باید که تا به انتهای خیابان دوید و رفت
هر چند دستهای بریده از آرنج
بر روی پنجه ها
آهسته ،
بی صدا
سایه ات را تعقیب می کنند .
باید که تا به انتهای خیابان رفت ورفت
هرچند سنگینی غمهای آویخته به دیوار خانه ها
تنها نمی گذارنت
تنها . . .
باید که بر هدف تیری نزد
باید که با هدف
همسایه شد
در انتهای خیابان .
با ید که تا به انتهای خیابان دوید و رفت .
رضا بایگان /المان /16.11.2010
قسم
قسم به جام بلوری پر زناب شراب
قسم به قصه ی مردی که رفت مست و خراب
قسم به آینه که راست گفت و شکست
قسم بدست بی خنجر، برید شد آخر
قسم به قصه عاشق ، مانده بی معشوق
قسم به قصه معشوق ، فروخته شد یکشب
قسم به برده های فراری زدست صاحب ها
قسم به قفل های باز شده از دستها پاها
قسم به صفری ، نشست آخر حرف
قسم به حرفی که مانده ، تا آخر
قسم به آخر کاری که نیک منظر شد
قسم به اول کاری که خوب روشن شد
قسم به بار صداقت ، رسید تا منزل
قسم به رسم رفاقت ، که ماند تا آخر
که من در این جهان بجز از عشق نپذیرم
غلام گردم و حلقه بر گوش خود بیاویزم
رضا بایگان
المان 17.11.2010
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد