زیر این سنگ عقابی خفته است
که زمرگش عالمی آشفته است
خانه اش بود در آن کوه بلند
دهر پر کینه به خاکش افکند
تا در آن کوه یکی بود چو او
آفتاب از عشق او میکرد رو
راه خورشید از او یافت نگاه
این نگاهی که کنون مانده به راه
عمری از شانهء خورشید پرید
عشق پروازبه هر شعله دمید
راه خورشید بیاموخت به چشم
وز دلش ره زد به تاریکی خشم
عشق اوج از دل او آمد به ما
ورنه ما را بسته بود خاک زپا
ما از او آموختیم بودن در اوج
هم از او آموختیم رفتن چو موج
گرچه اکنون زیر خاک است عقاب
دل ما از عزم او هست به تاب
گرچه او نیست دگر در پرواز
تو در این سوگ به یاد آور باز
که نشاید او شوی گر نشوی
همدل صبحی و با شب بروی
زیر این سنگ عقابی خفته است
بس سخنها که از او ناگفته است
عشق اوجش بر کسی پوشیده نیست
? آنکه پروازش ندارد یاد کیست
بنگر این خاک و همین کوه دمی
شاید از عزمش بجویی مرهمی
25 8 1999
2005 بازبینی
شهاب طاهرزاده
نظرات خوانندگان:
گرچه او نیست دگر در پرواز رئوف رئیسی 2010-11-20 21:59:11
|
درود بشما
بااین شعرقشنگ شماکه در در حق دکترعریزمان سروده ایدکمال تشکر را دارم وامیدوارم روح این بزرگواران یارویاور ازاده گان باشد پیروزباشید |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد