logo





اوليويه روا

انقلابِ پُست – اسلامی

برگردان : سيامند

جمعه ۶ اسفند ۱۳۸۹ - ۲۵ فوريه ۲۰۱۱

لوموند – 12 فوريه 2011
افکار عمومی اروپايی به خيزش توده‏ای در افريقای شمالی و مصر از دريچه‏‏ای کهنه و قديمی که سی سال از عمرش می‏گذرد، نگاه می‏کند : انقلاب اسلامی ايران. اين افکار عمومی منتظرِ جنبش‏های اسلامی است، به ويژه اخوان‏المسلمين و معادل‏های محلیِ آنها، حال چه در راس جنبش باشند، چه در کمينِ به دست گرفتنِ عنانِ قدرت. اما دور از نظر ماندن و پراگماتيسم اخوان‏المسلمين مايه‏ی تعجب و نگرانی شده : پس اسلاميست‏ها کجايند ؟

اما اگر نگاهی به آنهايی که مبشران اوليه‏ی خيزش بودند، بيندازيم، کاملاً آشکار است که موضوع بر سر نسلی نوينِ و پُست- اسلامی است. خيزش‏های عظيم و انقلابیِ سال‏های 1970 و 1980، برای آنها تاريخِ گذشته و قديمی‏اند، موضوعاتی است مربوط به پدران‏شان. اين نسلِ جديد تمايلی به ايدئولوژی ندارد : شعارهای آنها همه پراگماتيک و کُنکرِت و مشخصند («برو گم‏شو»، «ارحال») ؛ آنها، آنچنان که گذشتگان‏شان در سال‏های پايانی دهه‏ی 1980 در الجزاير کردند، اسلام را در صدر مطالبات خود نمی‏گذارند. آنها پيش از هر چيزی اکراه و عدم پذيرشِ خود از ديکتاتوری‏های فاسد را به نمايش می‏گذارند و مطالبه‏ی دمکراسی دارند. اين بالطبع به معنای اين نبوده و نيست که تظاهرکنندگان لائيک‏اند، اما تنها به اين معناست که آنها در اسلام، ايدئولوژیِ سياسی‏ای که قرار است نظامِ بهتری برايشان به ارمغان آورد، نمی‏بينند : آنها در فضای سياسی کاملا سکولاری هستند. و اين امر در رابطه با ديگر ايدئولوژی‏ها نيز برايشان صادق است : آنها ناسيوناليستند (به پرچم‏های در اهتزازشان نگاه کنيد) اما ناسيوناليسم را در راس امور قرار نمی‏دهند. از همه جالب‏تر مسکوت گذاشتنِ کاملِ تئوری توطئه است : امريکا و اسرائيل (يا فرانسه در تونس، که تازه تا لحظه‏ی آخر از بن علی حمايت کرد) عاملِ همه‏ی بدبختی‏ها و فلاکتِ جامعه‏ی عربی معرفی نمی‏شوند. حتی شعار پان عربيسم هم از ميان برداشته شده، در حالی که تاثيرِ نمونه برداری‏ها در خيابان‏های مصر و يمن، پس از تحولاتِ تونس نشانگر اين است که واقعيتی سياسی در جهان عرب جاری و موجود است.

اين نسل بيشتر پلوراليست است، يقيناً چون که انديويدواليست‏تر هم هست. مطالعات جامعه‏شناسی نشان می‏دهد که اين نسل به نسبتِ نسلِ پيشين از سطح بالاتری از تحصيلات برخوردار است. بيشتر در خانواده‏های تک هسته‏ای با بچه‏های کمتر زندگی می‏کند، اما در عينِ حال بيکار است و يا با تنزل طبقاتیِ اجتماعی مواجه است. اين نسل از اطلاعات بيشتری برخوردار است، و عموما به ابزار ارتباطات جمعی مدرن که او را بی آن که نيازمند دخالت احزاب سياسی (که به هر حال وجودشان ممنوع است) کند، قادر به اتصال به شبکه‏های فرد به فرد می‏کند. جوان‏ها می‏دانند که رژيم‏های اسلامی همه تبديل به ديکتاتوری شده‏اند : آنها نه شيفته‏ی ايران‏اند و نه عربستان سعودی. آنهايی که در مصر تظاهرات می‏کنند، دقيقاً همان‏هايی‏اند که در ايران عليه احمدی‏نژاد تظاهرات می‏کنند (حالا به دليل پروپاگاند سياسی، رژيم تهران وانمود می‏کند که از جنبش سياسی مصر حمايت می‏کند، اما کار آنها تنها تسويه حسابی است با مبارک). اين نسل شايد که باور به عقايد دينی داشته باشد، اما آن را از مطالبات سياسی‏اش کاملاً جدا می‏کند : از اين نظر جنبش «سکولار» است، چرا که دين و سياست را از يکديگر منفک می‏کند. انجامِ مراسم دينی امری است کاملاً فردی و شخصی.

پيش از هر چيزی برای شان و منزلتِ انسانی، برای مطالبه‏ی «توجه و احترام» است که تظاهرات و اعتراض صورت می‏گيرد : اين شعار ريشه در الجزايرِ سالهای پايانی دهه‏ی 1990 دارد. ارزش‏های مورد مطالبه، عمومی‏اند و جهانی. اما دمکراسی‏ِ امروزه مورد مطالبه، محصولی وارداتی نيست : اين است تفاوت اصلی با دمکراسیِ تبليغیِ هيئتِ حاکمه‏ی بوش در سال 2003، که به هيچ عنوان قابل پذيرش نبود، چرا که هم مشروعيتِ سياسی نداشت و هم اين‏که با دخالت نظامی همراه بود. پارادوکس قضيه اينجا بود که امروزه تضعيفِ ايالات متحده در خاورميانه و پراگماتيسمِ هيئتِ حاکمه‏ی اوباما زمينه‏ی بيانِ مطالبه‏ای بومی برای دمکراسی با مشروعيتی تام و تمام را مهيا می‏کند.

اين به معنای اين است که يک شورش به انقلاب نخواهد انجاميد. جنبش رهبر ندارد، خبری از احزاب سياسی نيست و تشکيلاتی هم در ميان نيست، چيزهايی که با طبيعتِ آن کاملا هماهنگند، اما برای نهادينه کردنِ دمکراسی هم معضل و مشکل توليد خواهد کرد. احتمالِ اين‏که از ميان رفتنِ يک ديکتاتور، آنطوری که واشنگتن برای عراق می‏خواست، به استقرارِ يک دمکراسی ليبرال بيانجامد کم است. در هر کشور عربی، درست مثل هر جای ديگری، عرصه‏ی سياست بسيار پيچيده است، که توسط ديکتاتور از نظرها پنهان شده است. در نتيجه در عمل، به جز اسلاميست‏ها، و در بسياری مواقع سنديکاها (حتی تضعيف شده)، هيچ چيز ديگری موجود نيست.

اسلاميست‏ها از ميان نرفته‏اند، اما تغيير کرده‏اند

ما آنهايی را اسلاميست می‏ناميم که در اسلام ايدئولوژی‏ای سياسی برای حلِ همه‏ی معضلاتِ اجتماع می‏يابند. از همه راديکال‏ترهاشان برای جهاد بين‏المللی عرصه را ترک گفته و ديگر در محل نيستند : آنها با القاعده‏ی مغربِ اسلامی (AQMI) در صحرا، پاکستان و يا در حومه‏ی لندن‏اند. پايه‏ی اجتماعی و يا سياسی ندارند. جهادِ جهانی با جنبش‏های اجتماعی و مبارزاتِ ملی بطور کامل قطع رابطه کرده است. البته پروپاگاندِ القاعده می‏کوشد خود را همچون طلايه‏دارِ همه‏ی جوامع مسلمان عليه ستمِ غرب نشان دهد، اما [اين تبليغات ديگر] موثر و کارآ نيست. القاعده جوانانِ جهادیِ کنده شده از سرزمينِ خود را عضوگيری می‏کند، آنهايی که فاقد پايگاه اجتماعی‏اند، که همه‏ی علايق و روابط خود را با اطرافيان و خانواده‏شان بريده‏اند. القاعده در منطقِ «تبليغات بر مبنای اتفاقات» ‏اش مانده و هرگز دغدغه‏ی پردازشِ ساختاری سياسی در متنِ جامعه‏ی مسلمان را نداشته است. از آنجا که تحرکاتِ القاعده عموماً و به ويژه در غرب صورت می‏گيرد و يا اهدافِ مشخصی را که به عنوان غربی شناخته می‎‏شوند در نظر می‏گيرد، تاثيرش در جامعه‏ی واقعی عملاً معادل صفر است.

يک توهمِ ديگر ديدگاهی، متصل کردن اسلام‏گرايیِ گسترده‏ای که در سی سالِ اخير جوامعِ عربی با آن دمخور بوده‏اند با راديکاليسمِ سياسی است. اگر جوامعِ عربی آشکارا به نسبت سی يا چهل سال قبل اسلامی‏ترند، چگونه می‏توان فقدانِ شعارهای اسلامی در تظاهرات و اعتراضات اخير را توضيح داد ؟ اين پارادوکس اسلامی شدن است : چيزی که وسيعاً موجبِ غيرسياسی شدنِ اسلام شده. از نو اسلامی شدنِ اجتماعی و فرهنگی (حجاب بر سر گذاشتن، [افزايش] شمارِ مساجد، چندبرابر شدن شمارِ نمازگزاران، کانال‏های تلويزيونی مذهبی) توسطِ مبارزينِ اسلاميست صورت نگرفته است، اين امر موجب گشودنِ «بازار دين» بر افراد ديگری نيز شده، طوری که ديگر هيچ کس صاحب انحصاری آن نباشد ؛ اين همان چيزی است که با جستجویِ مذهبیِ امروز جوانان نيز هماهنگ است، جستجويی که فردی و همينطور متحول و رو به تغيير است. کوتاه سخن اين‏که اسلاميست‏ها انحصارِ گفتارِ مذهبی در متنِ اجتماع را از دست داده‏اند، چيزی که در دهه‏ی 1980 منحصر به آنها بود.

از سويی ديکتاتورها عموماً (البته نه در تونس) اسلامی محافظه‏کار، مشهود ولی بسيار اندک سياسی ؛ اسلامی که وسواسی بيمارگونه برای کنترلِ اخلاقيات و روحيات مردم دارد را بال و پر می‏دهند. حجاب زنان امری پيش‏پا افتاده است. اين محافظه‏کاری حکومتی هماهنگ و متجانس با جنبش موسوم به «سلفی‏»‏هاست که همت خود را عمدتاً بر از نو اسلامی کردنِ افراد می‏گذارد و نه جنبش‏های اجتماعی. خلاصه، از نو اسلامی کردن موجب پارادوکسی در همه‏ی ابعاد خود شده، يعنی از نو اسلامی کردن، ابتذال و غيرِ سياسی شدن شاخصِ مذهبی را با خود داشته : آن‎‏گاه که همه چيز مذهبی است، ديگر چيزی مذهبی نمی‏ماند. چيزی که از نگاهی غربی، همچون موجِ بزرگِ سبزِ از نو اسلامی کردن به نظر می‏آمد، در واقع چيزی جز ابتذال و پيش‏پا افتادگی نبود : همه چيز اسلامی شد، از فست فود بگير تا مُدِ زنانه. اما اشکال پارسايی و پرهيزگاری هم فردی شده‏اند : ايمان و اعتقاد را خودم و به صورت فردی می‏سازم، به دنبالِ واعظی می‏گردم که از ساختنِ خود سخن بگويد، [يکی] مثل عمرو خالد مصری، و ديگر دغدغه‏ای و توجهی به اتوپیِ دولتِ اسلامی ندارم. «سلفی»ها که همّ و غمّ‏شان دفاع از علامات و نشانه‏ها و ارزش‏های مذهبی است و هيچ برنامه‏ی سياسی‏ای ندارند : آنها در اعتراضات و تظاهرات که زنانی با برقع در آنها ديده نمی‏شود، غايبند (در حالی که شمارِ زنان در ميانِ تظاهر کنندگان بسيار بالاست، حتی در مصر). بعد هم ديگر گرايش‏های مذهبی که گمان می‏برديم به پشت صحنه رانده شده‏اند، مثل صوفيسم، از نو با اقبال روبرو و شکوفا شده‏اند. اين تنوعِ [گرايشاتِ] مذهبی هم خارج از چارچوبِ اسلام است، نمونه‏ی آن را در الجزاير و يا در ايران می بينيم، با يک موجِ گسترده‏ی تغيير مذهب به مسيحيت.

خطایِ ديگر در نظر گرفتنِ ديکتاتورها به عنوانِ مدافعينِ سکولاريسم در مقابلِ فناتيسم مذهبی است. رژيم‏های استبدادی جامعه را سکولاريزه نکرده‏اند، برعکس، به جز موردِ تونس، آنها همه کار کرده‏اند تا خود را با يک باز اسلامی نمودن از نوعِ نئوبنيادگرا راحت کنند، از آن نوعی که بدونِ داشتنِ دغدغه‏ای در رابطه با ماهيتِ حکومت، از جاری کردن قوانين شريعت سخن می‏گويند. در همه جا علما و نهادهای مذهبیِ رسمی با پناه گرفتن در پسِ محافظه‏ کاری فقهی‏‏ای هراس‏ زده در خدمت دولت به کار گرفته شده‏‏اند. طوری که روحانيون سنتی، تحصيل کرده در الازهر، ديگر عملاً نه در مسائلِ سياسی و نه در مسائلِ مهمِ اجتماعی، اصلاً هيچ دخالت و نقشی ندارند. آنها چيزی برای ارائه کردن به نسل‏ جديد که کاوش‏گرِ مدل‏هايی نوين برای زيستنِ ايمان و اعتقاداتش در جهانی گشوده‏تر و آزادتر است، ندارند. و به ناگاه متوجه می‏شوی و می‏بينی که محافظه‏کارانِ دينی ديگر يار و همراهِ اعتراضاتِ توده‏ای نيستند.

کليدی برای تغييرات

اين تحولات جنبش‏های سياسی اسلاميست را نيز شامل می‏شود ؛ جنبش‏های سياسی اسلاميست که در جنبش اخوان‏المسلمين و مشابهاتش، همچون حزب نهضت در تونس، تجسم می‏يابند. اخوان‏المسلمين کاملاً تغيير کرده. نقطه‏ی نخست بی‏ترديد در رابطه با تجربه‏ی شکست است ؛ حال چه در موفقيت و پيروزی ظاهری (انقلابِ اسلامی در ايران)، و چه در هزيمت و شکست (فشار و سرکوبی که در همه‏جا با آن مواجهند). نسلِ جديدِ مبارزين [اخوان] و همينطور قديمی‏ترها همچون رشيد غنوشی در تونس از اين‏ها درس آموخته، آنها فهميده‏اند که تمايل به گرفتنِ قدرت [سياسی] در پیِ يک انقلاب يا منجر به جنگِ داخلی می‏شود، يا به استقرار ديکتاتوری ؛ آنها در مبارزه‏شان عليه اختناق به ديگرِ نيروهای سياسی نزديک شده‏اند. خودشان به عنوان کسانی که جامعه‏ی خود را به خوبی می‏شناسند، از وزنِ ناچيزِ ايدئولوژی در آن اطلاع دارند. همچنين آنها از مدل ترکيه آموخته‏اند : اردوغان و حزب عدالت و توسعه توانسته‏اند دمکراسی، پيروزی انتخاباتی، توسعه‏ی اقتصادی، استقلالِ ملی و تبليغ و ارج گذاری بر ارزش‏های اگر نه اسلامی، لااقل «اصيل» را با هم آشتی بدهند.

اما اخوان‏المسلمين به ويژه ديگر حاملِ مدلِ اقتصادی و يا اجتماعی متفاوتی نيست. آنها از نظر اخلاقيات محافظه‏کار شده‏اند، اما از نظر اقتصادی ليبرال. و اين بی‏ترديد تغيير و تحول از همه چشمگيرتر آنهاست : در سال‏های دهه‏ی 1980 اسلاميست‏ها، (به ويژه شيعيان) وانمود به حمايت از منافعِ ستم ديدگان می‏کردند و اقتصاد دولتی و توزيع مجدد ثروت را در صدر قرار می‏دادند. امروزه اخوان‏المسلمين مصر رفرمِ ضدِ اصلاحات ارضیِ اجرا شده توسط مبارک را تائيد می‏‏کند، رفرمی که در آن به زمينداران اجازه داده شد تا دارايی‏های ارضی خود را افزايش داده و کارگران کشاورزی را اخراج کنند. تا جايی که اسلاميست‏ها ديگر در جنبش‏های اجتماعیِ فعال و موجود در دلتای نيل حضوری ندارند، و به اين ترتيب شاهد بازگشتِ مجدد «چپ» هستيم، يعنی مبارزين سنديکاليست.

اما اين بورژوا شدن اسلاميست‏ها شانسی برای دمکراسی هم هست : دست کشيدن از کارتِ انقلاب اسلامی، آنها را از آشتی با باقیِ احزابِ سياسی به سویِ توافق و ائتلاف و وحدت با آنها می‏‏راند. امروز ديگر موضوع بر سر اين نيست که بدانيم آيا ديکتاتورها بهترين خاکريز برای مقابله با اسلاميسم هستند يا خير. اسلاميست‏ها تبديل به بازيگرانِ بازیِ دمکراسی شده‏اند. آنها يقيناً از وزنِ خود در جهتِ کنترلی بيشتر بر اخلاقيات استفاده خواهند کرد، اما از آنجا که فاقدِ دستگاه و ماشينِ سرکوبی مثل ايران، ويا پليس مذهبی‏ای مثل عربستان سعودی‏اند، ناچارند با مطالبه‏ی آزادی‏های بيشتر که تنها در محدوده‏ی مطالبه‏ی انتخابات پارلمانی نمی‏ماند، کنار بيايند. خلاصه يا اسلاميست‏ها خود را با گرايش سَلَفی‎‏ها و محافظه‏کارانِ سنتی هماهنگ می‏کنند، و به اين ترتيب ادعاهايشان مبنی بر انديشه‏ی اسلام در مدرنيته را از دست می‏دهند، و يا اينکه ناچارند مفاهيم‏شان در رابطه‏ی ميان مذهب و سياست را مورد بازنگری قرار دهند.

از آنجا که نسلِ در حالِ انقلاب اصلاً در جستجویِ سازماندهی سياسی خود نيست، اخوان‏المسلمين بيشتر در معرض تغييرات خواهد بود. در شورش و اعتراض حضور داريم و می‏مانيم، اما در اعلامِ نظام و رژيمی جديد، خير. از سوی ديگر، جوامع عرب همچنان محافظه‏کار مانده‏اند ؛ طبقات ميانی و متوسط که در پی ليبراليزاسيون اقتصادی توسعه و گسترش يافته‏اند در پی ثباتِ سياسی‏اند : اين طبقات پيش از هر چيزی عليه طبيعتِ درنده‏خویِ ديکتاتور، که در رژيم تونس منحصر به جنونِ ثروت‏اندوزی و سرقتِ اموال عمومی شده بود، می‏شورند. مقايسه‏ی ميان تونس و مصر بسيار روشنگر خواهد بود. در تونس باندِ بن‏علی همه‏ی متحدانِ بالقوه‏ی خود را، با عدم پذيرش تقسيم نه تنها قدرت، بلکه و به ويژه ثروت، تضعيف کرده بود : طبقه‏ی سرمايه‏دار عملاً و به معنای واقعی و بطور دائم توسط اين خانواده چاپيده می‏شد، و ارتش نه تنها از منظری سياسی خارج از بازی گذاشته شده بود، بلکه و به ويژه در زمينه‏ی توزيع ثروت نيز : ارتش تونس فقير بود ؛ اين ارتش حتی در داشتنِ رژيمی دمکراتيک که بودجه‏ای بالاتر برايش درنظر بگيرد، منافعی صنفی دارد.

برعکس در مصر رژيم پايه‏ی اجتماعی گسترده‏تری داشت، ارتش نه تنها در قدرت [سياسی] سهيم بود، بلکه همينطور در مديريت و سهم‏بری از منافع آن نيز شريک بود. مطالبه‏ی دمکراسی در سراسرِ جهان عرب با ريشه دواندنِ شبکه‏هایِ حامی‏پروری هر رژيم مواجه خواهد شد. در اينجا يک جنبه‏ی مردم شناسی جالب توجه وجود دارد : آيا مطالبه‏ی دمکراسی قادر به فراتر رفتن از شبکه‏هایِ پيچيده‏ی وابستگی و تعلق به گروه‏‏های اجتماعیِ واسطه (مشتمل بر ارتش، قبايل، حاميانِ سياسی، و غيره) است ؟ ظرفيتِ رژيم‏ها برای بازی کردن روی وابستگی‏های سنتی (بدوی‏ها در اردن، قبايل در يمن) چه ميزان است ؟ اين گروه‏های اجتماعی چگونه می‏توانند، و يا نمی‏توانند، به اين مطالبه‏ی دمکراسی متصل و تبديل به بازيگران آن شوند ؟ چگونه مذهبِ مورد ارجاعِ اين گروه‏ها خود را تغيير داده و با شرايط جديد هماهنگ می‏کند ؟ اين روند طولانی و آنارشيک خواهد بود، اما به يک امر می‏بايست يقين داشت : ديگر در دوره‏ی استثناگرايیِ عرب و مسلمان نيستيم. تحولاتِ اخير تغييراتی عميق در جوامعِ جهانِ عرب در پی خواهد داشت. اين تغييرات از مدت‏ها پيش در جريانند، اما در قفایِ کليشه‏های جامد و تغييرناپذيری که غرب به خاورميانه نسبت می‏داد، پنهان مانده بودند.

بيست سال قبل، شکستِ اسلام سياسی را منتشر کردم. اينکه اين کتاب خوانده شد يا خير، اهميتی ندارد، اما آنچه که امروز در جريان است نشانگر آن است که بازيگرانِ محلی خود از تاريخِ خودشان آموخته‏اند. ما يقيناً کارمان با اسلام هنوز تمام نشده، و دمکراسی ليبرال هم «پايان تاريخ» نيست، اما از اين پس، بايد به اسلام در چارچوبِ آنچه که خود را در رابطه با فرهنگِ موسوم به «عرب و مسلمان» می‏نامد، انديشيد، که امروز ديگر همچون گذشته در خود فرو رفته و بسته نيست.

اوليويه روا، استاد و رئيس برنامه‏ی مديترانه‏ای در انستيتو دانشگاهی اروپايی فلورانس (ايتاليا)

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد