سوگ هوتن نجات ، بهرام اردبیلی، بیژن الهی
هزار روز و شب درون بسترآبهای ژرف خفته بود
هزار رنگ و نام ماهی و مرجان آب های گرم را تکرار کرده بود
هزار پیکر بانوی آب ها تنیده بر الیاف موج بود و ناگهان
از درون سینه ی نیلگون دریا بیرون آمد
وقتی درون دره ی ابهام پا نهاد
وقتی که خاک بکر اساطیر زیر پای او نفس کشید
اسب از هراس شیهه برآورد و جرعه مه را نوشید
در دور دست دورسازی شگفت به نغمه درآمد
خواندند اندوهناک و هیمه در آتش افکندند:
کاش این هراس مه گرفته درون قلب دره نبود
کاش این سکوت شناور خیال بود و در میان نبود
وقتی ستاره دنباله داربرشانه های بادفرودآمد
وقتی که اسب سرخ به افق خیره گشت وسم برزمین نواخت باری
وقتی که انتهای دره ی ابهام راپشت سرنهاد
دریاچه یی شگفت دربرابرش دهان گشوده بود
دستی به یال خیس مادیان کشیدو درون روح آبزی فرورفت وقطره شد
ماجمله در گلوگاه آب های سبز سکوت خفته ایم و خواب گیاه و ماه می بینیم
پاریس - ژانویه ۲۰۱۱