سکولاریسم اروپائی
در این نوشتار به مبانی تاریخی- تئوریک پیدایش سکولاریسم در اروپا خواهیم پرداخت، زیرا بدون شناخت عواملی که سبب پیدایش اندیشه و پدیده سکولاریسم در اروپای غربی گشتند، نخواهیم توانست از یکسو کوشش شکست خورده انقلاب مشروطه را در جهت تحقق دولت سکولار و از سوی دیگر تحقق نخستین انقلاب ضدسکولاریستی تاریخ جهان را که در 22 بهمن 1357 در ایران پیروز شد و زمینه سیاسی- اجتماعی را برای دستیابی بخشی از رهبران دین شیعه به قدرت سیاسی هموار ساخت، توضیح دهیم.
واژه شناسی سكولاریسم
«سِكولار»[1] واژهاى لاتینى است و این واژه همچون هر واژه دیگرى در بُعد تاریخ دچار تحوّل و دگرگونى گشته و بههمین دلیل نیز در معنا و مفاهیم گوناگون مصرف شده است. بنابراین هر یك از معانى این واژه خود روندى تاریخى را بازتاب میدهد و كوششى را كه انسان در جهت تحققِ مدنیت برداشته است، آشكار میسازد. پس براى آنكه بتوان از«سكولاریسم» دركى همهجانبه بهدست آورد، بد نیست كوتاه به تمامى معنی این واژه برخورد كنیم.
نخست آنكه واژه «سِكولار» از ریشه سِكولوم[2] كه واژهای لاتینی است، استخراج شده است كه به معناى عدد صد است. در این معنی «سكولار» به آن روندها، رخدادها و جریانات گفته میشود كه هر صد سال یكبار تكرار میشوند و بر زندگى انسان تأثیراتِ شگرف میگذارند. در این مفهوم واژه «سِكولار» در دورانِ باستان و پیش از پیدایش مسیحیت بهكار گرفته شده است.
میدانیم كه میانگین عُمر انسانِ امروزى در جوامع پیشرفته سرمایهدارى با توجه به پیشرفت چشمگیر دانش پزشكى و بهداشت چیزى میان 75 تا 85 سال برای مردان و زنان است، یعنی میانگین عُمر زنان 5 سال بیشتر از مردان میباشد. در آلمان حدود پنج در صد از مردم، یعنی تنها تعداد اندكى از آدمیان بیش از صد سال عُمر میكنند. در دوران كهن میانگین عُمر آدمیان چیزى در حدود 20 تا 25 سال بود و به همین دلیل صد سال دورانى از عُمر چند نسل را در بر میگرفت. حتى در سده هیجدهم كه انقلابِِ كبیر فرانسه رخ داد، یعنى در دورانى كه جامعه فرانسه پا به دوران تولید سرمایهدارى میگذاشت، میانگین عُمر در این كشور برابر با 29 سال بود.[3] بهاین ترتیب صد سال دارای عظمت و اُبهتى ویژه بود. بر اساس همین نگرش بود كه پیش از پیدایش مسیحیت بخشى از مردم بر این باور بودند كه در تاریخ بسیارى از رویدادها تكرار میشوند. چون مردم آن دوران در هر سال با بهار و تابستان و پائیز و زمستان روبهرو میشدند، پس بر این باور بودند كه در هر صد سال نیز بسیارى از رخدادها و حوادث تاریخى تكرار میگردند، زیرا آن امور هم چون فصلهای سال جزئى از روند كائنات را تشكیل میدهند. بعدها كه مسیحیت بهوجود آمد، بسیاری از مؤمنین كه تحت تأثیر اندیشه شیلیاستى[4] قرار داشتند، مىپنداشتند كه خدا هر صد سال یكبار جهان را مورد خشم و غضب قرار میدهد و براى اصلاح آن وضعیت مسیح و یا یكى از حواریون او ظهور خواهند كرد تا مردم ستمدیده را از چنگال جور و ستم برهانند. خلاصه آنكه به همۀ آن امورى كه میتوانست هر صد سال یك بار رُخ دهد، «سكولار» میگفتند و خصوصیت این پدیدهها آن بود كه قابل تقلید و تكرار نمیتوانستند باشند، همچنان كه وضعیتی که هر ساله در بهار حادث میشود، در دیگر فصلهای سال قابل تكرار و تقلید نیست.
دو دیگر آن كه اگر بخواهیم براى واژه «سكولار» معادلى فارسى برگزینیم، میتوان از واژههای «دنیوى» و یا «جهانى» بهره گرفت، یعنى آنچه كه داراى منشأ زمینى و مادّى است و بهاین جهان وابسته است. برخی نیز معادل «عُرفی» را برای این واژه مناسب تشخیص دادهاند.
سكولاریسم دینی
آنطور كه به نظر میرسد، این واژه در ابتدأ و بهطور عمده توسطِ كلیساى كاتولیك مورد استفاده قرار گرفت و آنهم در موارد مختلف. پس لازم است به اختصار به آن بپردازیم:
· میدانیم كه غالبِ ادیان زندگى انسان را به دو بخش تقسیم میكنند. بخشى از این زندگى داراى وجه زمانى محدود میباشد و بهدورانى تعلق دارد كه روح در محدوده جسم «اسیر» است. تمامى ادیان این مرحله را دوران زندگى دنیوى مینامند كه روح بهخاطر «اسارت» در بدن، میتواند بهتباهى و گمراهى گرایش یابد. شاعر نامدار مولوی در این شعر جاودانی خود این اندیشه را به زیباترین وجهی ترسیم کرده است: مرغ باغ ملکوتم، نیئم از عالم خاک/ دوسه روزی قفسی ساختهاند از بدنم.
دوران دیگر كه پس از مرگ انسان آغاز میشود، دورانى است كه روح از چنگال بدن رها میگردد و به «ملكوتِ خدا» میرود. این مرحله دورانِ زندگى ابدى و یا زندگى روحانى نامیده میشود. بدن پس از مرگ فاسد میشود و حال آنكه روح كه داراى خاصیت ابدى و جاودانى است، از زمین به آسمان عروج میكند. تعالیم مسیحیت نیز بر این اساس استوار است و اصل تثلیث آن بر این پایه بنأ شده است كه پدر)خدا( براى نجات و ارشادِ بشریت مریم[5] را که تا آن زمان دوشیزهای باکره بود، از «روحالقدس» آبستن ساخت تا «پسر خدا»، یعنى عیسى[6] مسیح بتواند بهجهانِ خاكى پا نهد و به عنوان «نجات دهنده» از ملكوت به زمین آید تا به فریب و تباهى انسان پایان دهد. در این معنى ذاتِ الوهیت در پیكر عیسی مسیح جسمیت یافت و پس از آن كه او را در اورشلیم به صلیب كشیدند، آن «جسم قُدسى» كه تجّسم خاكى «روح القدس» الهى بود، پس از سه روز زنده و از زمین بهآسمان بازگشت.[7] مسیحیت در این رابطه از واژه سكولار برای نشان دادن زندگی دنیوی بهره گرفت.
· دیگر آنكه در تمامى ادیان توحیدى انسان كم و بیش از خودمختارى برخوردار است و میتواند بر حسب تشخیص و اراده خود میان خیر و شّر، خوبى و بدى، زندگى دنیوى و زندگى ربانى یكى را برگزیند. در تورات آمده است كه «مار به زن)حوا( گفت (…) خدا میداند در روزى كه از آن)میوه درخت معرفت (بخورید، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیك و بد خواهید بود».[8] و چون خدا نخواست چنین شود، آدم و حوا را از ملکوت به زمین تبعید کرد و بهاین ترتیب انسان مختار شد مابین زندگانى دنیوى و یا روحانى یكى را انتخاب كند. بر این اساس در مذهب كاتولیك واژه «سِكولار» در رابطه با آن بخش از زندگانى انسان كه داراى وجه مادی و دنیوى بود، بهكار برده شد، یعنى همۀ آن چیزهائى كه داراى وجه این جهانى و فاقد ارزشهاى روحانى و ربانى بودند، به مثابه روندها و پدیدههاى «سِكولاریستى» تلقى گشتند. در همین معنى واژه «سِكولار» از همان آغاز در محدوده مذهبِ كاتولیك داراى بارى منفى بود، زیرا زندگى دنیوى در برابر زندگانى ربانى داراى ارزش نبود و كسى كه بهارزشهاى این دنیا چشم دوخته بود، آخرت خود را تباه میساخت، زیرا زندگى واقعى و ابدى تازه پس از مرگ و پا نهادن به «ملكوت الهى» آغاز میشود. بنابراین كسانى كه داراى وجوه «سِكولاریستى»، یعنی در پی زندگی عرفی بودند، عملأ برخلاف آئین مسیحیت که زندگی در این جهان خاکی را خار شمرده است، به «زندگى دینى» پشت كرده و در نتیجه راهى به «ملكوتِ خدا»[9] میتوانستند داشته باشند.
· در مذهب كاتولیك كسى كه راهب و یا راهبه میشود، باید بهخاطر تزكیه نفس و زندگانى روحانى از تمامی لذاتِ دنیوی چشمپوشى كند و در همین رابطه حق ازدواج ندارد و باید تارك دنیا را برگزیند و گوشهنشینى اختیار نماید. روشن است كه در طول تاریخ بسیارى از كسانی كه كوشیدند در این راه گام نهند، پس از مدتی دریافتند كه تاب تحمل آن همه امساك و محرومیت را ندارند و بههمین دلیل از رهبرى كلیساى كاتولیك خواستار بازگشت به زندگى دنیوى شدند. در همین رابطه نیز در كلیساى كاتولیك «سِكولار» روندى نامیده شد كه در بطن آن كسانى كه زندگى روحانى در صومعهها را برگزیده بودند، بدان پشت کرده و دوباره به زندگى دنیوى گرویدند. بر اساس اسناد و مدارك، واژه «سِكولار» براى نخستین بار در تاریخ دینى در این رابطه به کار گرفته شده است.[10] بهاین ترتیب در مذهب كاتولیك «سِكولار» تمامى سطوح زندگى دنیوى انسان را در بر میگرفت. بهعبارت دیگر، زندگى دنیوى بیشتر تحت تأثیر نیازهائی است كه پیکر انسان موجب پیدایش آن میشود، همچون احساس سرما و گرما، گرسنگى و سیرى و یا با غرایز جنسى و غیره دست و پنجه کردن. بنابراین همۀ تلاشهائی كه انسان براى ادامه زندگی پیکر خود انجام میدهد و میكوشد نیازهاى جسمی خود را برآورده سازد، داراى باری «سِكولاریستی» است و بهاین ترتیب «سِكولار» كه زندگانى این جهانى را در خود منسجم میسازد، به برابرنهاده[11] زندگانی روحانى بدل میگردد.
روند ضددینی سكولاریزاسیون
با پیدایش مسیحیت روند سكولاریزاسیون نیز آغاز شد و هنوز نیز به پایان نرسیده است. برای آنكه این روند را بهتر بشناسیم، طرح چند نكته اهمیت دارد:
یکم آن که در آغاز روند سپردن پول، املاک و ساختمانهای کلیسا به کسی یا نهادی را که در پی کسب سود و یا اجارهبهاء بود، سکولاریزاسیون نامیدند، یعنی روندی که طی آن؛ آنچه که به نهادی روحانی تعلق داشت، مورد مصرف دنیوی قرار میگرفت.
دو دیگر آن که مذهب كاتولیك بر اساس این نظریه انسجام یافت كه عیسى مسیح زندگی این جهانی را خوار پنداشت و از حواریون خود خواست که در نهایت تنگدستی با هم زندگی کنند و هر یک از پیروان او با گذشت از املاک و ثروت خود بهسود «اُمت»[12] باید به زندگی اشتراکی با دیگر برادران دینی خود تن در میداد.
سه دیگر آن که عیسى مسیح پیش از مصلوب شدن از میان حواریون خود پطروس[13] را بهجانشینى خود برگزید و گفت که بر «این صخره كلیساى خود را بنا كرد.»[14] پطروس نیز پیش از مرگ رهبرى كلیساى خود را به پاولوس[15] سپرد و او كه دارای تابعیت دوگانه یهودی- رومی بود، خود را اسقفِ اعظم كلیساى رُم نامید. کلیسای کاتولیک بعدها او را پاپ، یعنى پدر و «خطاناپذیر» نامید. بهاین ترتیب پاپها جانشین پاولوس شدند. و از آنجا که پاولوس خود را جانشین مسیح بر روى زمین نامیده بود، در نتیجه از آن دوران تا بهامروز كسى كه بهعنوان پاپ، یعنی جانشینی او برگُزیده میشود، باید از خصوصیت «خطاناپذیرى» برخوردار باشد و «شبانى» است كه باید «گوسفندان مسیح» را بچراند و از آنها در برابر خطرات حفاظت كند. یعنی کسی که تا دیروز اسقف و خطاچذیر بود، پس از آن که به عنوان پاپ برگزیده شد، فورأ خطاناپذیر میگردد و در نتیجه همه مؤمنین باید از فرامین او پیروی کنند.
از هنگامی كه مسیحیت در دوران سلطنت كنستانتین[16] در سده چهارم میلادى به دین رسمی امپراتورى روم بدل گشت، دولتِ روم خود را مسئول تمام مسیحیان روى زمین دانست و كوشید امپراتورى روم را به امپراتورى جهانِ مسیحیت بدل سازد و از آن پس همۀ كشورگشائىها و جنگها به نام دفاع از شریعت مسیح انجام گرفت. در همین رابطه اسقفِ اعظم كلیساى شهر رُم از ویژگى والائى برخوردار شد، زیرا او رهبر دینی مسیحیانى بود كه در قلمرو امپراتورى روم میزیستند. اما زمانى كه امپراتورى روم غربى كه مركز آن شهر رُم بود، با آغاز سده پنجم میلادى مورد هجوم اقوام ژرمن قرار گرفت و در پایان آن سده نابود شد، نخست هرج و مرج تمامى قاره اروپا را فراگرفت و سپس و آنهم به تدریج دولتهاى كوچكى در سراسر اروپا بهوجود آمدند كه هیچ یك از آنها بهخاطر كوچكى قلمرو خویش نمیتوانست خود را جانشین دولت روم بنامد كه از نظر سیاسى اروپا را متحد ساخته بود. بهاین ترتیب اتحاد سیاسى اروپا درهم شكست، لیكن این امر بهنقشِ مركزى كلیساى رُم به رهبرى پاپ هیچ خدشهاى وارد نساخت و رُم همچنان كانونِ قدرتِ دینی باقى ماند. همین امر سبب شد تا دین مسیح آن رشتهاى باشد كه تمامى دولتهاى ایالتى و كوچك را همچون دانههاى تسبیح بههم متصل میساخت. بههمین دلیل با آغاز سدههای میانه كلیساى كاتولیك از موقعیت ویژهاى برخوردار شد و بیشتر دولتهاى كوچك و منطقهاى رهبرى روحانى پاپ را بر كشور خود پذیرفتند و شاهانِ فئودال با پرداختِ خراج به واتیكان خود را نماینده و مُباشر پاپ در كشورى نامیدند كه در آن حكومت میكردند. در این عصر حكومت «روحانى» پاپ فراسوى حكومتهاى «زمینى» و «دنیاگرایانه» شاهانِ و اشراف فئودال قرار داشت و چون بنا به تعالیم مسیحیت، تمامی زمین به مسیح تعلق داشت،[17] بنابراین پاپ بهعنوانِ جانشینِ او نقش رهبرى دینى و دنیائى جهان مسیحیت را بر عهده داشت. شاهانِ فئودال بدون اجازه پاپ نمیتوانستند در كشور خود حکومت كنند و یا آنكه منطقهاى را تصرف نمایند. همین امر سبب شد تا طی چند سده ثروت بیکرانى در دستان كلیساى كاتولیك تمركز یابد و بخش بزرگى از زمینهاى كشاورزى اروپا به مالكیت كلیسا درآید.
از سوى دیگر، تا زمانى كه امپراتورى روم برقرار بود، كلیساى مسیحیت زیر نفوذ قیصر روم قرار داشت. در این دوران یكى از وظایف كلیسا مبارزه با بىعدالتىهائى بود كه در جامعه وجود داشت. در این دوران هنوز دستگاه دولت بر كلیسا حاكم بود و بهعبارت دیگر نهادهاى دنیوى بر نهادهاى روحانى غلبه داشتند. اما زمانى كه این امپراتورى فروریخت و جاى خود را به دهها دولت كوچك و بزرگ داد كه رهبران سیاسی آن خود را مباشران پاپ مینامیدند، روند چیرگى نهاد روحانی بر نهاد دنیوى آغاز شد و از آن پس رهبرى كلیسا در كشورهاى مستقل اروپائى پشتیبان شاهانِ فئودال گشت. اگر در گذشته، دهقانانى كه زیر ستم مالیات و عوارض فئودالى كمرشان خم شده بود، براى فرار از چنگال ستم اربابِ فئودال به كلیسا پناه میبردند، اینك كلیسا خود جزئى از دستگاه استثمار و ستم گشته بود و بههمین دلیل نیز مابین اسقفهائى كه داراى پیشینه اشرافى بودند و رهبرى كلیسا را در دست داشتند و از حقوق و مزایاى اشرافیت زمیندار در برابر دهقانان دفاع میكردند و كشیشانى كه منشأ روستائى داشتند و در مناطق روستائی با دهقانان کمدرآمد زندگی میکردند و از نزدیک با رنج و محرومیتهاى آنان آشنا بودند، تضادى آشتىناپذیر بهوجود آمد. دیرى نپائید كه در سدههای میانه شورشهاى دهقانى تمامى اروپای غربی را فراگرفت و بخشى از كشیشان كه خواهان دگرگونى وضعیت موجود به سود دهقانان تهیدست بودند، با پشتیبانى از این جنبشها با رهبرى كلیساى كاتولیك بهمبارزه برخاستند. بهاین ترتیب دوران تازهاى از روند «سِكولاریزاسیون» آغاز شد.
در آلمان جنگهاى دهقانى همراه بود با جنبش اصلاحات دینى مارتین لوتر[18]. تا آن زمان کتابهای مقدس بهزبان لاتین نوشته شده بودند و هر کسی که میخواست از محتوای آن با خبر شود، باید زبان لاتین را میآموخت. بنابراین اکثریت مردم از مضمون آن کتابها بیخبر بودند و هر چه را که کشیشها برایشان از کتاب مقدس نقل میکردند، باید باور مینمودند. لوتر با ترجمه انجیل بهزبان آلمانی، زمینه را براى فهم مطالب آن كتاب توسطِ مردمِ عادى كه به زبان لاتین تسلطى نداشتند، فراهم آورد و در عین حال علیه دستگاه كلیساى كاتولیك كه ثروت انبوهى را در دستان خود متمركز ساخته بود، قد برافراشت. در آن دوران اسقفها كه خود را نماینده پاپ در هر كشورى مینامیدند، بهخاطر در اختیار داشتن این ثروت انبوه، همچون پادشاهان در ناز و نعمت بهسر میبردند و از وضعیت سخت و دهشتناكی كه روستائیان در آن قرار داشتند، ناآگاه بودند. در آلمان وضعیت زندگى این اسقفها حتى بهتر از شاهان ایالتهاى كوچك آن کشور بود. بنابراین، هنگامى كه جنبش دهقانى آغاز شد، این جنبش تنها با سلاح دین مسیح میتوانست علیه اشرافیت وابسته به كلیساى كاتولیك بهمبارزه برخیزد. بههمین دلیل نیز بخشى از شاهان ایالتى از فرصت سود جسته و بهپشتیبانى از آئین لوتر پرداختند تا بتوانند بخشی از املاك كلیسا را به تصرفِ خود در آورند. این امر اما ممكن نبود، مگر آنكه شاهان فئودال میتوانستند براى مردم كشور خود توجیه كنند كه بنا بر آموزشهای لوتر پاپ یگانه نماینده مسیح بر روى زمین نیست. جنبش اصلاح دینى لوتر كه موجب پیدایش مذهب پروتستانتیسم[19] گشت، بهترین فرصت را در اختیار اشرافى قرار داد که میتوانستند از آن بهسود خود بهره گیرند. بهاین ترتیب با پیروزی جنبش پروتستانتیسم در اروپا یكپارچگى كلیساى کاتولیک از بین رفت و بخشی از ثروتِ كلیسا را اشرافِ فئودال بهسود خود ضبط كردند. در تاریخ كلیساى كاتولیك، روندی كه در بطن آن زمینهاى متعلق به كلیسا بدون موافقت رهبران كلیسا به مالكیت شاهانِ فئودال درآمد و امر قضاوت از حوزه اختیارات كلیسا خارج شد را روندِ «سكولاریزاسیون» نامیدند.
البته روند خلع مالكیت از كلیسا در اروپا از سده ششم میلادى، یعنى در دورانى كه اسلام هنوز ظهور نكرده بود، آغاز گشت و این روند تا انقلابِ كبیر فرانسه بهدرازا کشید. در آغاز، اشرافى كه باید دست بهجنگ میزدند و بهاندازه كافى از امكاناتِ مالى برخوردار نبودند، از رهبرى كلیسا تقاضاى كمك مالی میكردند و در غالبِ اوقات كلیسا به خواست آنها پاسخ مثبت میداد و گهگاهى نیز دست رد به سینه آنها میزد. در چنین مواردى این رهبران سیاسى به بهانههاى گوناگون میكوشیدند بخشى از ثروتِ كلیسا را از آنِ خود سازند. در ابتدأ چنین كوششهائى داراى سویه ضددینى نبودند و بلكه این اشراف در عین عبودیت نسبت به كلیساى كاتولیك و شخص پاپ زمینهاى كلیسا را به نام تأمین هزینه ارتشهای خود با هدف حفاظت از زمینهای کلیسا مصادره میكردند. اما از زمانى كه جنبشهاى دهقانی علیه مناسبات ارباب رعیتى فئودالى آغاز شد كه بر اساس آن روستائیان از هرگونه حقوقى محروم بودند، این روند بیشتر از گذشته نضج یافت و سپس جنبه ضدِكاتولیكى بهخود گرفت.
پس از جنگهاى دهقانى كه در سده شانزده تقریبأ سراسر قاره اروپا را فراگرفت، روند خلع مالكیت كلیسا شدت یافت، زیرا در نتیجۀ اصلاحات دینى لوتر وحدت مسیحیت از بین رفت و لایههاى مختلف این مذهب در همكارى با قدرتهاى سیاسى منطقهاى علیه یكدیگر به مبارزه برخاستند و دست به توطئه زدند. این روند با انعقاد پیمان «صلح وستفالن»[20] كه در 24 اكتبر 1648 میان امپراتوریهای آلمان و فرانسه بسته شد، به نقطه اوج خود رسید. در این قرارداد صلح تأكید شد املاكی كه در سال 1624 در اختیار كلیسای كاتولیك بود، باید به این كلیسا پس داده شوند. بهاین ترتیب تمامی املاك و ثروتی كه پیش از این تاریخ طی جنگهای دهقانی از كلیسا مصادره شده بود، مورد تأئید قرار گرفت. در همین قرارداد صلح از مقوله سكولاریزاسیون املاك كلیسا سخن گفته شده است، یعنی املاكی كه پیش از سال 1624 طی جنگهای دهقانی به مالكیت نهادهای دنیوی (اشراف و دولتهای ایالتهای آلمان) درآمده بودند، نباید به كلیسا پس داده میشدند. یكی دیگر از مزایای این قرارداد صلح آن بود كه هم مذهب پروتستانتِ لوتریسم و هم مذهب پروتستانتِ كالونیسم[21] كه در سوئیس بهوجود آمده بود، به رسمیت شناخته شدند و بهاین ترتیب به انحصار كلیسای كاتولیك به مثابه یگانه كلیسای مسیحیت در اروپای غربی پایان داده شد.
پس از پایان جنگهای دهقانی روند سكولاریزاسیون، یعنی سلب مالكیت ارضی از كلیسای كاتولیك در بیشتر كشورهای اروپائی گسترش یافت. در اتریش در دوران سلطنت یوسف دوم[22] در سال 1782 قانون ضبط اموال كلیسا تصویب شد. در فرانسۀ انقلابی در 2 نوامبر 1782 قانونی به تصویب رسید كه طی آن تمامی املاك كلیسا باید به دولت تعلق میگرفت. این املاك را دولت انقلابی به حراج گذاشت. در آلمان زمینهای كلیسا در دو سوی رودخانه راین[23] كه به چهار ایالت اسقفی، 18 اسقفنشین و 300 صومعه تعلق داشتند، به مالكیت امپراتوری آلمان درآمدند. در ایتالیا طی سالهای 70-1860 دولتِ كلیسا، یعنی سرزمینی كه پاپها از سدههای 8 تا 13 میلادی بر آن حكومت میكردند، از كلیسا گرفته شد و جزئی از كشور ایتالیا گشت و قلمرو كلیسای كاتولیك به منطقه واتیكان كه محله كوچكی از شهر رُم بود، محدود شد.[24] با بهقدرت رسیدن بلشویكها[25] در روسیه در اكتبر 1917، تمامی املاك و ثروت كلیسای اُرتدكس به مالكیت دولتی تبدیل گشت و پس از فروپاشی «سوسیالیسم واقعأ موجود» در این كشور بخشی از آن به كلیسا پس داده شد. همچنین به تقلید از روسیه شوروی در دیگر كشورهائی كه احزاب كمونیست به قدرت رسیدند، كم و بیش از كلیسا سلب مالكیت كردند.
با آنكه پادشاهان و امیران دولتهائى كه به پروتستانتیسم گرویدند و املاك كلیسا را به سود خود ضبط كردند، هنوز داراى منشأ بورژوائى نبودند، لیكن شدتیابى همین روند بیانگر آن بود كه در بافت سنتى جوامع اروپائى دگرگونىهائى كمى در حال تكوین بود كه هنوز از تراكم کیفی لازم براى تبدیل مناسبات تولید فئودالی به مناسبات تولید سرمایهداری برخوردار نگشته بود، یعنی تراکم کمی هنوز زمینه را برای پیدایش کیفیت نوینی هموار نساخته بود. بهطور نمونه دولت پروس[26] پس از غصب زمینهاى كلیساى كاتولیك نخست آنها را بهدهقانان بیزمین اجاره داد و سپس براى آنكه از درآمد ثابت و مطمئنى برخوردار شود، آن زمینها را بهاشراف فئودال سپرد و آنها نیز در برابر دولت پروس پرداخت اجاره بهائى را كه مقدار آن طى قرارداد تعیین شده بود، بهعهده گرفتند. این اشراف آن زمینها را بهدهقانان بیزمین به بهاى بیشترى اجاره دادند و بهاین ترتیب بهشدتِ استثمار روستائیان افزودند. بعدها، پس از آنكه طبقه سرمایهدار در آلمان توانست در ائتلاف با دولت فئودال در قدرت سیاسى سهیم شود، زمینهای دولتی به روستائیانى فروخته شد كه بر روی آن زمینها کار میکردند.
ادامه دارد
www.manouchehr-salehi.de
m.salehi@t-online.de
پانوشتها:
[1] Säculam
[2] Säculum
[3] «انقلابِ فرانسه» در دو جلد، نوشته آلبر سوبول، ترجمه نصرالله كسرائیان وعباس مخبر، انتشارات شباهنگ، تهران1370، جلد 1، صفحه 45
[4] بر اساسِ تعالیم برخى از رسولان و به ویژه تعلیماتِ یوحنا، عیسى مسیح پیش از آن كه جهان به پایانِ خود رسد، از ملكوتِ الهى به زمین باز میگردد و كسانى را كه در دورانِ حیاتِ خود دیندارانِ مؤمن بودهاند، برمیگزیند و بههمراه آنان براى هزار سال امپراتورى بهشتى را در همین دنیاى خاكى بهوجود میآورد. به این اندیشه در دیانت مسیح شیلیائسم Chiliasmus میگویند كه بر اصل زندگى دوباره بنا شده است و بر آن «قیامت اول» نیز نام نهادهاند. مسیح مردگانِ مؤمن را بار دیگر زنده میكند تا بتوانند به مدت هزار سال از لذتهاى این جهان كه در دورانِ حیاتِ خود از آن به نفع دیندارى چشمپوشى كرده بودند، بهرهمند گردند. در این رابطه میتوان به «مُكاشفه یوحناى رسول» باب 20 تا 22 مراجعه كرد. البته كلیساى كاتولیك و پروتستان این نظریه را قبول ندارند و در طول تاریخ خود با این اندیشه به شدت مبارزه كردهاند.
[5] بنا بر روایتهای چهارگانه انجیل نام مادر عیسی مریم بود. او و همسرش یوسف در شهرک ناصریه زندگی میکرد و هر دو پیرو دین یهود بودند. دو مذهب اتدوکس و کاتولیک بر این باورند که او باکره بود که آبستن شد و «فرزند خدا» را زائید و بههمین دلیل او را «مادر خدا» مینامند. پروتستانتها هر چند باکره بودن مریم را پیش از آبستن شدن میپذیرند، اما «مادر خدا» بودن او را نادرست میدانند.
[6] هیچ سند تاریخی مبنی بر این که کسی بهنام عیسی ادعای پیامبری کرد، وجود ندارد. با این حال بنا بر آنچه در چهار روایت انجیل آمده است، گویا در سال 4 پیشامیلاد باید زاده شده باشد و 30 یا 31 ساله بود که توسط رومیان و به تقاضای خاخامهای یهود به صلیب آویخته شد. خانواده او پیرو یکی از شاخههای یهودیت بود. مسیحیان مدعیاند که مریم باکره بود و توسط روحالقدس آبستن شد و عیسی را بهمثابه پسر خدا زائید. در هر حال عیسی بسیار دینباور بود، نخست بهمثابه یک موعظهگر دورهگرد در فلسطین به تبلیغ باورهای دینی خود پرداخت و سپس از 28 سالگی خود را نجاتدهنده یا مسیح نامید و ادعا کرد فرزند خدا و شاه یهودان است. بر اساس مدارکی که در غارهای نزدیک اورشلیم کشف شدند، آنچه در چهار روایت انجیل بهمثابه آئین مسیحیت نگاشته شده است، یک صد سال پیش از ظهور مسیح توسط یکی از فرقههای یهودیت تبلیغ میشد.
[7] «تاریخ جامع ادیان از آغاز تا امروز»، تألیف جان ناس، ترجمه على اصغر حكمت، انتشارات پیروز، تهران، 1348.
[8] «کتاب مقدس، یعنی کتب عهد عتیق و عهد جدید»، انجمن پخش کتب مقدسه در میان ملل، 1986، صفحه 4
[9] در ترجمه آلمانى انجیل براى ترجمه واژه ملكوت از واژه رایش Reich استفاده شده است كه معناى دیگر آن امپراتورى است. بههمین دلیل نیز نازیستهای آلمانى حكومت هیتلر را«رایش سوم» مینامیدند كه پس از دو امپراتوری پیشین بنأ شده بود و قرار بود تا هزاره سوم پس از میلاد دوام داشته باشد. آنها در تبلیغات خود از امپراتورى هزار ساله آلمان سخن میگفتند كه اشارهاى بود به امپراتورى هزار سالهاى كه مسیح مُقدس بر روى زمین میخواهد برقرار سازد.
[10] Hermann Lübbe: "Säkularisierung. Geschichte eines ideenpolitischen Begriffs". Freiburg i. Br./München: Karl Alber 1965, 2. Auflage, Seite 28
[11] Synthese
[12] Gemeinde
[13] پطروس Petrus در زبان یونانی بهمعناى صخره است. این لقب را عیسى مسیح به یكى از حواریون خود كه سیمون Simon نام داشت، داد. بنا به روایات انجیل سیمون فرزند ماهیگیرى بود به نام یونا Jona و همراه برادرش كه آندرِآس Andeas نام داشت، به مسیح پیوست و پیرو او شد. با این كه او در هنگامى كه سربازان براى دستگیری مسیح آمدند، به انكار عیسى مسیح پرداخت، لیكن پس از مصلوب شدن مسیح بههمراه دو تن دیگر از حواریون عیسى مسیح در اورشلیم بهتبلیغ كیش او پرداخت. سپس از آنجا به رُم رفت و در آنجا آئین مسیحیت را تبلیغ كرد و در دوران امپراتورى نرون Nero بههمراه بسیارى دیگر از مسیحیان مصلوب شد و جسد او را در محلى دفن كردند كه اینك به واتیكان تعلق دارد. بر اساس تعالیم كلیساى كاتولیك پطروس نخستین اسقُف رُم بود.
[14] «انجیل متى»، باب شانزدهم، «انجیل لوقا»، باب 22 و «انجیل یوحنا»، باب21.
[15] نام واقعی پاولوس به عبری شائول بود که یونانیها او را سالوس نامیدند. تاریخ زایش او نامعلوم است، اما گویا در سال 60 میلادی در شهر رُم درگذشت. بنا بر ادعای انجیل، او نخستین روحانی سرشناس و مبلغ دین مسیح است. او یک یهود- یونانی تحصیلکرده بود که چون مسیح را در خواب دید، پیرو و مبلغ مسیحیت شد. او به شهرهای زیادی سفر کرد و در هر شهری توانست «امت» مسیح را بهوجود آورد. از او 12 نامه بازمانده است که آنها را به «امت«های مسیح در شهرهای مختلف نوشته و در آنها دیانت مسیح را ترسیم کرده است.
[16] كُنستانتین اوّل Konstantin I. كه به كُنستانتین كبیر معروف شد، به احتمال زیاد در سال 280 میلادى زاده شد و از سال 306 میلادى به قدرت دست یافت و در سال 337 میلادى در اوج قدرت درگُذشت. او در سال 309 لقب سزار را دریافت كرد و در سال 324، پس از آن كه توانست بر رقیب خود لسینیوس پیروز شود، به قدرت مطلقه دست یافت. بهخاطر خدماتى كه در راه گُسترش مسیحیت انجام داد، از سوى كلیساى مسیحى لقب «جانشین مسیح» را دریافت كرد. به فرمان كُنستانتین شهر كُنستانتینوپل بنیاد نهاده شد كه بعدها به پایتخت روم شرقى بدل گشت. این شهر امروز استانبول نامیده میشود و بزرگترین شهر تركیه است.
[17] این اندیشه در اسلام نیز وجود دارد و محمد پیامبر اسلام این نظریه را طرح کرد که زمین متعلق به خدا و فرستاده او است.
[18] لوتر، مارتین Martin Luther در سال 1483 زاده شد و در سال 1546 در گذشت. او كشیش و دانشمند علوم دینى بود و در دانشگاههاى دینى تدریس میكرد. لوتر در نتیجه مطالعات خود به ضرورت اصلاحات دینى پى بُرد و در این رابطه مطالبى را تدوین كرد. اما دیوانسالارى كلیساى كاتولیك نظرات او را مردود اعلان كرد و از او خواست كه به نادرستى نظرات خود اعتراف كند. امّا لوتر از این کار خوددارى كرد و براى آن كه از پشتیبانى اشراف آلمان برخوردار شود، سه نوشته را انتشار داد كه مخاطب آنها «اشراف مسیحى ملت آلمان» بودند. سرانجام بخشى از شاهزادهنشینهاى آلمان از او پشتیبانى کردند و از این طریق توانستند بهتدریج خود را از كلیساى كاتولیك مستقل سازند. در همین دوران جنبش دهقانان بىزمین سراسر آلمان را فراگرفت و دهقانان نیز چون میدیدند كه كلیساى كاتولیك در استثمار آنها با فئودالها شریك است، بهسوى لوتر گرایش یافتند. سرانجام جنبش مذهبى لوتر سبب شد تا كلیساى جدیدى در اروپا بهوجود آید كه امروزه بهنام كلیساى پروتستانت معروف است. در ابتدأ جنبش مذهبى لوتر خواهان اصلاحات بهسود تودههاى تنگدست بود، زیرا در آن عصر كلیساى كاتولیك خود به بزرگترین نیروى اقتصادى و سیاسى تبدیل شد و در حقیقت رابطه خود را با مؤمنین از دست داد. لوتر نخستین كسى است كه بر این باور بود كه دین را باید به زبانِ رایج به مردم ارائه داد و بههمین دلیل نیز به ترجمه كتابِ مقدّس به زبانِ آلمانى پرداخت. اصلاحات او در دیانتِ مسیح سرانجام موجبِ انشعاب در این دین گشت. ماركس و انگلس بر این باورند كه لوتر در دورانى ظهور كرد كه مناسباتِ فئودالى در اروپا در حالِ فروپاشى و جنبشهاى دهقانى در صددِ ایجادِ جامعهاى عادلانهتر بودند، بى آن كه بدانند یكچنین جامعهای داراى چگونه مختصاتى است و بههمین دلیل نیز این جنبشها بیشتر جنبه تخریبى داشتند تا سازندگى و دیری نپائید كه با شكست روبرو شدند. لوتر نیز تنها از طریقِ سازش با آن بخش از اشراف كه بهاین نتیجه رسیده بود از طریقِ محدود ساختنِ اختیاراتِ كلیسا میتوانند منافع بیشترى بهدست آورند، توانست بهتدریج به دامنه نفوذِ خود بیافزاید.
[19]پروتستانتیسم Protesttismus از واژه پروتست Protest گرفته شده است كه بهمعناى مخالفت و اعتراض است و جنبش اصلاحطلبانه مارتین لوتر نیز اعتراضى بود به کاركردهاى كلیساى كاتولیك و بههمین دلیل تفسیرى را كه او از مسیحیت تبلیغ میكرد، پروتستانتیسم نامیدند. در آن دوران در سیستم حقوقى فئودالى امپراتورى آلمان اصطلاحى وجود داشت بهنام پروتستاسیون Protestation كه واژه پروتستانتیسم از همین واژه استخراج شده است. در سال 1529 نمایندگان 5 شاهزادهنشین و 14 شهر در اجتماعى كه تشكیل دادند، لایحهاى را علیه مصوبات 1526 مجلس امپراتورى بهتصویب رساندند كه بر حسب آن براى مؤمنینى كه از روش و اسلوبِ لوتر پیروى میكردند، محدودیتهائی در نظر گرفته شد. این مصوبات پروتستاسیون نامیده شدند و همین امر سبب گشت تا از آن پس مخالفین لوتر جنبش اصلاحات دینى او را به تمسخر پروتستانتیسم بنامند
[20] پیمان صلح وستفالن westfälischer Friede مجموعه قراردادهای صلحی را در بر میگیرد که از 15 مه تا 24 اکتبر 1648 میان نمایندگان دولتهائی که در دو شهر اُسنابروک و مونستر آلمان گرد هم آمده بودند، بسته شدند. با انعقاد این قراردادها به جنگهای 30 ساله در آلمان و جنگهای 18 ساله در هلند پایان داده شد. در حقیقت قرارداد وستفالن نخستین قرارداد صلحی است که در آن ضوابط بینالمللی در رابطه با تغییرناپذیری مرزهای کشورها در رابطه با جنگ تدوین شدند.
[21]در سال 1552 یکی از پیروان لوتر در یکی از نوشتههای خود از واژه کالوینسم استفاده کرد. کالوینیسم دربرگیرنده باورهای دینی یوهان کالوین Johannes Calvin سوئیسی است که تقریبأ همزمان با لوتر به اصلاح دین مسیحیت دست زد. اندیشههای کالوین در انگلستان با استقبال زیاد روبهرو شد.
[22] یوسف دوم در 13 مارس 1741 در وین زاده شد و در 20 فوریه 1790 در همان شهر درگذشت. او از خاندان هابسبورگ بود و در سال 1764 به شاه رومی- آلمانی برگزیده شد و از 1765 قیصر امپراتوری مقدس روم ملت آلمان بود. او از 1780 به بعد همچنین پادشاه مجارستان، کرواسی و بومهن بود.
[23] Rhein
[24] "Säkularisierung im 19. Jahrhundert", von A. Langner, München, 1978
[25] بلشویک بهمعنای اکثریت است. بلشویکها در آغاز فراکسیونی از «حزب سوسیال دمکراسی کارگری» روسیه بهرهبری لنین بودند. آنها با آن که در حزب اقلیت بودند، اما بهخاطر آن که در کنگره 1903 حزب که در لندن تشکیل شد، در رابطه با قطعنامه سرنگونی فوری تزار اکثریت آرأ را بهدست آوردند، خود را بلشویک نامیدند. اختلاف فراکسیونها سرانجام در سال 1912 موجب انشعاب در حزب شد. پس از انقلاب 1917 و کسب قدرت سیاسی توسط بلشویکها این حزب نام خود را به «حزب کمونیست» تغییر داد.
[26] بخشى از آلمانىها در پایان سده دهم میلادى براى آن كه ساكنین بومى سرزمین پروس Preussen را مسیحی كنند، بهاین منطقه كوچ كردند و بهتدریج از 1225 میلادی رهبرى سیاسى پروس را بهدست گرفتند و اهالی بومى را در خود جذب نمودند و دولت پروس را بنیان نهادند. 1466 پروس به بخش تقسیم شد. بخش شرقی آن به دولت لهستان وابسته بود و بخش غربی که رهبران سیاسی آن به پروتستانتیسم گرویده بودند، در سال 1525 آن منطقه را به دولت پادشاهی پروس تبدیل کردند که دارای کارکردی سکولار بود. به این ترتیب پروس توانست خود را از كلیساى كاتولیك و سیادت دولت لهستان آزاد سازد. در دوران سلطنت فریدریش سوم پروس به بزرگترین دولت پادشاهی در اتحادیه «امپراتوری مقدس آلمان» بدل گشت و از رشد و شكوفائى فراوانی برخوردار شد و پا بهدوران تولید سرمایهدارى گذاشت. در دوران صدارت بیسمارك پروس توانست بیشتر دولتهاى كوچك آلمان را اشغال و به خود وابسته كند و یا آن كه از طریق معاهده آنها را به جزئى از سرزمین پروس تبدیل نماید. پس از پیروزى نظامى پروس علیه ارتش فرانسه و اشغال ورساى، سرانجام در سال 1871 رهبران ایالتهاى آلمان در قصر ورساى تصمیم گرفتند ویلهلم اول را كه شاه پروس بود، بهعنوان شاه «رایش آلمان» بپذیرند و بهاین ترتیب «رایش اول» به رهبری بیسمارك بهوجود آمد و دولت پروس از بین رفت.
نظرات خوانندگان:
سکولاریسم صالحی 2010-12-25 18:38:07
|
دوست عزیز آقای سیامک سلام.
از یادآوریتان سپاسگذارم. اگر به زیرنویس 25 نوشته نگاه کنید، خواهید دید که در آنجا بلشویسم را تعریف کرده و نوشته ام که بلشویسم یعنی اکثریت.
با مهر فراوان
صالحی |
تصحيح يک اشتباه سيامک 2010-12-20 19:37:48
|
دوست ارجمند آقای منوچهر صالحی؛ ضمن سپاس از زحماتی که می کشید و مطالب بسیار خوبتان، یک اشتباه کوچک در معنای “بلشویک” وجود دارد و آنهم این که در زبان روسی “بولشنستوا” به معنای “اکثریت” است و “بلشویک” کسی است که به “بولشنستوا” یعنی اکثریت تعلق دارد. البته به دلیل معنای ویژه “بولشویک” چه در ادبیات روسی و چه در ادبیات جهانی، دیگر از واژه “بولشویک” استفاده نمی گردد.
با احترام فراوان
سیامک |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد