میشه مژگان تو روهم نباشه
رنگ چشمون تو پنهون نباشه
میشه اون قامت رعنا زیر چادر نباشه
حس پر لذت عطرت دیگه محصور نباشه
میشه هر گل که میخواد غنچه بده
اسیرِ جادوی اون لبهای گلگون، نباشه
میشه در کوچه ی خالی شده از رنگ سرور
روی دیوار گِلی ، سایه ی خنجر نباشه
میشه باهمت و افسونِ نهان توی نگات
بشه کاری بکنی ، سایه ی خنجر نباشه
میشه چادر بیاریم ، خیمه و خرگاه بزنیم
تا بهار پیدا بشه ، فصل زمستون نباشه
میشه دیوار نباشه ،
میشه خنجر نباشه
میشه زندونی و صد غصه ی پنهون نباشه
میشه در چهره ی شهر قصه ها،
جای پای غم و اندوه نباشه
میشه هرصبحی که آفتاب میزنه
وقتی از جا پا میشیم ، از خونه بیرون میزنیم
گل باشه
سبزه باشه
خنده باشه
بهار باشه
بهار باشه
دیگه مژگان تو رو هم نباشه
برای بهاری که در راه هست
به تاریخ ۱۹ اسفند ۸۹
المان ـ رضا بایگان
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد