منظور از نقد روشنفکری روشنگرانه آن است که؛ هدف روشنفکر از نقد بر ملا ساختن معایب چیزی و امری و منتقل کردن و قرارد دادن آن ها در فضای جدید به جهت پدیداری و هویدا شدن حقیقت و روان شدن در مسیر آن است، این ناممکن است مگر سنجش چیز ها و وقایع مبتنی بر خرد عقلی و معیارهای آن و هر نوع نفوذ ویژه ورای عقل نظیر دین و مکتب های مشابه دارای اصول جاودانه از آن منزه باشد، این روش نقد و شیوه سنجش تنها در قلمرو روشنفکری سکولار غیر دین و فارغ از هر نوع ایدئولوژیک تمامیت خواه قابل میسر و عمل است.
اما مراد از دینورزان التقاط گر همان هایی هستند که امروزه مرده ریگ نگرش "فلسفه اسلامی" اند که به قول محمد رضا فشاهی هر نوع "تجدد" و "تجدد خواهی" را در ایران به شکست کشاند. این دسته از دینورزان ایرانی که مشاطه گر اسلام اند و اسلام تعدیل شده را بر حوزه سیاست و طبعأ متنفذ برمدیریت سیاسی جامعه می خواهند، نمی توانند در حوزه روشنفکری نقاد قرار گیرند زیرا بر خلاف تعهد و وظیفه این حوزه و حیطه، هدفشان نقض اصول نیست بلکه سازگار کردن اصول است در حالی که هدف نقد روشنفکری تردید اصول و نقض آن از طریق بازاندیشی است به عبارت دیگر روشنفکر با روش نقد، به صدق اندیشه شک روا می دارد و دینورز صدق اندیشه را در قالب اعتقادی رفو می کند.
بیان توضیحی راجع به این دو روش تعقلی و تعبدی منفک از هم را بدین سبب لازم دانستم تا مشخص شود آقای آرامش دوستدار، اتهام زنان و مچ بگیران هر یک از کدام حوزه فکری و جایگاه سخن می گویند و ارزش های نقد اندیشه در هر یک از این دو حوزه تا چه حد تعمیق یافته و منجر به بازاندیشی می شوند. برای سنجش و قضاوتی به دور از هر گونه حُب و بغض نیاز به آشنایی از کارکرد این دو روش مفهومی است تا مشخص گردد که نقد از نظر این دو حیطه فکری و دینی تا چه اندازه جدی و اشخاص در این دو حوزه چگونه نقدپذیری اندیشه و عقیده خود را تعریف و تحمل می کنند.
نخست می پردازم به روابطی که ریشه حسد ورزی در آن ممانعت جدی در دیالوگ و نزدیکی ایرانیان با یکدیگر است و نیز نشان دادن برخی عنصر ارتباطی آن به اصل موضوع این سطور، هدف راقم است.
ضرب المثلی داریم که می گوید: نزدیک نباش چش ندارم، دور نباش دل ندارم. معنی آن این است: نزدیک من هستی چشم دیدنت را ندارم، دور از من هستی طاقت دوری ات را ندارم.
من بسیاری از فعالین شهر استکهلم را می شناسم که برخی ها دیگر که از نزدیکان هم هستند چشم دیدن فعالیت آن ها را ندارند و به بهانه های واهی به قول معروف گیر می دهند، و واژه هایی همچون طرف "کیش شخصیت" دارد، به دنبال معروف شدن و خود را مطرح کردن (و امثالهم) است، به کار برده و خود را ارضا می نمایند و به همین اندازه آگاهانه و ناآگاهانه به جو بی اعتمادی دامن می زنند. اجازه دهید این گونه معروض دارم: اگر فلان ایکس فعال در زمینه مورد تخصص خود در کشوری، که شناخته شده و مورد احترام ما ایرانیان استکهلم نیز هست به دلیلی قصد سکونت در این شهر را برگزیند و همان فعالیت تخصصی خود را در محل اقامت جدید آغاز کند، شکی نیست به همان دردی دچار می شود که امروز برخی فعالین این شهر بدان دچار شدند. به همین دلیل ضرب المثل بالا را مصدق دیدم. این برچسب زدن ها به فعالین اطراف خود جز از سر حب و بغض از چیز دیگری مایه نمی گیرد و اگر این حب و بغض و همه آن معایبی که در ذهن نسبت به فرد دیگرساخته شد برای دقایقی کنار نهاده شود، ای چه بسا عمل مثبت فرد برجسته گردد و حسد ورزیدن که "مثل خوره روح را آهسته" می ساید در کنترل اراده فرد قرار گرفته و جهان حقیقتآ زیبا و به کام می گردد و مدارا، در قبال تلاش کنشگر برای موقعیت اجتماعی و مسئولیت پذیری اش به عنوان رفتار ارزشی مثبت تلقی می شود، به همین خاطر باید آگاه باشیم که جامعه ای بدون شانس و امکان برای کسب موقعیت اجتماعی و مسئولیت پذیری افراد جامعه ای دمکرات نخواهد بود.
جامعه شناسی رفتاری نشان می دهد که انسان کنشگر همیشه در تلاش برای کسب موقعیت اجتماعی خود است( و این با کیش شخصیت و امثالهم متفاوت است) و این میسر نمی گردد مگر از طریق احراز مسئولیت بر حسب نوع تخصص و کارشناسی خود یعنی همان چیزی که ما ایرانیان به درستی فقدان آن را دلیل عقب ماندگی کشورمان ایران ذکر می کنیم.
اگر خواسته باشیم این موضوع را به اتفاقات تاریخی مان تعمیم دهیم می توان به شخصیت های تاریخی، اندیشمندان و نخبگان سیاسی نظیر قائم مقام فراهانی، امیر کبیر و مصدق رسید که همواره مورد بی مهری رفتار بعضأ حسدورزانه اطرافیان خود قرار داشتند که یا در حمام فین رگ زده شدند و یا به وسیله کودتا از صحنه خارج شان کردند.
یکی دیگر از روش ها برای خالی کردن جا پای دیگری و توطئه خنثی گرانه علیه نظر و اندیشه از ابزار دینی "مجوس" و یا "کافر" خواندن دگراندیشان استفاده می شده است که بقایای آن را ما هنوز در محافل ایرانیان ناظریم، مثلأ در یک مناظره تلویزیونی مابین آقایان یوسفی اشکوری و ماشاالله آجودانی، آقای یوسفی اشکوری تلاش نمودند تا پژوهش گر دین آقای آرامش دوستدار را ضد دین معرفی نمایند، اگر این همان تلاش برای از میدان بدر کردن رقیب نظری از راه برچسب و تهمت نیست، پس چیست؟. آیا فکر می کنید آقای یوسفی اشکوری نمی داند که آرامش دوستدار قبل از هر چیز یک پژوهشگر و منتقد دین است و آن چه می کند در چهارچوب نقد نظری روشنگرانه می کند؟ اگر آقای یوسفی اشکوری دارای متانت طبع و مداراجو در قبال اندیشه های دیگر باشد، قاعدأ باید به جای تلاش برای از میدان بدر کردن حریف از راه تهمت زنی، استدلال نظری بر پایه نقد روشنفکری روشنگرانه را در خصوص "فرهنگ دینی" و یا "دینخویی" ایرانیان که آرامش دوستدار را به "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" رساند، می نمود تا به جای ضد دین معرفی شدن آقای آرامش دوستدار از سوی ایشان، نظر خود ایشان در این خصوص معرف حضور همگان می شد.
آن نامه ی سه نفره دارای مضمون چغلی از سر استیصال به هابر ماس، که چغلی خود خبط و خطایی ست و از آن بگذریم فردی دیگری که "مچ گیری" را به جای تهمت نشاند (که البته در مچ گیری هم عنصر تهمت نهفته است) آقای اکبر گنجی خودمان است. قبل از این که دو مورد از "مچ گیری" ایشان را طرح نمایم لازم می دانم بگویم که آقای اکبر گنجی چه در نوشته های خود و چه مصاحبه هایی که انجام می دهند، مدام و مکرر از جو تهمت زنی و مفتریان در میان ایرانیان شاکی واظهار تأسف می کنند و خواهان محیط سالمی است تا همه ی نظرها گفته شوند و به روی میز بیایند. اما خود آن طور که به نظر می رسد و یا شاید پای لنگی در میان باشد تا کنون هیچ نقدی و نظری از ایشان در باره نظر و تز آرامش دوستدار منتشر نشده و به نظر می رسد که مانند خیلی از افراد دیگر که تلاش می کنند از آرامش دوستدار شخصیت ضد دین بسازند تا منتقد و پژوهشگر دین، تمایل به ورود بحث روشنگرانه و نقادانه در این خصوص را ندارند اما مدام پا پیج آرامش دوستدار از طریق نه نقد منصفانه به آراء نظری ایشان بلکه از راه "مچ گیری" که گویا آن را جانشین تهمت زنی کرده است، می شوند، با دو نمونه از "مچ گیری" ایشان آشنا شده و ادامه بحث را پی می گیریم.
نمونه اول از "مچ گیری" و بزرگ نمایی را در نوشته ای از آقای گنجی در مورد نحوه برخورد برخی روشنفکران سکولار و از آن جمله آرامش دوستدار و بیان برخی واژه های به کار برده شده از سوی آن ها می بینیم که آن واژگان را محکی بر آرائ اخلاقی آرامش دوستدار بر مخالفان نظری اش القاء نمود و مورد دوم نامه آرامش دوستدار به هابر ماس بود که آقای اکبر گنجی در کمین آرامش دوستدار نشسته به خیال خود با بیان " سکوت هابر ماس یا عدم اطلاع آرامش دوستدار" تیر را شلیک می کند.
حتی اگر در هر دو مورد حق را به آقای گنجی بدهیم، پرسش این جاست که آیا آرای نظری و سیاسی آقای آرامش دوستدار باید مورد نقد منصفانه و به دور از هر نوع حب و بغض قرار گیرد یا "بی اطلاعی" و برخی ویژگی های شخصی ایشان، آیا روش ها و معیارهای اخلاقی بدین سبک و منوال مورد سنجش قرار می گیرند و نشان عمل خیر است یا ملاک باید آن جنبه ای باشد که عمل خیر را از طریق نقد روشنفکری روشنگرانه جهت رستگاری انسان که روشنفکر در این حوزه نخست آرای نظر خود را به معرض نقد می گذارد، قابل حصول کند.
در کار تحقیقی و پژوهشی هیچ مصلحتی جایز نیست مگر این که بازگویی خود حقیقت باشد که هدف محقق و پژوهشگر است. وقتی که محقق و پژوهشگر و یا روشنفکر در جستجوی حقیقت نظریه و یا اندیشه ای را راجع به موضوع معین اعلام نمود، در واقع نخست اندیشه خود را در معرض نقد قرار می دهد در حالی که برای دینورز، حقیقت، اصول مسلم است و نقد اصول تنها ممکن است به تفسیر دیگری از آن بیانجامد و بس و دقیقأ از همین نقطه نظر دینی است که پژوهشگر دین و روشنفکر سکولار نقاد در راه حقیقت که حقیقت برایش حکم اصول غیرقابل تغیر نیست، به ضدیت با دین معرفی می شود به عبارت دیگر دینورز نقد را تا جایی مجاز می شمرد که به اساس جاودانگی اصول خدشه وارد نشود در حالی که هدف روشنفکر بری از هر نوع جزمگرایی، تردید اصول و نقض آن است.
یکی دیگر از این دینورزان که آش را بسیار شور کرد و صدای خانم زهرا رهنورد را هم در آورد آقای عطالله مهاجرانی ست، ایشان در مصاحبه ای در برابر پرسشی در رابطه با محدود خواستن جنبش سبز که مدام از سوی آقای مهاجرانی شگرد زده می شد گفت؛ آن ها حرف های خود را می زنند آقای موسوی نیز حرف های خود را(نقل به معنی)، آری آقای مهاجرانی با روشی به معیار دینورزانه که از نقد در نفی برای رویش حقیقت مثل همه ی دینورزان دیگر در هراس است افاضات نمودند که آن ها (سکولارهای غیردینی) سخنگویان خود را دارند ما هم خطاب مان به اکثریت مردم مسلمان است(مصاحبه ای بود که در جرس انعکاس یافت)، معنای این حرف چیزی نیست جز این که جنبش سبز متعلق به اکثریت مردم مسلمان ایران است و شما سکولار ها هم بروید پی کارتان، در حالی که محدودیت فکری او که از پایبندی و اعتقاد او به حقیقت مطلق اصول دین ناشی می گردد به او اجازه نمی دهد تا مطالبات مدرن جنبش سبز که تنها از طریق ایجاد نهاد دولت-ملت مدرن قابل حصول است را، بسیط نگریسته و بر زبان آرد، به همین دلیل مجبور است تنها به اندیشه های التقاطی عبدالکریم سروش که در دعای کمیل منزل آقای عبدالله نوری، ابتدا حکم "فتوا" علیه سکولاریسم صادر کرد و بعدها هنگام اوج جنبش سبز وجه سیاسی آن بر او تحمیل گشت، بسنده کند.
باز گردیم به آقای اکبر گنجی، ایشان در یاداشت ها و مصاحبه های خود به وفور از جو تهمت زنی در محافل ایرانیان سخن گفته و از این بابت شاکی است و من هم نگرانی ایشان را متذکر شدم اما سخن دیگر او این است که؛ سی سال است به ما می گویند این حرف را الان نزنید وقتش نیست و بعد ادامه می دهد پس چه وقت باید حرف زد و در همین رابطه خواهان آن می شود که همه حرف ها و نظرات باید در هر زمان گفته شوند، در این جا آقای گنجی از مصلحت اندیشی فاصله گرفته و به جرگه روشنفکر نقاد و روشنگر می پیوندد، زیرا در دفاع از بیان نظر در هر زمان معنایش دفاع از تکثرگرایی نظر است که می بایست در جدل نظری و نقد، اندیشه صیقل یابد اما خود به دلایلی، احتمالأ معذوریت دینی، به دام دیگری که ظاهرأ و گویا با تهمت زنی فاصله دارد یعنی "مچ گیری" کردن می غلتد و دیگر مضمون و جهات اصلی نامه آرامش دوستدار به هابرماس برای آقای گنجی مهم جلوه نمی کند بلکه نکته سنجی از این نامه یعنی "بی اطلاعی" آقای دوستدار موردی می شود تا آقای گنجی "مچ گیری" کند، دقیقأ همان نوع "مچ گیری" که یک بار در بررسی خود از چگونگی احوال شخصی برخی روشنفکران از جمله آقای آرامش دوستدار به جای نقد آرای نظری ایشان انجام دادند.
آقای گنجی به جای آتش زدن قیصریه به خاطر یک دستمال بهتر نیست تز اندیشمند که از "فرهنگ دینی" و "دینخویی" ایرانیان به "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" رسیده است را مورد بررسی و نقد قرار دهی؟
من هر چقدر گشتم و گشتم جز ضد دین معرفی کردن آقای آرامش دوستدار از سوی دینورزان و از آقای اکبر گنجی جز "مچ گیری" چیزی ندیدم، آیا این مرده ریگ از پیشینیان نیست که مخالفین دگر اندیش را "مجوس" و "کافر" القاء می نمودند و شرایط سرکوب نظر و غلاف کردن اندیشه را در جامعه فراهم می آوردند؟
آقای گنجی جامعه ما ایرانیان هم از تهمت زنی خسته و هم از "مچ گیری" عاصی، ایران ما نیازمند اندیشه و فرایند بازاندیشی جهت زایش فکربکر است، فکربکری که ملاک زندگی دنیوی ما را در آینده می بایست سرو سامان دهد این ممکن نمی شود مگر با بازبینی و بازآفرینی اندیشه که نقد مفاهیم مرکز ثقل آن قرار دارد. همه ی آن ها روشنفکران سکولار غیر دینی که در حوزه روشنگری به منظور دسترسی به حقیقت تعهد اخلاقی دارند و تعهد اخلاقی جزء غیر مٌنفک از روشنفکری روشنگری شان است، بر خلاف دینورزان بر این باورند که غایت حقیقت دست نیافتنی ست و فقط می توان در امتداد آن خیز برداشت و باز هم از نظر این دسته از روشنفکری هیچ عرصه ای از اندیشیده گی نقد ناپذیر نیست به همین دلیل( همان طور که در همین سطور اشاره شد) روشنفکر سکولار و روشنگر با دستیابی به اندیشه و طرح آن در انظار عمومی، در واقع، نخست همین را معروض نقد می کند به همین دلیل روش اتهام زنی که شما اعلام نمودید با آن وصلتی ندارید سخنی نیک بوده، از "مچ گیری" نیز بپرهیز و نقد نظر را رهین راه خود ساز.
شما که در مسیر زندگی سیاسی و فکری به مناعت طبع و سخاوت اخلاقی-روحی رویکرد نشان می دهید و عزم را جزم کردید تا فضای بیان و ابراز نظر(تکثر نظر) را جانشین تهمت زنی رواج یافته در محافل ایرانی کنید، نخست خود باید از هر نوع "گیر" دادن ها بپرهیزی و الفت خود را به نقادی روشنفکرانه در جهت دسترسی به حقیقت و کمک به زایش اندیشه های نوین به ثبوت رسانی.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد