در قلمرو هنر واندیشه سال ها قبل در جایی خوانده بودم به این مفهوم که زندگی به معنای واقعی در زیبایی ی تلاش و کوششی است برای رسیدن به هدف و بودن در تمام لحظات باید با هدف عالی همراه باشد. این آموخته ملکه ی ذهنم گشت تا به امروز برای نگاه به آثار هنری وارزیابی ی آنها در این قاب .بیشترین تجلی ی هنر در اندیشه ایست که در متن نهفته است و اندیشه وقتی قوی و مؤثر خواهد بود که صاحبش از شعور اجتماعی ی قوی برخوردار باشد . بنابراین شعور هم در خلق آثار هنری وهم در ساختمان اجتماع از عناصر لازم و رکنی مهم در ساختار آن به شمار می آید و از آنجا که واقعیت های موجود هم آگاهی بشر را تعیین می کند ، این تأثیر و تأثر چیزی از خود می نهد که اکنون ما و جوامع
دیگر هستیم .
شعور فراورده ای ست از سه عنصر علم ، ایدیولوژی ، هنر و آرمان در متن آن مجموعه ای از اندیشه هااست که منافع مشترک جمعی را بیان می کند . آرمان گرایی هم پیشنه ای دارد که پویاست و بیان گر فهمی از شرایط روز در عصر خویش . به این ترتیب آرمان و آرمانگرایی در حوزه ی شعور و خلق آثار هنری می تواند نقش اول را داشته باشد .
یکی از وجوه آرمان گرایی علاوه بر تأثیر پذیری از جامعه ، اسقلال نسبی آن از تحولات اجتماعی ، روابط اقتصادی ، سیاسی و ... می باشد که با خلق آثار پیشرو می تواند به حرکت جامعه در مسیری عالی تر کمک کند. به عبارتی شعوراجتماعی خود را به شکل آرمان سیاسی، قضایی ، اخلاق ، مذهب ، هنر و زیبایی شناسی نشان می دهد .
هنر به عنوان شکلی از شعور اجتماعی در ارتباطی مستمر با روابط اجتماعی انسان ها ، بیان کننده ی آلام ، آرزوها ، و شکست های آنهاست که به صورت نقاشی ، موسیقی ، شعر ، فیلم و عکاسی تولید می شود تا وظیفه ی آرمانی ی خویش را که همانا برانگیختن احساسات آدمی و تأثیر آن در ارتقای شعور اجتماعی ست انجام دهد و برای رسیدن به هدف فوق هنرمند باید از عناصر آرمانی ، زیبایی شناسی و شناخت بهره ببرد .
در خلق آثار هنری ، مطلق کردن یکی از سه عنصر فوق ، دور شدن از هدف و خطا است ، مثلا مطلق کردن صرف زیبایی شناسی ، موضوع "هنر برای هنر" را پدید می ورد که ارتباطی با اجتماع و هنر واقعی ندارد. حذف انسان از تولیدات هنری چیزی خواهد شد که حداقل هنر نیست .
هنر بنا به ماهیت خود نمی تواند از آرمان گرایی جدا باشد زیرا هنرمند در میان آدمیان و تحولات جاری ی جامعه زیست دارد، پایش به زمین بند است و نمی تواند در خلاء زندگی کند و تعهد خویش را نسبت به جامعه از یاد ببرد .
هنر باید در بستر جامعه جاری شود و منبع تغذیه آن نیز جامعه باشد ، بدون اینکه در آن فرو نشیند بلکه به ارتقاء آن بیاندیشد . یعنی نمی تواند فقط بازتاب واقعیت باشد، بل ، یکی از اجزاء مهم سازنده ی آن نیز می تواند باشد . به قول "هانری ماتیس " نقاش که می گوید :
" هنر نشانی از دوران تاریخی ی خود دارد اما هنر بزرگ آن است که این نشان به ژرف ترین وجه بر آن نقش بسته باشد "
در اروپا وقتی " اکسپرسیونیسم " جهان " ناتورالیستی " را برای خود تنگ می بیند ، جهانی که دنیای بورژوازی را غیر قابل تغییر می داند به آن حمله می برد تا روابط اجتماعی ی دیگری را به پا سازد .
هنرمند بزرگ کاری جز این نمی خواهد همچنان که شکسپیر ، بالزاک و تولستوی نخواستند . هنر رئالیستی در سه دوره ی تکوینی ی خود که شامل یونان باستان ، رنسانس و فرانسه ی اوایل قرن نوزدهم را در بر می گیرد ، کاری تولید می کند که روابط جاری و پیچیده ی میان طبیعت ، انسان و تاریخ را بیان می کند یعنی همان نقشی از اجتماع را بر هنر می زند که " ماتیس " نقاش گفته بود . انجام این کار فقط به توانایی هنرمند وابسته نیست بلکه به موضع تاریخی و جهان بینی او نیز مرتبط می شود .
وقتی هنرمند صرفا عکاس جامعه باشد ، بدون این که وارد ماهیت پدیده شود و روابط پیچیده ی موجود ومعنای تاریخی ی آن را نشناسد ، چیزی ارائه می دهد که می توان " رئالیسم جعلی " نام نهاد که نهایتا همان " ناتورالیسم " تلقی می شود مثل کارهای " زولا " ، به گفته ی " تری ایگلتون " :
" اگر ناتورالیسم عینیت انتزاعی است ، فورمالیسم ، نوعی ذهنیت انتزاعی است " که هر دو با " رئالیسم " بی گانه اند . هر چیزی می تواند در تولید هنر نقش داشته باشد ، از هنرمند که بگذریم ، ناشر ، رابطه ی هنرمند وناشر ، سانسور و غیره . یعنی هنرمند فقط وفقط با سوژه ها سرو
کار ندارد بلکه پیرامونش ابزاری هستند که در خلق اثر هنری دخالت دارند و خلاقیت او در این است که با ابزار موجود چگونه می تواند مخاطب را به صورت همکار خود درآورد. مثلا " والتر بنیامین " معتقد است که تکنیک مونتاژ برای کمک به تماشگر اصل بنیادی ی تولید هنری در عصر تکنولوژی است .
هنرمند تلاش می کند که از برانگیختن صرف احساس دوری کند ومخاطب را وا دارد تا " اندیشه ورانه" احساس کند و نشان دهد که چگونه مخاطب شرایط زندگی ی خود را تجربه می کند . بنابر این چیزی در خلق هنر باید باشد که در توان هیچ مکتبی در دنیای هنر نیست و آن هم نگاه هنرمند به جهان است که فقط تکنیک ها پاسخ گوی آن نیستند وگرنه هنر تبدیل به چبزی جز شئی نمی شود ، کالایی است که خریدو فروش می شود و کاری به روابط اجتماعی ندارد و هنرش حداکثر به نمایش مجموعه ای از "عامل ها " تبدیل می شود . می گویند که : " هرجا هنر باشد ، انسانیت هم آنجاست "
، نوآوری در شعر هم می تواند در این مدار بچرخد . اگر خلاقیت و نوآوری بدون تکیه به سابقه ی تاریخی ی شعر از " منطق شاعرانه " بگریزد و از نقش روزگار در آن اثری نباشد ، نوآوری محسوب نمی شود که هیچ ضد شعر هم هست . وقتی شاعری می گوید :
" محدودیت این پنجره ( آرمان گرایی ) در این است که بخش کوچکی از تجربه ی بشری را بر شما اشکار می کند "(1)
شاعر با حذف این پنجره کدام دریچه را می گشاید که از رنگ و بوی آدمی در آن به مشام برسد اولا ، بخش کوچک یا بزرگ تجربه ی بشری را تاریخ و حوادث ماضی و جاری ی جامعه تعیین می کند مثل پنجره ای که نیما در شعر و هدایت در داستان نویسی گشود . ثانیا ، آرمان گرایی وسیاست ، وقتی بخش کوچکی از تجربه ی بشری تلقی شود ، سیاستی که در پشت اش قوانینی حضور دارند که از اقتصاد تا اخلاق را شامل می شود و شهروند را بر اساس رعایت و یا عدم رعایت آن ، خادم یا خائن ، محترم یا مجرم می شمارند ، دریچه ای بزرگتر از آن چه می تواند باشد؟ . ثالثا ،کدام هنرمند متعهد یا فیلسوف عاقلی گفته است که فقط باید از یک دریچه سخن گفت و دریچه های دیگر را بست . رابعا درک صحیح رابطه ی هنر وسیاست ، شرکت هنرمند در انتخابات ، زنده باد ، مرده باد و شعار سیاسی نیست که هنرمند رنگ پریده با افتخار بگوید : " ما که اصلا به سیاست کاری نداریم ، ما فقط هنرمندیم " و واقعا هم هنرمندانه از تبیین هرچیز که مربوط به لیاقت تاریخی ی مردم ایران است فرار می کند . در این مورد " شانتال موفه " نظریه پرداز سیاسی ، برای توضیح تفاوت سیاسی (POLITICS) و امر سیاسی (THEPOLITICAL)
از نظریه ی هایدگر که بین موجود ONTIC)) و وجود شناسیONTOLOGICAL)) تفاوت قایل است ، بهره جسته و معتقد است سیاست یعنی حکومت داری ، شرکت در مباحث سیاسی ، رای دادن ، کاندیدا شدن و جریانات سیاسی راه انداختن ، حزب سیاسی تشکیل دادن و در کل سیاست ورزی . ولی امر سیاسی بستری است که سیاست در آن عمل می کند ، حوزه ای است که شکاف های جامعه قابل رویت است .
هنرمندی که تضادها و در متن آن آرزوها و شکست ها ، فقر فرهنگی و اجبارهای اقتصادی را با عکس ، مجسمه ، داستان و شعر نشان می دهد وارد "امر سیاسی" می شود نه " سیاست " . به این ترتیب شاعری که با ادعای " آوانگاردیسم " و نوآوری می گوید من بی طرف ام و شعرم را می سرایم ، هنرش چیزی خواهد شد که نه مفهومی در بر دارد که کسی چیزی بفهمد و نه آرمانی که نقشی از آلام مردم اش در آن باشد . به شعر زیر توجه کنید "
زن قطره قطره
در پیاده رو
حاضرید که با هم زیر یک چتر ؟!
برو گم شو !
ایزو بام شرق
خاموش کن ( سرفه ی پیاپی )
عقده داری روسریت را باز کن
باران خسته تر از تو
زن بند آمده بود
( از کتاب جنس سوم – کار نامه ی فرزندان دیدگاه عرفان )
من نه مفهومی در این شعر می بینم و نه نقشی از اجتماع را در آن به نمایش می گذارد . این نوشته را با گفته ای از " اورهان پاموک " که به هنگام دریافت جایزه ی نوبل ادبیات 2007 بیان داشت به پایان می برم :
" بله بزرگترین مسایل انسان ها هنوز گرسنگی است و داشتن یک تکه زمین و سر پناه ... اما امروزه تلویزیون ها و روزنامه ها ، خیلی سریع تر و ساده تر از ادبیات ، این مسایل بنیادی را نشان می دهند . چیزی که امروز ادبیات باید بیشتر بگوید و بپوید ترس های بنیادی انسان هاست . ترس از بیرون گود ماندن ، ترس از به حساب نیامدن ، احساس بی ارزش بودن که با این ترس ها همراه می شود. تحقیر شدن های جمعی ، آسیب پذیری ها ، هتک حرمت ها ، برافروختگی ها ، اهانت های موهوم و لاف و گزاف های ناسیونالیستی که در پی آن می آید "
پی نوشت :
1 – گیله وا . ویژه ی هنر واندیشه . زمستان ( اسفند ) 80 . مصاحبه با مهردادفلاح
منابع :
1 - تری ، ایگلتون . مارکسیسم و نقد ادبی . ترجمه ی اکبر معصوم بیگی
2 - فصل نامه ی سینما و ادبیات . شماره ی یازدهم
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد