logo





مرجع تقلید

چهار شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۹ - ۲۳ فوريه ۲۰۱۱

رضا بایگان

bayegan.jpg
نمیدونم چه رابطه ای بین این قصه محله ما و امروزِ روز ایران وجود داره ، ولی شاید زیاد هم بی ارتباط با هم نباشند . در هر حال حتمان یه جوری این ماجرهای کهنه با جریان های مدرن روز همرنگی پیدا می کنه .
توی آبادان یه محله بود به اسم « لین دوغه ». لین همان انگلیسی کوچه می شود. ولی این دوغه از کجا اومده ؟ والا ما که یه عمر اونجا زندگی کردیم آخرش هم نفهمیدیم که سرو کله این کلمه چه جوری پیدا شده . بگذریم ، این محله که شهرتش ازشرق تا غرب آبادان گسترش داشت ، برای خودش دنیایی بود . و اگر درپی این باشید که در یابید از کجااین شهرت را پیدا کرده و جهانی گردیده ، هیچ چیز و دلیلی نداشته است و نبودست ، مگر تقسیم عادلانه مواد مخدر .
قربانش شوم سه تا قهوه خانه توی این کوچه بود که تنها چیزی که نداشت قهوه بود . قربانش شوم مواد وجود داشت ، از همه رقم . از کشیدنی و فرو کردنی تا تناولی .
بگذریم : این محله ، که ما مثلان ازدانشمندان اون بودیم ، یه گردن کلفت داشت به اسم «منصور چارلی » . حالا چرا چارلی ؟ قدیمتر ها هر محله ای در آبادان برای خودش یه چارلی داشت که باید مردم را می خنداند ، مثل کریم شیره ای تهرونی ها . این هم از اسم چارلی چاپلین گرفته شده بود . یادم هست وقتی فیلم ،، وایکینگ ها ،، روی پرده آمده بود . یه تبر تهیه کرده بود و یه لباس هم که تقلید زشتی بود از لباس های همان فیلم به تن ، و یک تخته چوب بزرگ هم گذاشته بود روبروش و هی پشت سر هم تبر را مثل سکانس اول همان فیلم بطرف ان تخته پرتاب می کرد . البته که ما هم شده بودیم تماشاچی . شغل شریف این جناب چارلی یا وایکینگ که بعضی وقتها تارزان هم می شد . دوچرخه سازی بود . باور کنید ، حضرت ایشان یه لقمه ترمز را هم نمی تونست درست کنه تا چه رسد به اینکه دوچرخه بسازد. این پسوند « ساز » که پشت هرحرفه ای می نشیند هم خودش خیلی جای حرف دارد . حداقل اگر میگفتند تعمیرگر دوچرخه و یا ساعت ، باز می شد که یه چیزی بشه . اگر چه در مورد آفتابه این پسوند صدق می کند .
بگذریم : این چارلی محله ما اهل بعضی حرفه های جانبی ومناسب همان محله هم بودند ، ازجمله باج گیر و مواد و غیره . . .
یه روز تابستون نشسته بودیم جلوی خونه یکی از دوستان که پدرش از تجار بزرگ و واردکننده دوچرخه بود. این جناب چارلی ، احترام زیادی برای این رفیق ما قایل بود . چراکه ؟ سالی یه دوچرخه ازپدر ایشان میگرفت و می فروخت و پولش رو پس نمیداد ، در عوض این رفیق ما بیمه بدنه و شخص ثالث ایشان شده بود، آن هم در آن محله که از سر تا تهش که می رفت ، این شانس رو داشتی که چندتا نیش چاقو نوش جان کنی . برگردیم سر آن روز : جناب وایکینگ محله ما ، یهو سر کلش پیدا شد و با حالت خاص خودش و لهجه غلیظ آبادانی گفت ،، رفتومش ،، (به زبان آبادانی یعنی زدمش ) . لازم نبود بپرسیم چرا؟ و کی ؟ خودش گفت ،، هی بهش می گوم مادر. . . فحش نده ، خواهر. . . فحش نده ، مو از فحش بدوم میاد ، هی فحش داد ، مونوم زدومش زن . . رو تا دیگه فحش نده . بعد هم تا قبل از اینکه تفسیر ما رو گوش بده و پیدا کنیم که کدام بخت برگشته کتک خورده . گذاشت و رفت . آن قصه ی وآن روز تمام شد ، ولی این قصه ادامه داره . این قصه ، که ما کاری را که خود کنیم بر دیگرانش عیب دانیم.
راستی خوب نگاه کنید رفتار مقامات کشور عزیز ما چقدر شباهت دارد به چارلی محله ما . از یک طرف ، تمام دنیا رو بمدارا و خوش رفتاری در مقابله با اجتماعات مخالفان رژیم های دیگر کشور ها دعوت می کنند و این حق را برای مردم آنها قرار می دهد که اعتراض کنند و به خیابان آیند . و از طرفی در مورد مردم کشور خودش ، از مصرف گلوله دریغ ندارد.
آنچه که من نمیدانم ، این است که ، چارلی محله ی ما ، چه جوری مرجع تقلید این حضرات شده . رضا بایگان - المان ۱۸ فوریه ۲۰۱۱


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد