تو که مرهم نئ ریش دلم را / نمک پاش دل ریشم چرائی
عباس میرزا اولین اصلاح طلب ایران، دویست سال پیش پس از شکست خفت بار ایران در جنگ با روسیه و تحمیل قرارداد تحقیر آمیز گلستان؛ با همفکری و همیاریِ وزیر لایق و با وجدانش میرزا ابوالقاسم قائم مقام؛ به نیاز مبرم یک ارتش منظم، متشکل، مجهز و تعلیم دیده پی برد. ایران تا آن زمان قوای نظامی متشکل، مجهز و دوره دیده نداشت، بلکه در مواقع ضروری و نیاز، از ایلات و عشایر به نسبت جمعییت سوارکار می گرفت! عباس میرزا شکست ایران را در یک سیستم کهنه، فرسوده و نامنظم می دید و برای علاج و جلوگیری از تکرار این سرافکندگی، دست بکار شد.*
عباس میرزا، ولیعهد و والی آذربایجان، برای شروع یک قوای شش هزار نفره به وجود آورد. آنان را به ارابۀ توپ و تفنگ مجهز کرد، یونیفرم پوشاند و درجات و علائم مشخصه به وجود آورد و برای اولین بار، حقوق ماهانه از بودجۀ دولت، برای نظامیان تعیین کرد. برای آموزش و زندگی قشون، پادگان نظامی ساخت و برای تعلیمات مدرن نظامی، مستشار فرانسوی استخدام کرد. عباس میرزا برای خودکفائی قوای نظامی، کارخانۀ تسلیحات، کارگاه مهمات و مرکز مهندسیِ و یک دفتر ترجمۀ کتُب نظامی احداث کرد. و برای اولین بار در تاریخ کشور، جهت خودکفائی دراز مدت، تعدای از جوانان مستعد را برای تحصیل در رشته های صنایع نظامی، مهندسی، پزشکی، صنایع چاپ و زبان های خارجی به اروپا فرستاد. قائم مقام در خدمت عباس میرزا در بوجود آوردن و پرورش "۲۵ قشون منظم، با اسلحۀ کافی و البسۀ وطنی، در آذربایجان"(۱) نقش اساسی داشت.
عباس میرزا و فلسفۀ "برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی" که او در یک ارتش مجهز، منظم و خودکفا می دید و در آن راستا گام برداشت ، قربانی بُخلِ خاندان سلطنت، توطئۀ دربار، خرابکاریِ رجالِ مزدور و کوته نظر و دشمنان خارجی شد.
قربانی بعدی قائم مقام، صدرالعظم محمد شاه بود. او زمانی مصدر کار شد که شیرازۀ مملکت از هم پاشیده شده بود؛ از نظر اقتصادی ورشکسته؛ از نظر نظامی شکست خورده؛ از نظر اجتماعی نا امنی، نا آگاهی، جهل و خرافات و درماندگی عمومی در سراسر کشور مستولی بود. روس و انگلیس که کاپیتولاسیون را به ایران تحمیل کرده بودند با بی اعتنائی کامل به قوانین کشور، جامعۀ بین المللی و حقوق انسانی، کشور را جولانگه خواست ها و منافع خود "به هر قیمتی" کرده بودند. قائم مقام با آگاهی کامل از اوضاع کشور و آشنائی از عقب ماندگی جامعه؛ با جدیّت برای نجات کشور از چنگال مفت خوران و دلالان داخلی و چپاولگران و آدمخوران خارجی وارد میدان کارزار شد و گقت که با آنان (دشمنان داخلی و خارجی) به "مردی و نامردی" گلاویز خواهد شد.
قائم مقام سعی کرد که نهاد صدراعظمی را، از پیشکاری شاه که یک سیستمِ قبیله ای بود به نخست وزیری، به معنای خدمتگزار مردم تبدیل کند. یعنی به جای اجرای "منویات ملوکانه" درپیِ تقلیل مشکلات روزمرۀ مردم، رونق اقتصادی، عدالت و امنیّت اجتماعی و در پی برآوردن نیازهای جامعه باشد. قائم مقام با رنسانس اروپا و دستاوردهای مثبت آن برای ملت های اروپائی آشنا بود و سعی کرد با تدبیر، شجاعت و بی باکی، تحولات اجتماعی – اقتصادی را پایه گزاری کرده؛ ثبات و امنیت برقرار نموده و جامعۀ ایرانی را به تدریج بیک جامعۀ پویا تبدیل کند. علی رضاقلی در بارۀ قائم مقام می نویسد:"هم از مسائل تجاری-اقتصادی با خبر بود و هم مسائل سیاسی و فرهنگی را می شناخت. با اغراض بیگانگان آشنا بود و با فساد اخلاق مدنی و عدم امنیت اجتماعی آشنائی داشت. از عقب ماندگی ایران مطلع بود. ... فساد ناپذیر بود، رشوه و هدیه قبول نمی کرد و با فساد مبارزه می کرد."(۲)
قائم مقام با شعار "دولت سرباز می خواهد ، دعاگو نمی خواهد!" برای تنظیم امور مالی دست بکارشد؛ حقوق شاه، شاهزاده ها و درباریان را کاهش داد و برای دربار بودجه تعیین کرد؛ با فساد مالی، رشوه گیری و خرید و فروش شغل و مقام دولتی به شدت مقابله کرد. برای رونق اقتصادی و تولیدات داخلی با قراردادهای یکطرفۀ تجاریِ روسیه و انگلیس وارد مبارزه شد. سیاست مالی و روابط خارجی او که بر اساس عدالت اجتماعی و روابط مشترک المنافع دو جانبه بود، او را یکه و تنها گذاشت و دشمنان زیادی برایش به وجود آورد. دربار و دلالان داخلی از یک طرف و عوامل چپاولگر خارجی از طرف دیگر برای سرنگونی و نابودی اش، تبانی و همکاری کردند.
"مردم عامی نیز، که ضررشان برای قائم مقام بیش از نفعشان بود، حمایتی از او نمی کردند. نه سیاست های او را می شناختند و نه ابزار اجرای کار به دست می دادند. در عوض به تحریک عوامفریبان برای او مسئله می آفریدند. برای نمونه میرزا مهدی امام جمعه تهران مبالغی دریافت داشته بود تا مردم را علیه قائم مقام بسیج کند." (۳) نقش تخریبیِ ضد اصلاحاتِ روحانیت و تبانی آنان با مزدوران داخلی ودشمنان خارجی بر علیهِ اصلاح طلبان، بارها طی دو قرن گذشته تکرار شده است. پاداش خدمات و اصلاحات قائم مقام، این بزرگ مرد ، را با خفه کردن او در باغ نگارستان در سال ۱۸۳۵ میلادی، دادند.
امیر کبیر قربانی دیگری است که وجودش، برنامه هایش، پاکی و پشتکارش ، می توانست ایران را از سیستم فرسودۀ فئودال ارباب رعیتیِ سنتی به عصر حرمت و شرف انسانی و مسئولیت شهروندی برساند. واتسون، منشی سفارت انگلیس، در این مورد می نویسد: "میرزا تقی خان بر آن شد که نیکبختی مادی مردم را فراهم کند، و تمایلات نکوهیدۀ آنان را مهار گرداند. این وزیر هدفی از آن هم عالی تر داشت؛ هرآینه تدابیرش استمرار می یافت، در اخلاق و کردار ایرانیان تغییری اساسی و ریشه دار تحقق می پذیرفت." کلنل شیل، دشمن خونی امیرکبیر نوشته: "پول پرستی ایرانیان در وجود امیر بی اثر بود ، به رشوه و عشوۀ کسی فریفته نمی شد."(۴)
امیرکبیر در سال ۱۸۴۸ میلادی، با تاجگذاری ناصرالدین شاه، به مقام صدرالعظمی رسید و مدت سه سال و سه ماه با شجاعت و سماجت برای نجات ایران از چنگال مزوِّران و مزدوران داخلی و دشمنانِ چپاولگر خارجی شبانه روز تلاش کرد. او صنایع داخلی، قدرت نظامی، امنیت و عدالت اجتماعی را پایه و اساس مبارزه با دشمنان (داخلی و خارجی) می دانست و برای بی نیاز کردن کشور، مقابله با اقتصاد استعمار و رونق اقتصادِ ملی چندین کارخانه ساخت و قوانین کمرکی وضع کرده، گمرکخانه و بنادر کشور را در دست گرفت. برای روشنگری افکار عمومی روزنامه دایر، مدرسۀ مدرن (نه سنتی) برپا و جوانان را برای تحصیلات عالی به اروپا اعزام کرد. درباریان و اشخاصی که با پول و پارتی به مقام هایِ دولتی و کشوری رسیده بودند را کنار گذاشت و برای ادارۀ کشور، اول متخصص تدارک دید و بعد نُه وزارتخانه تأسیس کرد.
دولت های انگلیس و روسیه که نفوذ و منافعشان تحلیل رفته و در خطر بود؛ همراه با درباریان و دلالان وطن فروش مشغول توطئه و فتنه برعلیۀ امیر بودند. امیرکبیر با به وجود آوردن دیوانخانه ملی که برپایۀ قانون و عدالت و نه شریعت، اداره می شد جامعۀ روحانیت نیز به قشون دشمنان امیر پیوست. خطرناک ترین دشمن امیرکبیر، مادر ناصرالدین شاه، مهدعلیا بود. مهدعلیا از این که امیرکبیر حقوق دربار را کم کرده بودجه تعیین کرده و جلوی دخالت او را در مسائل کشور گرفته بود، به شدت ناراضی بود و به دوستی و نزدیکی پسرش با امیر حسادت می ورزید. او در توهمات خود همۀ مشکلات و کم و کاست های زندگی اش را تقصیر امیر می دانست؛ حتی توجۀ ویژۀ شاه به سوگلی حرمسرا (خدیجۀ تجریشی) که مهد علیا از او بدین خاطر بدش می آمد را زیر سرِ امیر می دانست.
مهد علیا، رهبری توطئه گران و دشمنان امیر را به عهده گرفت: در درجۀ اول، درباریان، دلالان و نمایندگان روس و انگلیس، هر کدام جدا جدا به شاه از امیر بد می گفتند و سم پاشی می کردند تا شک و تردید بوجود بیاورند. در درجۀ دوم انگلیس ها با شعارِ "امیر را نباید یک لحظه راحت گذاشت"، دست به کار شدند. مهد علیا پس از مدت ها زمینه چینی موافقت شاه را برای گماردن آقا جوهر خواجه و جاسوس مخصوص مهدعلیا جهت نظارت و مراقبت به منزل امیرکبیر، کسب کرد. مهدعلیا به آقا جوهر دستور داده بود که زندگی را برای همسر و فرزندان امیر زندان کند. روحانیون نیز در مساجد برعلیۀ امیر به دروغ پردازی پرداخته و او را به ضدیّت با اسلام و دین متهم می کردند. شاه جوان که در محاصرۀ دشمنان امیر واقع شده بود، به مرور تحت تأثیر قرار گرفت و امیر را از صدر اعظمی عزل کرد.
وزیر مختار انگلیس در این مورد به دولت کشورش می نویسد: "در نامه های سابق اطلاع داده بودم که اوضاع عمومی حکایت از این می کند که نفوذ امیر نظام کاهش گرفته است. ولی بعید بود که دولتش به این زودی ها ساقط گردد. دیشب به فرمان شاه گارد سلطنتی که از چهارصد نفر تشکیل می شود، احضار گردیدند و و امنای دربار نیز به کاخ پادشاه آمدند. به دنبال امیر نظام پیغام رفت که: از مسئولیت وزارت معاف است، ولی هم چنان امارت نظام را به عهده خواهد داشت. ... بر انداختن دولت امیر نظام بیشتر نتیجۀ توطئه و نیرنگ اندرون شاه است که در رأس آن مهد علیا مادرشاه قرار دارد ، ... برخی کیفیات خارجی نیز در آن موثر افتاد ... ." **
میرزا احمد وقایع نگار، تاریخ قاجاریه در مورد توطئۀ دشمنان خارجی می نویسد: "دشمنان امیر نظام جلوه دادند که چون با اغلب امراء و حکام عراق در این باب همداستان است محتمل است اگر یک دفعه حکم به عزلش دهند فتنه حادث شود. واداشتند که با وزرای خارجه باطناً درین باب مشورت نماید و به جهت دفع فساد احتمالی آن ها را معین خود سازد. چون پادشاه از آن ها استمزاج نمود آن ها که خود آرزوی چنین داشتند، و شبی از بیم امیر پهلو به بستر راحت نمی گذاشتند، و یارای تکلم نداشتند، این معنی را فوز عظیم دانسته پادشاه را باطناً تحریک و معاندین را مقوی شدند و پادشاه را به عزل او تحریض کردند."(۵)
میرزا آقاخان نوری ، عامل انگلیس در دربار قاجار که دولت انگلیس رسماً از او حمایت می کرد ، با پشتیبانی آشکار وزیر مختار انگلیس و مادر شاه، در تاریخ ۱۷ نوامبر ۱۸۵۱، به صدارت گمارده شد. امیرکبیر به کاشان تبعید شد. ولی درباریان به خصوص مهدعلیا از ترس این که مبادا شاه دوباره امیر را مصدر کار کند ، همه اش دنبال رضایت شاه در اعدام میرزا تقی خان بودند. بالاخره پس از شش هفته تبعید، با قتل امیرکبیر، شمع امید ایران خاموش گردید و تاریکی بر روشنائی پیروز شد.
امیر کبیر را از دید دیگران بشناسیم: لُرد کُرزان: "میرزا تقی خان ورای هر گونه قیاسی، برجسته ترین نمایندگان چهار دولت بود که در کنفرانس ارزنة الروم گرد آمده بودند."واتسون می نویسد: "امیر نظام به همان اندازه پرکار بود که غیرت مسئولیت داشت؛ روزها و هفته ها می گذشت که از بام تا شام کار می کرد و نصیب خود را همان وظیفۀ مقدس می دانست. و دشواری ها و نیرنگ ها نیز او را از کار سست و دلسرد نمی ساخت." درستی و راست کرداری از مظاهر دیگر استحکام اخلاقی اوست. از این نظر فسادناپذیر بود. قضاوت وزیر مختار انگلیس این است: "پول دوستی که خوی ملی ایرانیان است، در وجود امیر بی اثر است." دکتر پلاک اتریشی می نویسد: "پول هائی که می خواستند به او بدهند و نمی گرفت، خرج کشتنش شد."(۶)
طی دویست سال گذشته فرصت های طلائی و استثنائی بارها پیش رویمان بوده اند و ما هر بار در عدم موفقیت و شکست این فرصت ها سهیم و در نابودی اصلاح طلبان شریک بوده ایم. دید، اصلاحات و آینده نگری عباس میرزا، قائم مقام، امیرکبیر، میرزا حسین خان سپهسالار، محمد مصدق و دیگر عاشقان آزادی و دلباختگان حکومت قانون را درک نکردیم، نفهمیدیم و نه تنها پشتیبانی نکردیم بلکه با اتکا به احساسات، آلت دست بدخواهان و دشمنان شدیم. منظور نفی نقشِ تخریبیِ ابرقدرت ها، خودکامگیِ حکومت هایِ فاسدِ کشور و تبانی روحانیت با هردوی آنان برای کنترل هرچه بیشتر مردم، نیست؛ بلکه شناخت، درک و تشخیص نقش خودمان (ما) در این تراژدی است.
آیا دخالت اَبَرقدرت ها و حکومت های خودکامه "ما" را چنین کردند؟ یا ما با چنان بودن خودمان ، باعث دخالت ابرقدرت ها و برپائی این نوع حکومت ها شدیم؟ آیا استعمار و استثمار عامل عقب ماندگی مان بودند و یا معلول عقب ماندگی ِمان؟ علت قانون ستیزی و قانون شکنی مان چیست؟ و چرا برای خودمان حق ویژه قائل هستیم؟ آیا عدم قانونمندی را طیِ قرن ها خودکامگی از عُلمای دینی و رهبران حکومتی آموختیم؟ دلیل این که به حقوق دیگران احترام نمی گذاریم و رعایت نوبت نکردن را زرنگی می دانیم چیست؟ آیا رشوه و باج دادن که در کشورمان بسیارعادی و جا افتاده شده است، غیر از زیرپا نهادنِ حقوق دیگران و بی ارزش کردن قانون است؟
حسن نراقی می نویسد: "می روید فلان اداره (انجام کاری را می خواهید) می گویند نمی شود، قانون اجازه نمی دهد، شما رسماً می ایستید و سماجت می کنید و می گوئید حالا برای ما یک کاری بکنید. یعنی به طور واضح و روشن تقاضای استثنائی شدن از قانون را می کنید و از اهمیت درخواستتان هم غافلید. ... (دردناک تر این که اکثراً هم نتیجه می گیریم) ... در مجاری اداری کشور، وقتی صحبت از رشوه و ارتشاء می کنند، می نویسند: "حق و حساب" ، یعنی ضمیر ناخود آگاه اجتماعی مان پذیرفته که این هم "حق" است و هم "حساب" و هم مقدار و هم اندازه دارد." (۷)
همه ابله و نادرست و شریر / همه لوطی و طامع و رشوه گیر ++
دست به دامن امام زمان و پنج تن آل عبا شدن، نذر و نیاز کردن و پول به داخل مقبرۀ امامزاده ها (بیش از ده هزار امامزاده در ایران) ریختن نیز یک نوع پارتی بازی و شانه از مسئولیت خالی کردن است. در دورانی که ملت های زندۀ دنیا، زندگی را یک نوع پیکار میدانستند؛ ملت ما نه تنها در اوج تنبلی، تن پروری و مسئولیت ناپذیری غوطه ور بود بلکه در مقابل حملۀ دشمن، به جای مبارزه و دفاع از کشورش و از شرف و ناموسش؛ پس از نماز دست التماس بسوی کعبه دراز می کرد: "خدایا تو اموال آن ها را نابود کن و بر آنها سخت گیر، خدایا تو بر آنها ترس و عذابت را فرو ببار، ایشان را پراکنده کن و جمعیتشان را متفرق فرما."(۸)
ملت های زنده، زندگی را پیکار می دانند ولی ملت ما حتی هنگام جنگ، از پیکار می گریزد!
چو دشمن به مُلکش زدی ترکتاز / نمی کرد کاری به غیر از نماز ++
سی تیر، در سنِ هشت - نه سالگی ، جلویِ داروخانه ی پدرم شاهد رستاخیز ملتمان و فریادهای آزادی خواهانه و استقلال طلبانۀ شان بودم. فریادهای استقلال، آزادی و یا مرگ یا مصدق فضا را پُر می کرد. چهار هفته بعد با شگفتی و تعجب با فریادهای مرگ بر مصدق روبرو شدم؛ برای یک پسر دبستانی درک این تغییر ۱۸۰ درجه ای، بسیار مشکل و غیر قابل هضم بود. پدرم را سئوال پیچ کرده بودم، تنها جوابش که مرتب تکرار می کرد: "جهل و خرافات - از ماست که بر ماست."
در انقلاب ۱۳۵۷، پس از رفتن شاه و قبل از بازگشت خمینی – من شاهد شور و هیجان (کوتاه مدت) تودۀ مردم در کوچه و خیابان بودم، امنیت و آرامش را می توانستی لمس کنی و نسیم آزادی قابل استشمام بود. مردم با دادن شیرینی و لبخند از هم پذیرائی می کردند و باهم روبرو می شدند. این مناظر و موقعیت بسیار شباهت داشته به انقلاب مشروطه و ورود قشون بختیاری و فتح تهران: "صدای زنده باد مشروطه از مردم بلند شد، مشروطه خواهان با مجاهدان هم آواز شدند ... مردم در یک بهجت و سرور و فرح و خوشحالی واقع ند ... در شهر یک امنیت و آرامی برقرار است. امروز مردم در کوچه و بازار به یکدیگر می رسند و یک دیگر را تبریک و تهنیت می گویند. بر خلاف سال قبل که مجلس را به توپ بستند مردم در ترس و خوف به خانه های خود خزیدند، در کوچه و بازار بد می گفتند به مشروطه خواهان و صدای زنده باد استبداد بلند بود."(۹)
"در تدوین نظریۀ انحطاط ایران هیچ مقوله ای به اندازۀ نقش ایرانیان در تخریب بنیان ایران زمین عمده نیست."(۱۰)
بزرگ ترین و اساسی ترین نیاز ما، خود آگاهی، خود شناسی و خود سازی است. ما قبل از هر چیز، نیاز به یک انقلاب درونی، مبارزه با نفس و بخود آئی داریم، بدون این تغییر و تحول، هر چه به دست بیاوریم، به آسانی از دست می دهیم.
امیر حسین لادن
ahladan@earthlink.net
* Iran Between Two Revolutions By Ervand Abrahamian
(۱) منشآت قائم مقام فراهانی - بکوشش بدرالدین یغمائی
(۲) جامعه شناسی نخبه کشی - علی رضاقلی
(۳) جامعه شناسی نخبه کشی
(۴) امیر کبیر و ایران – فریدون آدمیت
(۵) امیرکبیر و ایران
(۶) امیر کبیر و ایران
** نامۀ شیل به پالمرستون 13 اکتبر 1981
(۷) چرا درمانده ایم – حسن نراقی
(۸) جامعه شناسی نخبه کشی
++ از : مکافات نامه
(۹) تاریخ بیداری ایرانیان - ناظم کرمانی
(۱۰) دیباچه ای بر نظریۀ انحطاط ایران – جواد طباطبائی