logo





دیروز.امروز.فردا

يکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۷ - ۳۰ نوامبر ۲۰۰۸

محمود کویر

kavir.jpg

از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامده ست فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
*

خودکامگی و نادانی، طلسم قلعهی جادوی ماست.
خودکامگی و نادانی، سبب خوار شدن آدمی و بی ارج شدن زندگانی میگردد.
پس آدمی یا به گذشته چشمی دارد و بر ویرانه های آن ندبه و مویه و گریه سر میدهد؛
یا بر آینده نگاهی دارد و از آرمان شهر و بهشت سخن میراند.
ما هیچگاه در امروز زندگی نمی کنیم.
آیین و دین و اخلاق و فرهنگ ما پر است از هبوط آدمی و یکی بود یکی نبود و روزی بود روزگاری بود؛
یا بهشت و حور و غلمان و رستاخیز و چشمه ی آب حیات و کشور همیشه بهار.
ما کودکان پیر دیروز و پیران کودک اندیشه ی فرداییم.
از همین روست که شادی و شادمانی و جشن و شادخواری را نه میشناسیم و نه برایش ارجی می گذاریم.زندگانی و شادی هنر است. هنری که ما آن را نیاموخته ایم.
زندگی و شادمانی؛ نواختن سازی است در ارکستری بزرگ و ما با نام و نشان این ساز بیگانه ایم.
از همین روست که امروزمان را برای گریه برای دیروز و ذخیره برای فردا تباه میکنیم.
از همین روست که با زمان و زبان زمانه بیگانه ایم.
از همین روست که به جای پرداختن به خویش، همواره در جستجوی دشمنی خیالی، حتا به روی دوست چنگال میکشیم.
ما سده هاست که زمان و زمین را ترک گفته ایم.
ما بر آسمان رفته ایم.بر آسمان خیال و حال و فال و قیل و قال.
و به قول اخوان:
ما
راویان قصه های شاد و شیرینیم
قصه های آسمان پاك
نور جاری ، آب
سرد تاری ،خاك
قصه های خوشترین پیغام
از زلال جویبار روشن ایام
قصه های بیشه ی انبوه ، پشتش كوه ، پایش نهر
قصه های دست گرم دوست در شبهای سرد شهر
ما
كاروان ساغر و چنگیم
لولیان چنگمان افسانه گوی زندگیمان ، زندگیمان شعر و افسانه
ساقیان مست مستانه
*
بیایید سری به پستوخانهی ادبیات بزنیم که اوج و چکاد زبان است. و همین جا نگاه کنیم که زبان و ادبیاتمان نیز پر است از راز و رمز و نماد و نقاب از چهره بر نمی گیرد و در پس پشت هر واژه صدها منظور و تفسیر و تاویل نهفته است.
*
گذشته شیفتگی در ادبیات:
افسانه ها و حکایات ما اینگونه آغاز می شود که :
روزی بود و روزگاری بود
یکی بود و یکی نبود....
شهری بود چون بهشت... پادشاهی بود که سه پسر داشت..
بشنو این نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند......
*
ما اهل اینجا و این سیاره نیستیم. ما از بد حادثه در این دامگه گرفتار آمده ایم.نگاه کنید: دامگه! بد حادثه! گرفتار!چنین است معنار زندگی!؟
نگاه کنید که اهل کجاییم و چرا می گویم که ما اولاد زمان و زمین نیستیم:
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست

*
ما نه تنها اینجایی و این روزگاری نیستیم، بلکه کاری جز موییدن بر ویرانهها و گذشتههای از دست رفته نمی دانیم.از خاقانی بخوانیم که بر ویرانههای گذشته میموید:
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینهی عبرت دان
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهی خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله کف چون به دهان آرد
گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجلهگری نونو وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
تا سلسلهی ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گهگه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهی هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحهی جغد الحق مائیم به درد سر
از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
*
خیام نازنین را بخوانیم که مویه گر کاخ های رفته بر باد است. گذشتههای بر باد و آیندههای بر آب. هیچ چیزی بر این خاک بنا نمیشود:
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
*
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
در پیش نهاده کله کیکاووس
با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس

*
حضرت حافظ را بخوانیم. رند شیراز را.:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
و به ناگزیر و رندانه از آدم بودن خویش نیز پشیمانیم!
و ساقی نامه ی بی مانند ش را که همه اندوه گذشته های بر باد رفته است و...:
دم از سیر این دیر دیرینه زن
صلایی به شاهان پیشینه زن
همان منزل است این جهان خراب
که دیدهست ایوان افراسیاب
کجا رای پیران لشکرکشش
کجا شیده آن ترک خنجرکشش
نه تنها شد ایوان و قصرش به باد
که کس دخمه نیزش ندارد به یاد
همان مرحلهست این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج
که یک جو نیرزد سرای سپنج
*
شاهنامه ی حکیم توس را بخوانیم. چقدر این صحنه ها در ادبیات جهان بیمانند است:
مویه کردن فریدون بر مرگ فرزند
مویه کردن رستم بر مرگ سهراب
مویه کردن تهمینه و جنون وی در مرگ سهراب
مویه کردن اسکندر بر مرگ دارا
مویه کردن ایرانیان برمرگ اسکندر
مویه کردن....
بی مانند است. شاهکار است.
سوگ سیاوش! سوگ ایرج! سوگ سهراب!....
در سوگ و مویه کردن ما را آدابی است که جهانیان از آن بیحبرند. برمرگ عزیزان حجله بستن را تنها ما می دانیم.
ما برای کشتن آدابی داریم بس نیکو و آراسته.
حتا پیش از کشتن حیوان و کارد بر حلقش مالیدن در دهانش چند قطره آب میچکانیم. روبه قبله اش می کشانیم. نام خدا میبریم و....
انسانی را که ما فکر میکنیم گناهکاراست. و شرمسار، با خواری تمام به میدانش میکشیم. تا کمر در چاله به خاکش می کنیم. زجرکشش میکنیم. و سنگهایمان نباید از تخم قناری بزرگتر باشد.....
نیستیم از اهالی امروز. ما کودکانی پیر شده در زهدان تاریکی....
حضرت اخوان می سراید:
ما
فاتحان شهرهای رفته بر بادیم
با صدایی ناتوانتر زانكه بیرون آید از سینه
راویان قصه های رفته از یادیم
كس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سكه هامان را
گویی از شاهی ست بیگانه
یا ز میری دودمانش منقرض گشته
گاهگه بیدار می خواهیم شد زین خواب جادویی
همچو خواب همگنان غاز
چشم می مالیم و می گوییم : آنك ، طرفه قصر زرنگار
صبح شیرینكار
لیك بی مرگ است دقیانوس
وای ، وای ، افسوس...
***
فردا شیفتگی
ما همه عاشقان ظهوریم. ما اهل اتنظاریم. ما ملت منتظرانیم. سرزمین آرزوهای همه بر باد. تنها خاکستری که بر این سرزمین سیاه و سفید می افشانند، خاکستر انتظار است:
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان غافل است از حال ما کو رستمی؟
*
و مولانا دارد:
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست...
یعقوب وار وااسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
سیمرغ قاف و رستم دستانم آرزوست...
و به او گفتند که جستهایم! یافت می نشود!
و او گفت و ما گفتیم:
آن که یافت مینشود، آنم آرزوست
*
و با ز پاکدلانه گفتیم که:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسیدی آسان
و بر آن نشدیم تا با همین فلک کاری کنیم. بر آن بودیم که:
گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
ما در کار شکافتن سقف فلک بودیم و موشها ریشه هایمان را به دندان جویده بودند.
*
ما شب تا شب، در خیالمان، صد مدینهی فاضله و آرمان شهر بنا میکنیم.
استوره و افسانه و ادبیات و تاریخمان پر است از نجات بخش های ریز و درشت، شمشیرکش و قداره بند. ریشدار و سبیلدار.دیندار و مرتد. چپ و راست. ما بدون این انبوه خودکامگان خیال، شبمان روز نمیشود. دیوان و دفتر و دیوار خانهامان پر از بیت و ترانه و آیه و دعا و نیایش برای ظهور است. سیری کنیم در این دشت اندوه.ببینیم آیا قصهی ما که به سر رسد، کلاغ به خانهاش میرسد ویا هم چنان بالا برویم، ماست باشد و پایین، روی این زمین که بیاییم؛ دوغ و قصهی ما هم دروغ!....
کهنترین اساتیر ما با نام نجات بخشان بزرگی چون هوشیدر و سپس هوشیدرماه و سپس تر سوشیانس آغاز میشود و در انبوهی از نجات بخشانی چونان کیخسرو و مهدی و ابومسلم و...ادامه مییابد.
داستان چشمه ی آب حیات و کشور همیشه بهار از صادق هدایت را خواندهاید؟ آیینه تمام نمای این آرمانگرایی است.
سیاوشگرد و گنگدژ نمونه های این آرمان شهرهای اساتیری هستند
فرش های ایرانی و ساخت خانه هاشان نیز نشانی از آن آرمان شهر و بهشت دارد: هفت حاشیه و سپس چهار باغ گل و گیاه و پرنده و چرنده و در میان چشمه و حوض بهشت.
ببینیم که دیوان شعر حافظ را به کتاب فال بینی بدل کردهایم. حافظ که زبان ماست. و پر است از این فرداهای نیامده و کشتیهای کاغذین بر آب:
زده ام فالی و فریاد رسی میآید
*

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

*
بگذرد این روزگار تلختر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید
*
و به راستی چه باید کرد:
در این میهمان خانهی مهمان کش روزش تاریک!
که هوا بس ناجوانمردانه سرد است
و شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل!
که در آن زندگی و هنر خوار و جادویی و مرگ ارجمند میشود و شاعر بانگ بر میدارد:
ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت
تا آنجا که اخوان به تنگ آمده از روزگار زخم و خنجر و خوف، تلخخندی بر دندان بر میخروشد:
نادری پیدا نخواهد شد امید
کاشکی اسکندری پیدا شود
*
و فروغ فرخزاد، از دریچهی بسته، به ازدحام دروغین کوچه خوشبخت، مینگرد و گریه سر میدهد که:
من خواب دیده ام كه كسی می آید
من خواب یك ستاره ی قرمز دیده ام
و پلك چشمم هی میپرد
و كفشهایم هی جفت میشوند
و كور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره قرمز را
وقتی كه خواب نبودم دیده ام
كسی می آید
كسی می آید
كسی دیگر
كسی بهتر
كسی كه مثل هیچكس نیست،
مثل پدر نیست،
مثل انسی نیست،
مثل یحیی نیست،
مثل مادر نیست
و مثل آنكسی ست كه باید باشد
و قدش از درخت های خانه ی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
و از برادر سید جواد هم
كه رفته است
و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد
و از خود سید جواد هم كه تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمیترسد
و اسمش آنچنانكه مادر
در اول نماز و در آخر نماز صدایش میكند
یا قاضی القضات است
یا حاجت الحاجات است
و میتواند
تمام حرف های سخت كتاب كلاس سوم را
با چشم های بسته بخواند
و میتواند حتی هزار را
بی آنكه كم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد
و میتواند از مغازه ی سید جواد،
هر چقدر كه لازم دارد ، جنس نسیه بگیرد
و میتواند كاری كند كه لامپ الله
كه سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود...
و این بود امید و آرزوی ما که هماره از خاک بر میآمد و بر باد میشد:
كسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را میاندازد
و نان را قسمت میكند
و پپسی را قسمت میكند
و باغ ملی را قسمت میكند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میكند
و روز اسم نویسی را قسمت میكند
و نمره ی مریضخانه را قسمت میكند
و چكمه های لاستیكی را قسمت میكند
و سینمای فردین را قسمت میكند
و رخت های دختر سید جواد را قسمت میكند
و هر چه را كه باد كرده باشد قسمت میكند
و سهم ما را هم میدهد
*
و دیدیم که کسی نیامد.
هیچ کس نبود که بیابد...
چرا.... آمد.... و مثل هیچکس نبود... خودش بود... و تقسیم کرد... و سهم ما را هم داد...سهم شما را چطور؟ هنوز دارند تقسیم میکنند....

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد