logo





ستایش نسل های ریش سفید

جمعه ۸ آذر ۱۳۸۷ - ۲۸ نوامبر ۲۰۰۸

مهدی استعدادی شاد

mehdi-shad.jpg
دیروز، بیزاری از دست امر و فرمان دیگری
در خطاب به اولیای امور
و نیز به آنانی که روی نیمکت ذخیره ی صدارت نشسته اند
معترض شد:
- ای بدیل های فاسد،
به راستی چه قشقرقی به راه انداخته اید!
ای جایگزین های بدلی
چه بامبولی دست و پا کرده اید!
نیرنگ پشت نیرنگ از آستین بیرون می کشید
برای فریب یک قلم جنس، که اسمش انسان است...

شگفتا!
چه هورایی برای خود می کشید...

عجبا!
چه تشویقی می کنید خود را ...

اما تا به حال که گُلی نزده اید. نه به حریف و نه به ما
هزار ساعت دیگر هم که بازی کنید-
با تمام دوپینگ های ممکن، با داور پول گرفته و پارتی بازی در فیفا –
گُلی نخواهید زد.

گُل؟
گُلی نه به سر خود و نه به سر دیگری...

تازه شما اصلا باغبان مهربان نیستید
وقتی زیر پا را با خشم
و زیردستان را با اقتدار له میکنید...

زمین، آلوده شده به حضور کینه و نفرت
قهر می کند، و گُل نمی دهد.

حالا، ای همنوعان تهی از مهر و دوستی
پس چرا معطلید؟
بساط خود را جمع کنید و هری – هری...
دستکش های مشت زنی خود را به میخ دیوار آویزان کنید!
نمی بینید که دیگر خسته اید و فرتوت؟
بازنشستگی شرف دارد به ادامه دادن تبهکاری...

پس بگذارید که در فرجام-
اگر هنوز فرصتی باشد؟-
انسان بی پیرایه به صحنه آید
موجودی که همنوع و سایر زمینیان را ارج می گذارد.

بگذارید او به صحنه بیاید تا شاید
در این پنج دقیقه آخر
برای گرفتاری فردای زندگانی چاره ای بجوید
چاره ای به دور از زور و زر یا در گرو پول و طبقه ی ممتاز...

*
اما در آن بزنگاه
در آن لحظه ی حساس تاریخی خطابه،
آن بیزار و گریزان از فرمان و فرمانبری
به علت نامعلومی دچار تنگی نفس شد
جرعه ای آب نوشید، اما کمکش نکرد.
مکثی پدید آمد...
ادامه خطابیه معلق شد...
*
وقت زنگ تفریح ؟
پرده ی نمایش بسته می شود
دفتر ایام ورق می خورد
چراغ سالن، خاموش و روشن می شود
پرده کنار می رود...
( راوی در صحنه ظاهر است. سلامی می کند به حاضران و می گوید:)
موضوع انشاء در این روز پُر نشاط –
اگر هنوز بچه مدرسه ای می بودم –
شرح بوی دریا بود ، دریا
صدای حلزون در گوش کودک
که او را می برد به ناشناخته ترین سرزمین ها
شرح سکوت کوه، کوه
صدای جویباری در جان علف
علفی که با نسیمی دست در گردن پیچ و تاب می خورد.

باری، موضوع انشاء در این روز پُر نشاط –
آگر آقا معلم ذوقی داشت به رغم غمِ نان-
شرح دعوت ساحل بود، ساحل
و به جای موضوع ملال آور علم بهتر است یا ثروت
از ما توصیف شکل هندسی ماسه ای را می خواست
که روی ران عریان الاهه ای نقش بسته بود.

الاهه تنها در ساحل
با دستی بر پیشانی، جلو دار تابش
به اُفقی فرحبخش می نگرد تا با آن یکی شود-
و شما حال نگوئید که افسوس، چرا اسم ما اُفق نشد
دوستان، دوره ی این لوس بازی ها گذشته است.

و ساحل، ساحلی برای خلوت کردن خواص و از ما بهتران
به دور از هر ازدحام و سرسامی
خوابیده برپای کوهپایه ای سر سبز
و کوهپایه، در حین استراحت و سر ساحل بر زانو گذاشتن
شاهد عروسی هزاران جاندار
جشن و پیمان غریزی ماده و نرهای حیران
آن نوه و نتیجه ی آدمیزادان...

و تازه دامادان مجذوب در دیار ما
آن سربه هواهای ابله در حجلهی غلبه بر عروس
خود را صاحب کوهپایه که هیچ، مالک آسمان پنداشته اند
بی هیچ فکری برای آینده
فقط حال را حرمت گذاشته اند و نه گذشته ی پُر حرمان را...

و عروسان، عمرشان دراز باد
آن پاسداران عفت و عصمتی برازنده
شکارچیان خوشبخت، با طعمه ای که با پای خود می آید
خود را نه مزرعه ی مردان ابله
که بزرگ مالکان زمین می دانند
و زرق و برق لباس خود را به چراغانی عروسی گره می زنند
در می گذرند از ملال بهشت معصوم
و عروج می کنند به سیاره ی لذت...

ای کاش که همواره در کنترل بگیرند
حرص مصرف غنیمت را
تا برای همیشه
بر دوش ابرها اطراق کنند
همچون والاتباران
و این دو جمله بالا را که انگار فریدریش نیچه گفته باشد، انگار...
*
اکنون زنگ مدرسه به صدا در آمد
وقت تحصیل به پایان رسید
و آن خطابیه معرف حضورتان به عریضه تبدیل می شود
و تغییر تراژدی به کمدی در همین عریضه است.

عریضه ای برای اولیای امور
که آنارشیستی ناکام و از توان افتاده می نگارد:
- ای سالار ارجمند، ای سرور گرامی،
جا داشت از شما تجلیل شود
از شما، ای همیشه رهبران مردم
از شما، که به شکل و شمایل مختلفی ظهور کرده اید...
گاهی با سبیل و گاهی با سبیل و ریش

به واقع جا داشت از شما ستایش شود، ای همیشه منتخب مردم
چرا که مردم را به خیابان کشاندی
تا به قدرت رسیده، قدرت خرید مردم را ساقط کنی
این که پول مردم علف خرس شد، مشکل خودشان است...

خواستی مطلق تر از رهبر پیشین باشی
به راستی که باید تجلیل کرد از شما
که جانشینت می خواهد مطلق تر از شما باشد
و این شب تیره و تار هنوز سری دراز دارد...

میراث خواران انقلاب
شب و روز به ستایش شما کمر بسته اند
و دیگر کاری به خدا و پیغمبر ندارند...
به راستی باید از شما تقدیر شود
که به خود گُل زدی و روشنگری را بال و پر دادی
در حاشیه عقب نشینی مذهب و گسترش خرافات ...
پس منتظر باشید که تقدیر نامه تان سر رسد...

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد