logo





ناقوس! کی مرده؟ کی بجاست؟

- در اندوه درگذشت رفیق... دوست-

يکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۹ - ۳۰ ژانويه ۲۰۱۱

جمشيد طاهری‌پور

taheripour.jpg
۱

این چند شب و روز، همه-اش در فکر جدال طاقت سوز رفیق سالیان دور، فریده قریشی بودم. اندوه سنگین در گذشت او روی سینه-ام هست. وقتی که زنده بود، فقط نامش بود که پس کله-ام مانده بود. اتفاقا" کمتر از یک ماه پیش دوستی از او و سه نفری گفته بود که در جدال مرگند! یادداشت کرده بودم که شماره تلفن-شان را از کسی بگیرم و زنگ بزنم ... اما خانه که آمدم همه چیز یادم رفت! مثل این که یک دستی یادداشت هایم را از سیاه تخته ذهنم پاک می کند! اصلا" از یادبردن زنده ها روال این روزمرگی در تبعید شده...! شاید این یک جور تمکین و رضا در برابر مرگ است. شاید این یک تلاشی است برای فراموش کردن این واقعیت که در آستانه مرگیم! ... گاهی اوقات بنظرم می رسد این دلبستگی که برخی ها به هیاهو دارند، این علاقه-ای که نشان می دهند تا نامشان هر از چندگاه اما همیشه، زیر این بیانیه بیاید یا در پیشانی آن مقاله بنشیند، از جنس همین واقعیت است؛ فرار از آستانه مرگ...! بنظر من این اصالت ندارد. بنظر من آنچه اصالت دارد، رویاروئی و جدال با مرگ است. در این جدال است که آدمی زنده بجاست!

فریده تا آخرین دم با مرگ جنگید! تا آخرین دم به دردی که طاقتش را می سوخت تسلیم نشد. من این جدال زندگی با مرگ و این تسلیم ناپذیری در برابر درد را می شناسم و همیشه از آن برای جستجو و یافتن "هستی حیاتمند" الهام گرفته-ام! در این عمر که "چهل سال" بر آن گذشته، بارها در آستانه "مرگ"؛ در آستانه "نیست شدن" به خاک افتاده-ایم! اما هربار و همیشه سینه خیز و با زخم های خونچکان؛ درد را پس زده-ایم و روی پاهای خود ایستاده-ایم… انگیزش حیات، انگیزه برای بروز و ظهور یک هستی حیاتمند و بالنده؛ نیرومندتر از مرگ و زایای "تولد دیگر" است. مرگ حرف آخر نیست!

۲

داشتم صبحانه می خوردم که یک صدا از اتاق روبرو گفت: "داریوش همایون مرد!". تکه نان در دستم بود که دویدم و خبر را خواندم. بغضم را پنهان قورت دادم اما بلند گفتم: "عمیقا" متاسفم! ".

درگذشت داریوش همایون ضایعه-ای بزرگ برای فرهنگ سیاسی ایران است. او از شمار یک چند نفری است که توان آزاد کردن خود از "حبس گذشته" را داشته-اند! توان آنرا داشته است که تولدی دیگر بیابد! داریوش همایون در شدن ها و دگرگشت هائی که داشت زنده و بجا می ماند. من او را از طراحان آینده ایران می شناسم. همه کسانی که او را بازیافتند و ارج گذاشتند، آینده-ای ارجمند برای ایران را باز شناخته و پاس داشته-اند.

در تابستان گذشته برایش نوشتم؛ متاسفم که نمی توانم به علت بیماری در کنفرانس حزب مشروطه ایران در برلین شرکت داشته باشم. قرار بود در باره جنبش سبز صحبت کنم. برایم نوشت؛ " همه تاسف از آن ماست"! داریوش همایون همه-ی آن چه را که برای آینده ایران می جست و می خواست در جنبش سبز جستجو می کرد و می طلبید. چندی بعد در مکالمه-ای کوتاه به او گفتم؛ نسبت شما با جنبش سبز شباهت غریبی دارد با نسبت کیانوری با انقلاب بهمن! فرو خورده خندید! من اضافه کردم؛ عبرت خود آموخته-ی تجربه من این است که نباید میان "راه سبز امید" و جنبش شهروندی ملت ایران علامت مساوی گذاشت. آرام و شمرده که زنگی از اعتراض داشت گفت: " من همین را گفته-ام و باز هم می گویم".

بزرگی آدم ها در بی عیب و نقص بودن-شان نیست، در توانائی آنهاست در تشخیص ضرورت همرائی ملی برای پیش راندن ایران بسوی آزادی. بسوی آینده در دموکراسی، حقوق بشر، برابر حقوقی شهروندان و تجدد و پیشرفت... و البته آن طور که تاکید مکرر منست؛ در عدالت. این توانائی در هریک از ما در قاب محدودیت هائی به ظهور می رسد که می کوشیم از درون آن بیرون بجهیم... اما چه بسیار که موفق نیستیم! هر نسلی محدودیت های خود را دارد و محدودیت داریوش همایون در این بود که نتوانست و نخواست لیبرال دموکراتیسم خود را بیرون از ناسیونالیسم سپری شده-ی شاهنشاهی پهلوی عرضه کند! من بعنوان "دوست..."؛ زیانمندی های این نتوانستن و نخواستن را برای امروز و آینده ایران بارها با او در میان گذاشته - ام. اصالت دوستی آدمهائی از شمار من در این است که محدودیت هائی از این دست را در میراث پر ارج اندیشگی که آقای همایون برای ما و نسل های جوان و آینده کشور بر جا گذاشته، نقد کنیم و در پالایش آن اهتمام داشته باشیم.

۳

در فاصله کوتاه 48 ساعتی که از در گذشت داریوش همایون می گذرد پیام های تسلیت و همدردی از سوی بسیاری از شخصیت ها، احزاب و سازمان های سکولار- دموکرات جمهوریخواهان ایران انتشار یافته است. آیا این نشانه آن است که موثرترین نیروهای اپوزسیون در یافته-اند که مشکل امروز ملت؛ نظام ولائی-سپاهی و مساله اکنون ایران؛ دموکراسی و حقوق بشر است؟ این پرسش مشغله دائمی ذهن منست و در اندیشیدن به آن است که همدردی در فقدان داریوش همایون را بایسته تر این می شناسم که به امتداد اجتماعی- سیاسی آن بیاندیشیم؛ یعنی از فراز آن به ضرورت همرائی ملی اقشار اجتماعی و گرایش های سیاسی جامعه ایران علیه حکومت دینی و دولت سپاهی کودتا، پاسخ بگوئیم! تفصیل سخن در این باره جایش در این سوگنامه نیست اما خواستم یادآوری کنم که وفاق فراگیر همه دموکراسی خواهان ایران در افق یک راهبرد سکولار-دموکراتیک؛ در شمار نیک ترین آرزوهای او بوده است.

من آن دم که بسیار اندوهگینم شعر می خوانم. در اندوه در گذشت داریوش همایون بودم که دستم مجموعه اشعار نیما یوشیج را برداشت. باز کردم؛ "ناقوس" آمد. خواندم؛ "ناقوس! کی مرده؟ کی بجاست؟"... و آرام شدم!
ج – ط
30.01.2011

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد