیل تهدید می کند که به ایران حمله می کند.

از آن سوی ما استبداد را هم با گوشت و پوست و استخوان خود لمس کرده و می کنیم و لذا می دانیم شعار استقلال که حاکمان جمهوری اسلامی سر میدهند در حقیقت بهانه ا ی برای سرکوب نیروهای مخالف خود ، اما اعتراف به نیرنگ بازی و خدعه حکومتی، به معنی انکار خطری که استقلال کشور را تهدید می کند نیست.

تجربه ی تاریخی ما به نیروهای ملی ما این بینش را داد ،که چون عده ای جوان خام در زمان حمله ی آمریکا به عراق، از هول هلیم در دیگ نیفتند و بگویند چرا آمریکا اول به ایران حمله نکرد، و حال هم برای نجات از دست حکومت ملایان به هر کمکی از کشورهای غربی خوش آمد بگویند، و استقلال را سخنی کهنه و مربوط به دوران استعمار بدانند. سعدی تجربه ی ملت ما را هفت قرن پیش چنین سروده است:

شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و چنگ گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
بدیدم عاقبت گرگم تو بودی

نیروهای ملی با تمام این عزیزان همصدا هستند که بدون آزادی استقلال نیست ، اما به آنان یاد آور می شوند که بدون استقلال آزادی هم نیست.از این روی زمانی که پای کمک خارجی به میان می آید صحبت های کلی را بی معنی میدانندومی گویند داوری موردی وپس از دانستن جزییات است.این که در صحنه مبارزه از گرفتن هیچ کمک مناسب نباید پرهیز کرد سخنی درست است ،اما تعریف "مناسب" است که مورد نزاع است.

من نمیدانم دکتر علمداری چگونه بهره گیری آیت الله خمینی از وسایل وامکانات ارتباط و غیره فرانسه را کمک گرفتن از دولت فرانسه می خوانند تا کمک گرفتن مالی افراد و نیروهای اپوزیسیون از دولت های غربی راتوجیه کنند. من در مناظره ام با ایشان در برنامه" پرگار" تلویزیون بی بی سی هم گفتم نیروهای سیاسی ای که پایگاه وسیع مردمی ندارند با دولت ها و نیروهای خارجی نمی توانندوارد گفت وگو شوند واز آنها کمک بگیرند. سیاست صحنه ی بده و بستان است، اما شرط سلامت این بده و بستان امکان مستقل عمل کردن است .نه آنکه یکی بتواند دیکته کند و دیگری به آن شرط در بازی بماند که اطاعت کند. و گفتم که من در شرایط کنونی هیچ نیازی برای کشکول برداشتن و به درگاه این قدرت و آن قدرت پناه بردن نمی بینم. در داخل کشور همه مبارزان ما اصرار بر حفظ استقلال دارند ،و به همان اندازه بر مبارزه با استبداد پای می فشارند که بر عدم وابستگی.

در خارج از کشور هم ایرانیان در طی دو دهه اول انقلاب با دست خالی و آوارگی و آشفتگی روحی و اجبار به انجام کار گل برای تأمین معاش خود و خانواده، صدای مبارزات داخل را به گوش جهانیان رساندند. و توانستند با همان دست های خالی چنان عرصه را بر حکومت ایران تنگ کنند که به قول آقای محمد خاتمی، تصمیم گیران حکومتی از سر ناچاری افتضاح بین المللی به کاندیداتوری او تن دادند.

لذا امثال آقای محمد تهوری باید بگویند چه ضرورتی برای کمک از دول غربی حس می کنند ،آن هم حال که ایرانیان گلیم خود را از آب بیرون کشیده و به رفاه اقتصادی رسیده اند ،و فوت و فن کار در اینجا را فرا گرفته اند، و به تمام وسایل ارتباط جمعی جهان دسترسی دارند، و انبوه جوایز جهانی را نصیب مبارزان کشورمان می کنند. آیا مبارزات ما در گرو پول گرفتن از دول غربی و حمایت آنان است، آن هم گرفتن پول و کمک از سوی کسانی که نیرویی را در درون کشور نمایندگی نمی کنند، تا بر سر میز مذاکره بتوانند مستقل عمل کنند، بلکه همه این گونه بودجه ها حقوقی می شود و امکاناتی برای تأمین زندگی در غربت. مگر بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا و تلویزیون الجزیره و ده ها رادیو و تلویزیون دیگر دربه در به دنبال مصاحبه و پخش خبر نیستند؟. مگر تعداد سایت های اینترنتی ما آنقدر نیست که کسی نمی رسد به یک دهم آنها سر بزند؟ مگر هر روز ده ها جلسه ی سخنرانی و مناظره در همه جا دایر نیست؟ مگر هر شهری یک روزنامه با ارزش رایگان ایرانی ندارد؟ مگر هنرمندان و سیاسیون و فعالان اجتماعی ما کم اعتبار ملی گرفته اند؟ این نیاز به کمک از دولت های خارجی چیست؟

اگر حکومت جمهوری اسلامی برای مقاصد و منافع استبدادی خود به هر مبارزی رنگ وابستگی می زند، تأسف بار است که برخی از نیروهای اپوزیسیون به دنبال گرفتن امکانات برای تأمین زندگی شخصی، هر کسی را که دم از استقلال می زند یا آلت دست جمهوری اسلامی می خوانند، یا می گویند سنتی می اندیشد و در دوران جنگ سرد باقی مانده است، و مفهوم استقلال در زمان کنونی را نمی فهمد. اگر استقلال به معنی رابطه با جهان است که عمری است که ملیّون می گویند. امااگر نظر این معترضان استقلال به عنوان ستیز با جهان است ،که دارند با عینک جمهوری اسلامی به جهان و نیروهای ملی می نگرند وباید بیشتر با ادبیات سیاسی نیروهای ملی ما در صدسال گذشته آشنا شوند

پانوشت ها:

1ـ "مفهوم استقلال یک ملت چیست"، حسین زاهدی، جرس، اسفند 1389.
2ـ "تفسیر عطاءالله مهاجرانی از استقلال جمهوری اسلامی"،کاظم علمداری، ایران امروز، فروردین 1390.
3-"مداخله جهانی برای توقف خشونت:از لیبی تا ایران" محمد تهوری، ایرنیان واشنگتن، 27 هسفند 1389
4ـ "تاملی درباره مفهوم استقلال" ، عطاء الله مهاجرانی، جرس، 2 فروردین 1390. این مقاله به دنباله ی سخنرانی است در کتابخانه ی کنزینگتون در لندن

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد