logo





خودکشی برای رهایی از خشونت!

بمناسبت ۲۵ نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان

چهار شنبه ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۲۴ نوامبر ۲۰۱۰

ناهید حسینی

nahid-hosseini2.jpg
اسمش گلناز بود، حدود 16 سال داشت، جثه ای ظریف و قدی کوتاه داشت، چشمان درشتش در میان صورتش می درخشید، بلوز یقه باز سفید زیر روپوش خاکستری اش او را شیک و مرتب نشان میداد، به موهای صاف و سیاهش نیز توجهی خاص داشت. شاگرد ساکت و درسخوانی بود، هیچگاه غیبت نداشت و گوشه گیری اش دلیل نشستن او در صندلی آخر کلاس بود نه تنبلی اش. مدتی بود چشمهایش را غمگین میدیدم، روزی برایم درددل کرد و گفت عاشق درس خواندن است، میخواهد معلم شود و کیف خانم معلمی دستش بگیرد، دلش میخواست زندگی متفاوتی با والدینش داشته باشد. من هم از اینکه میخواهد به تحصیل ادامه دهد و استقلال اقتصادی داشته باشد بیشتر تشویقش کردم. روز بعد دوباره نزدم آمد و گفت که والدینش مخالف درس خواندنش هستند. از من خواست تا با مادرش در این رابطه صحبت کنم.
من معلمی جوان و با اختلاف سنی کمی با دانش آموزانم بودم، شهر کوچک بود و تقریبا همه همدیگر را می شناختند، تجربه آنچنانی نداشتم و خانواده، مرا از دخالت در امور شخصی دانش آموزانم برحذر میداشت، چند روز بعد، گلناز نامه ای را به داخل ماشین ژیانم انداخته بود؛ او از فشارهای خانواده اش برای ترک تحصیل نوشته بود، و اینکه چند روزی است اشتهای خوردن ندارد و مرتب در گیر با پدر و مادرش است، او را کتک زده و تحقیر کرده بودند چون نامه ای عاشقانه از دست پسر همسایه گرفته بوده است. گلناز نوشته بود غیر از آن هیچ کاری نکرده و فقط میخواهد والدینش به او شانس دیگری بدهند تا درسش را بخواند، وگرنه خودش را خواهد کشت. من نگران شدم و با مدیر مدرسه و خانواده ام صحبت کردم، گفتند باور نکن جوانان از این حرفها زیاد میزنند و هیچگاه هم تن به خودکشی نمیدهند. در واقع خود من هم باور نمیکردم که ممکن است گلناز به زندگی خود پایان دهد.
روز بعد اورا سر کلاس دیدم، غمگین بود و چشمهایش در جستجوی عکس الاعمل من فریاد میکشید، برایش گفتم که خلافی جدی مرتکب نشده و سعی کند مسئله را خودش حل کند، گفتم که من میتوانم برای آنها نامه بنویسم که تو شاگرد درسخوان و منظمی هستی اما نمیتوانم وارد مسائل شخصی شاگردانم بشوم. او گفت ولی پدر و مادرش بیسواد هستند و نمیتوانند نامه را بخوانند. گفتم به مادرت بگو که به مدرسه بیاید، گفت مادرم میگوید تو آبروی ما را برده ای و حاضر نیست با من حرف بزند. حتی برادر جوانم که خود برای دخترها نامه مینویسد مرا آزار میدهد.
بعد از چند روز وقتی وارد کلاس شدم، صندلی گلناز را خالی و همه دختران جوان را غمگین و در حال گریه دیدم، من هم با آنها اشک ریختم، و در واقع شوکه شده بودم، باور نمیکردم که گلناز شب گذشته به زندگیش پایان داده باشد. بعد از مشورت با میر مدرسه بطرف بیمارستان حرکت کردم ولی متأسفانه او تمام کرده بود. کسی نمیتوانست در مدرسه کار کند، مدرسه در ماتم فرو رفته بود. خودم هم در شوک از دست رفتن یک دختر جوان و مهمتر از هر چیزی فکر اینکه آیا واقعأ من میتوانستم کاری برایش بکنم مرا شدیدأ آزار میداد، روز بعد همراه همکاران و دانش آموزان به خانه گلناز رفتیم و فقط عکسی از او را دیدیم، بطرف مادرش رفتم و از شدت عصبانیت اورا به عقب رانده و با صدای بلند گفتم که شما خانواده مسئول قتل گلناز هستید، این شما بودید که اورا وادار به خودکشی کردید، مادرش گریه میکرد و با درد مرا می نگریست، نمیدانم درونش چی میگذشت. مرا از او دور کردند و بعضی از دوستان گلناز که قضیه را میدانستند بشدت میگریستند.
شرایط بسیار سختی بود، نامه ای در دست داشتم که مدرکی بر علیه والدین گلناز بود، به دادگاه بردن آنها شاید تنها راهی بود که میتوانست اندکی مرا آرام کند، ولی اصرار پدرم بر سکوت و اینکه اگر من اینکار را بکنم خانواده ای نابود میشود که خود در فق رفرهنگی و اقتصادی نابود شده است، مرا قانع کرد که قضیه را دنبال نکنم، علیرغم گذشتن بیش از ۳۰ سال از این تجربه تلخ، هیچگاه گلناز را فراموش نکرده ام و یکی از دلایل مهمی که مرا در امر مبارزه برای حقوق زنان و مبارزه در جهت نفی خشونت بر علیه زنان به پیش می برد یادآوری چنین تجاربی است که در مدت کوتاه تدریسم درمدارس ایران دیده ام.

ناهید حسینی
24/11//2010


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

به گمانم
شهروز
2010-11-26 16:01:22
به گمانم فمینیست های ایرانی داخل کشور مدتی باید در خارج از کشور در اروپا یا امریکا زندگی کرده و از نزدیک، نه از طریق کتابها، زندگی و شرایط زنان را بررسی و مشاهده کنند ......ازآنطرف فمینسبت های ایرانی خارج از کشور هم با زنان ایرانی داخل کشور از نزدیک دمخور شوند تا ما به تعادلی در افکار فمبنیست ایرانی نزدیک شویم که از توهمات و ذهنیات فردی تا جائی که ممکن است دور باشد

چرا اینجا؟
ناهید حسینی
2010-11-24 23:37:02
آزاده جان، راستش متوجه نیستم که چرا این مطلب را به عنوان کامنت اینجا چاپ کرده ای؟ درضمن این مطلب در زمانه منتشر شده و من هیچ دلیلی نمی بینم که در سایت های دیگر به عنوان یک مقاله مستقل چاپ نشود.
جهت اطلاعت بگویم مطالبی که در این مصاحبه آمده درست است ولی او فقط به یک نکته اشاره کرده است، در حالیکه کوبا درسال 2006 فقط 6000 پزشک به سازمان ملل تحویل داد تا در جاهای مورد نیاز خدمت کنند. یکی از پنج کشور دنیاست که بیسواد ندارد. یکی از امن ترین نقاط جهان است. میوه و سبزیجات کاملأ طبیعی دارد. مشکل مسکن در آنجا وجود ندارد. ولی در کنار همه اینها جوانان آزادی ندارند و مسافرت بسیار سخت است. من براحتی از اینترنت در هاوانا و شهرهای دیگر به دلیل توریست بودن استفاده میکردم. ولی با سرعت بسیار پائین. بهرحال مثل همه جای دنیا دارای محسنات و اشکالاتی است.


azadeh
2010-11-24 17:01:57
http://www.zamaaneh.com/zanan/2010/11/post_168.html

سانچز در مصاحبه‌ای که روز دوازه نوامبر امسال در ویژه‌نامه‌ی فرهنگی روزنامه‌ی معتبر ان. ار. سی چاپ هلند چاپ شده است می‌گوید: «در کوبا برای داشتن اینترنت در خانه باید از دولت اجازه بگیری و تنها نورچشمی‌ها و نظامی‌ها اجازه‌ی استفاده از اینترنت را دارند. اما من چطور ای‌میل می‌کنم. من یک کارت اینترنت می‌خرم و به یک هتل می‌روم. بایک کارت در ده روز می‌توانم یک تا چهاربار ارتباط برقرار کنم. این کارت برایم خیلی گران تمام می‌شود. یک‌سوم حقوق ماهانه‌ام. بنابراین باید خیلی صرفه‌جویی کنم. ای‌میل‌هایم را فورا چاپ کرده و در خانه می‌خوانم. همیشه هم باید به یک هتل جدید بروم و مواظب باشم. اگر یک کوبایی مرتب در یک هتل مشخص از اینترنت استفاده کند مدیرش فوری به پلیس خبر می‌دهد. من اغلب یک اس‌ام‌اس به یک شماره توییتر می‌فرستم و بعد آن را روی اینترنت می‌بینم. آنها نمی‌توانند بخوانند که من چه چیزی را می‌فرستم. این سرویس اطلاعات را منتقل می‌کند، اما من نمی‌توانم چیزهایی را که دیگران در توییتر می‌نویسند بخوانم. مثل این است که من یک بلاگر کور هستم و تنها آن را مزه مزه می‌کنم.»
او در ادامه‌ی این مصاحبه می‌گوید: «تمام وعده‌های دولت کوبا برای نسل جدید در مورد داشتن شغل، رفاه و آزادی پوچ از آب درآمده است. در کوبا تبعیض نژادی وجود دارد. زنان در موقعیت برابر با مردان نیسنتد. زن‌ها این‌جا حتی نمی‌توانند نوار بهداشتی بخرند. بیشتر هم‌نسلان من می‌خواهند از این مملکت فرار کنند. از بیست و چهار همکلاسی من تنها سه نفر هنوز در کوبا هستند. من در سال ۲۰۰۲ به سوییس رفتم اما نتوانستم غربت را تحمل کنم و دو سال پیش برگشتم.
وقتی من پانزده ساله بودم، دیوار برلین فرو ریخت و بحران اقتصادی به وجود آمد. سوسیالیسم واقعاً موجود از هم پاشید. هزاران کوبایی تظاهرات کردند و در همین محله‌ی ما یعنی سنترو هابانو من نیروهای مسلح را دیدم که مردم را سرکوب می‌کردند. والدین من که سال‌ها در کمیته‌های انقلابی خدمت کرده‌اند به علت انتقاد از وضع موجود متهم و پدرم که یک مهندس راه آهن بود شغلش را از دست داد و یک دوچرخه‌ساز شد.
در کوبا بیشتر از هر کشور دیگر در امریکای لاتین مردم خودکشی می‌کنند. بالاترین درصد سقط جنین، طلاق و الکلی‌ها را هم دارد. بزهکاری و خشونت هم بیداد می‌کند. این اخبار را هرگز در رورنامه‌ها نمی‌خوانیم. خشونت خانگی در این کشور ما به شدت رایج است و تعجبی هم ندارد، چون به علت فقر چند نسل از یک فامیل در یک خانه و با هم زندگی می‌کنند.»
یوانی سانچز پیشگام شکستن سانسور و مرزهای تحمیلی در سرکوب آزادی‌های فردی در کوبا است و از اینترنت برای تغییر و تاثیر بر افکار عمومی مدد می‌گیرد؛ هرچند که او برای بسیاری از هموطنانش زنی ناشناس است.
در کوبا تنها نزدیک به دو درصد مردم می‌توانند از اینترنت استفاده کنند. به این خاطر او الهام‌بخش شهروندانی است که به علت سانسور و کنترل شدید آزادی‌های فردی و اجتماعی صدای‌شان به جایی نمی‌رسد.
■بلاگر کوبایی، قهرمان آزادی بیان



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد