logo





با ضحاک در شاهنامه

شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۹ - ۰۶ نوامبر ۲۰۱۰

محمود کویر

kavir.jpg
درآمد:
نخستین داستان شاهنامه، داستان فرانک و قیام کاوه‌ی آهنگر است. قیام آهن و آتش بر ستم و سیاهی.
نخستین داستان استوره‌ای ما یک شاه کشی است. کشتن شاه بزرگی چون جمشید که سخن از خدا شدن انسان می‌کند وکشتن شاه اژدها فشی چون ضحاک و سپردن قدرت به شاهی که دارای فر است و شایستگی فرمانروایی دارد. یعنی: فریدون
کاوه که نامش با گاو میترایی و کی به معنی شاه نزدیکی‌دارد، آهنگر است. با آهن و آتشدان سرو کار دارد. و این آهنگر است که برشاه ستم پیشه می‌شورد.
استوره‌ی ضحاک در شاهنامه، نمونه واری از چگونگی بر آمدن و بر تخت نشستن قدرت و خودکامگی در سرزمین ماست.
این استوره بارها در این سرزمین خود را بازسازی کرده است. گرچه بنیاد اساتیر ما بر خطی بودن جهان است و سرانجام جهان به پایان می‌رسد و تکرار نمی‌شود، اما استوره‌های ما هم چنان به گونه ای تاریخی خود را بازسازی می‌کنند.
شناخت شخصیت‌های درون این استوره به ما کمک می‌کند تا تاریخ میهن خویش را بهتر بشناسیم و نمونه‌های تاریخی آن را باز یابیم.
*
ضحاک تازی را سرداران ایران از سرزمین بیگانه می‌آورند و یاریش می‌دهند تا جمشید را نابود سازد.
چون جمشید فرهنگ و تمدن را در ایران گسترانید و مرگ و بیماری و ویرانی را از میان برداشت، خود را خدا خواند و ایرانیان از او روی گردانیدند و آشوب و بلوا در ایران افتاد:
از آن پس برآمد ز ایران خروش
پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
سیه گشت رخشنده روز سپید
گسستند پیوند از جمشید
برو تیره شد فره‌ی ایزدی
به کژی گرایید و نابخردی
پدید آمد از هر سویی خسروی
یکی نامجویی ز هر پهلوی
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته
یکایک ز ایران برآمد سپاه
سوی تازیان برگفتند راه
شنودند کانجا یکی مهترست
پر از هول شاه اژدها پیکرست
اما سرداران و بزرگان به جای هرکار و اقدامی در برابر این آشوب ها:
سواران ایران همه شاهجوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی برو آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
کی اژدهافش بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد
شاه بیگانه و اژدها فش به ایران می‌آید و تاج بر سر می‌نهد و بنیاد جمشید را بر می کند:
از ایران و از تازیان لشکری
گزین کرد گرد از همه کشوری
سوی تخت جمشید بنهاد روی
چو انگشتری کرد گیتی بروی
چو جمشید را بخت شد کندرو
به تنگ اندر آمد جهاندار نو
برفت و بدو داد تخت و کلاه
بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه
چو صدسالش اندر جهان کس ندید
برو نام شاهی و او ناپدید
صدم سال روزی به دریای چین
پدید آمد آن شاه ناپاک دین
نهان گشته بود از بد اژدها
نیامد به فرجام هم زو رها
چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ
یکایک ندادش زمانی درنگ
به ارش سراسر به دو نیم کرد
جهان را ازو پاک بی‌بیم کرد
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه
زمانه ربودش چو بیجاده کاه


**
داستان اژدهاک آبشخوری بسیار کهن دارد .بخش نخست این نام دراوستا به معنی ماروافعی است .در این کتاب آژدها ک وصفی اژدها گونه دارد.داستان آژدهاک پس از استوره ی آفرینش ودر پیوندباآن شکل می گیرد.،بدین معنی که اهریمن آژدهاک رابرای نابودی جهان مادی آفریده است.
درباره ی آزدهاک درکوش یشت اززبان فریدون چنین می خوانیم :(این کامیابی را به من ده ای نیک،ای تواناترین درواسپ که من به آزدهاک سه پوزه‌،سه کله شش چشم،هزار چستی وچالاکی دارنده،ظفر یابم.به این دروغ بسیار قوی که آسیب مردمان است.به این خبیث وقوی ترین دروغی که اهریمن بر ضد جهان مادی بیافرید.جهان راستی را ازآن تباه سازد.وکه من هردو زنش را بربایم وهردو راسنگهوک (شهرناز)وارنوک (ارنواز)که از برای توالدوتناسل دارای بهترین بدن می باشند.هردوراکه از برای خانه‌داری برازنده اند)
وصف آزدهاک باصفت های سه پوزه وسه کله وشش چشم دراوستا نقش زیادی در به وجود آمدن شاه اژدها وش درشاهنامه داشته است.
در زامیادیشت در باره‌ی گرفتن فر جمشید آمده است: سپنت‌مینو و اهریمن هر یك براى به دست آوردن این فرّ به‌تكاپو افتادند آذر پیش رفت و با خود اندیشید كه این فر را من به دست خواهم آورد. اما اژى‌دهاك سه‌پوزه‌ی دروند از پس او با شتاب درآمد و گفت اى آذر دور شو و بدان كه اگر بر این فر دست یابى من تو را یكباره نابود خواهم ساخت چنانكه دیگر نتوانى زمین را روشنى بخشید. آذر چون این بشنید از بیم اژى‌دهاك سهمگین دست از این كار بداشت. آنگاه اژى‌دهاك سه‌پوز دروند با شتاب از پى او درآمد و با خود اندیشید كه این فر را من به دست خواهم آورد اما ناگاه آذر برخاست و گفت اى اژى‌دهاك سه‌پوز دور شو و بدان كه اگر بر فر دست یابى من ترا یكباره خواهم سوخت و در بتفوز تو شعله بر خواهم افروخت چنانكه نتوانى بر روى زمین براى تباه كردن جهان راستى برآئى. اژى‌دهاك بترسید چه آذر سهمناك بود و از اینروى دست فراپس كشید. در چهردادنسك كه از نسكهاى مفقود اوستاى دوره ساسانى است هم شرحى در باره ضحاک آمده و عهد پادشاهى او عهد بیم و خطر خوانده شده بود كه پس از سلطنت خوب و دور از آزار جمشید در ایران پدید آمد.
در وداها همین شخصیت اوستایى با اسم ویشوروپه و با صورت اژدها پدیدار می‌شود و تریته آپتیه از خدایان پهلوان، كه شخصیتش برابر فریدون است، این ویشوروپه را مى‏كشد، و گاوهاى او را مى‏گیرد.

درکتاب مینوی خرد آمده است:مصلحت کار چنین بودکه آزدهاک بیور اسب وافراسیاب مجرم تورانی به سلطنت رسند.اگر نه اهریمن عفریت خشم را برای سلطنت برمی انگیخت.
دربندهش درباره ی پادشاهی ضحاک این گونه آمده است.:دیگر هزاره آغاز شد.ضحاک پادشاهی بدفراز کردن گرفت.ویک هزار سال پادشاهی بکرد،چون هزاره سر شد .فریدون اورا گرفت وبست.
ضحاک در ادبیات پهلوی مردی است که نمونه ی یک خودکامه و بد کیش و بد کنش است که به ایران می تازد و بر جمشید پیروز می شودوسپس از فریدون شکست می خورد و در کوه دماوند زندانی می شود. در پایان جهان از بند می‌گریزدو به نابودی جهان می پردازد. اما سرانجام گرشاسبِ پهلوان اورا از میان بر می‌دارد.
ابن بلخی می نویسد:این بیوراسف ضحاک است و ضحاک در لفظ عربی چنین آمده است و اصل آن «ازدهاق» است و شرح این حال بعد از این داده شود. و در نسب او خلاف است میان نسابه و بعضی می‌گویند از نسابه که اصل او از یَمَن بوده است و نسب او ضحاک ابن علوان ابن عبید ابن عویج الیمنی است و از خواهر جمشید زاده بود، و جمشید او را به نیابت خود به یمن گذاشته بود. و نسابهء پارسیان نسب او چنین گفته‌اند: بیوراسف ابن ارونداسف ابن دینکان ابن وبهزسنگ ابن تاز ابن نوارک ابن سیامک ابن میشی ابن کیومرث. و این «تاز» که از جملهء اجداد اوست پدر جملهء عرب است و چون پدر عرب بود اصل همهء عرب با او می‌رود و این سبب است که عرب را تازیان خوانند یعنی فرزندان تاز. هرچه عجم‌اند با هوشهنگ می‌روند و عرب با این «تاز» می‌رود.
از بهر آن او را «اژدهاق» گفتندی که او جادو بود و به بابل پرورش یافته بود و جادویی بآموخته و روزی خویشتن را بر صورت اژدهایی بنمود. و گفته‌اند که به ابتدا که جادویی می‌آموخت پدرش منع می‌کرد. پس دیوی که معلم او بود گفت اگر خواهی که ترا جادویی آموزم پدر را بکش. ضحاک پدر خویش را به تقرب دیو بکشت و سخت ظالم و بدسیرت بود و خون¬های بسیار به ناحق ریختی و باژها او نهاد در همه جهان و پیوسته به فسق و فساد و شرابخوارگی مشغول بودی با زنان و مطربان.
ابوریحان بیرونی در کتاب التفهیم فی اوائل صناعه التنجیم می‌نویسد: مهرگان شانزدهمین روز از مهر ماه است که در این روز فریدون بر بیوراسب جادو ظفر یافت و ضحاک به کوه دماوند در بند شد و روزها که مهرگان است همه جشن اند و آنچه از پس نوروز بود و ششم آن، مهرگان بزرگ باشد.
در شاهنامه:استوره ی ضحاک درشاهنامه باوصف پدر او آغاز می شود. پس از آن دسیسه¬ی قتل پدر به فریب ابلیس است. با راهنمایی ابلیس وکندن چاه برسر راه پدر،مرداس کشته می شود.ابلیس در این استوره سه باروهر بار باظاهری دیگرگون پدیدار می شود.وی در آغاز داستان با چهره¬ی مردی نیک خواه خود را به ضحاک نشان می دهدواورا وسوسه می کندکه پدر را بکشد وقدرت را در دست بگیرد.بار دوم خودرا به چهر جوانی زیبا در می آوردوبه ضحاک چنین می‌گوید:
همیدون به ضحاک بنماد روی
نبودش بجز آفرین گفتگوی
بدو گفت: اگرشاه را درخورم
یکی نامور پاک خوالیگرم
ابلیس است که ایرانیان را که گیاه خوار بوده‌اند، گوشتخواری می‌آموزد وپس از بوسیدن شانه های ضحاک ناپدید می شود. و هماندم دو اژدها بر شانه های ضحاک می¬روید و امان او را می¬برد. درباریان گرد جهان در پی پزشگی هستند.پس بار سوم، ابلیس، به عنوان پزشگ وارد میدان می شودو مغز جوانان را خوراک مارها معرفی می‌کند.
درشاهنامه تصویری روشن از ضحاک به عنوان پادشاهی ستمگر ترسیم شده که حکومتی تباه وبه دور ازخرد را پایه می گذارد.تصویری که فردوسی از اوبه دست می دهد،بسیار گویا وهراس آور است:
چوضحاک شدبرجهان شهریار
بروسالیان انجمن شدهزار
سراسرزمانه بدو گشت باز
برآمد برین روزگاردراز
نهان گشت کردار فرزانگان
پراکنده شد کام دیوانگان
هنرخوارشد جادوی ارجمند
نهان راستی،آشکارا گزند
شده بربدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
این تصویری هولبار از خودکامگی است که در سرزمین ما بارها خود را بازسازی کرده است. تصویری برهنه و پر از خشونت که دانایی و انسانیت در آن راه ندارد.
در آشپزخانه‌ی ضحاک دو برادر به نام ارمایل و گرمایل کار می‌کنند و این دو، هر شب یکی از محکومین به مرگ را می‌گریزانند و وی را برای روز انتقام به کوه می‌فرستند تا چوپانی کند و رزم بیاموزد و اینان سپس تر سپاه کاوه را تشکیل می‌دهند و بنا بر شاهنامه، قوم کرد از این سلحشوران از مرگ رسته پدیدار می‌شود.
شبی کابوسی به سراغ ضحاک می‌آید: در خواب می بیند که سه مرد جنگی به وی حمله بردند و او را بسته به سوی دماوند می‌راندند. اختر شناسان و موبدان را از ترس یارای تعبیر خواب ضحّاک نبود، اما سرانجام به او گفتند که تاج و تخت او دیر نخواهد پایید. چون فریدون بزرگ شود، با گرز پولادین و گاونشانش بر سر تو خواهد کوبید و تورا به خواری خواهد بست و بر تخت تو خواهد نشست. ضحّاک پرسید: کینه او از چیست؟ به او گفتند که: پدر فریدون و گاوی به نام برمایه که دایه او نیز باشد به دست تو کشته خواهند شد و این کشتار تو کینه ای سخت بر دل فریدون خواهد افکند. ضحّاک با شنیدن این سخنان از هوش رفت و از آن روز دیگر آرام و قرار نداشت و سراسیمه به دنبال فریدون می¬گشت تا او را نابود کند.

آبتین پدر فریدون در هنگام گریز به دست دژخیمان ضحّاک کشته می‌شود و فرانک مادر فریدون، فریدون را به نگهبان مرغزاری می‌سپارد و از او می‌خواهد که فریدون را تیمار کند.
گرفتند و بـردند بـسته چـو يـوز
بـر او بـر سر آورد ضحـاك روز
خردمـند مـام فريـدون چو ديـد
كه بر جفت او بر چنـان بـد رسيد
ـ فرانك- بدش نام و فرخنده بود
بـه مهـر فريـدون دل آكنده بـود

فرانک که نام اونشان شکوه و فر اوست، نخستین قهرمان راستین شاهنامه است. اولین داستان شاهنامه با نام او و ستایش خرد و دانایی وی آغاز می شود. اوست که بنیاد رزم با ستم را می نهد. اوست که بر می خیزد تا در دوران سیاه ستم ضحاک، آتش رزم و امید و شور را زنده نگه دارد. فریدون نماد شور و شیدایی مردم برای آزادی است و این گوهر گرانمایه را فرانک از کویی به کویی و از کوهی به کوهی می برد و آن را پاس می¬دارد. فرانک است که فریدن و مردمان را بر می انگیزد تا بر ضحاک که نماد سیاهکاری است بشورند.برخی از پژوهشگران او را مادر کورش سوم و بعضی همان روت داستان تورات دانسته اند.
فریدون سه سال از برمایه، گاوی که هر موی او همچون طاووس نر از یک رنگ بود شیر می‌خورد، تا اینکه همه جا صحبت از این گاو می‌شود و ضحّاک از این مکان آگاه می‌شود. پس بار دیگر فرانک بر می¬خیزد تا مروارید عشق و آزادی را از دست دیو برهاند. فرانک به دنبال فریدون می آید و اورا به البرز کوه می‌برد تا از گزند ضحّاک به دور باشد.
دوان مادر آمد سوي مرغـزار
چـنين گـفت با مرد زنهار دار
كـه انديشه اي در دلم ايزدي
فراز آمده ست از ره بخـردي..
و بر سر آن است که از این خاک جادوستان یا سرزمین ستم بگریزد و نماد آزادی را برهاند:
ببرم پي از خـاك جادو ستان
شـوم با پسر سوي هندوستان
شوم نا پـديد از مـيان گـروه
برم خوب رخ را به البرز كوه
فریدون در البرز کوه به دست پیرمردی که نماد خرد و دانایی است سپرده میشود تا اورا پدر و نگاهبان باشد. ضحّاک در این میان به آن مرغزار می‌رود و برمایه را میکشد و خانه آبتین را به آتش می‌سوزاند، اما فرانک هم چنان در نگه داری آن از عزیزتر از جان می¬کوشد.

فریدون بعد از شانزده سال از البرز کوه به نزد فرانک می آید. فریدون پس از آگاهی یافتن از سرگذشت خود، به مادر می‌گوید که شمشیر بر خواهد گرفت و ضحّاک را از تخت ستم پایین خواهد کشید.

ضحّاک اما همچنان از فریدون هراسان بود. سرانجام بزرگان را فراخواند و از آنان خواست که بر نوشته ای گواهی دهند که ضحّاک جز نیکی و داد نجسته و نخواسته است. بزرگان و پیران در کار گواهی دادن بودند که به ناگاه فریادی از میان گروه برمی‌خیزد و همگان را خروش و همهمه ای می افتد. کاوه با دلاوری به ضحّاک می‌گوید که اگر تو پادشاه هفت کشوری چرا همه رنج و سختی آن بر گردن ماست؟. وی به ضحّاک می‌خروشد که مغر فرزندان من خوراک ماران تو شده اند و اکنون هم یکی از پسران من در نزد تو گرفتار است. ضحّاک سراسیمه دستور میدهد فرزند وی را آزاد کنند و به وی بازگردانند. کاوه میگوید من نه بر این گواهی پوچ گواهی می‌دهم نه از ضحّاک هراسی دارم:

خروشید وزد دست برسرزشاه
که شاها منم کاوه ی دادخواه
یکی بی زیان مرد آهنگرم
زشاه آتش آید همی بر سرم
که گر هفت کشوربه شاهی تراست
چرا رنج وسختی همه بهر ماست
وهنگامی که منشور را به او می دهند ومی گویندکه ضحاک ازاین پس به عدل وداد پادشاهی خواهد کرد،نوشته را پاره می کندوخطاب به بزرگان کشور می گوید:
خروشید کای پای مردان دیو
بریده دل از ترس کیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادیدروی
سپردید دل ها به گفتار اوی
نباشم بدین محضراندر گواه
نه هرگز بر اندیشم از پادشاه
سپس او به بازار گاه می آید،مردم رابه هواداری فریدون بر می انگیزد.
فریدون‌یکی از بزرگان داستانی مشترک اقوام هند و ایرانی است . مطابق شاهنامه‌ی فردوسی او پسر آتبین و از نسل جمشید است که پس از مشاهده ی ستمگریهای ضحاک تازی علیه او قیام می‌کند و با دستیاری کاوه آهنگر، ضحاک را دستگیر و در کوه دماوند زندانی می‌کند و خود به پادشاهی ایران می رسد. سپس در پایان، قلمرو خود را میان پسرانش سلم و تور و ایرج تقسیم می‌کند و ایران را به ایرج می سپارد. سرانجام سلم و تور توطئه میکنند و ایرج را به قتل میرسانند. و جنازه ایرج را نزد پدر می آوردند و فریدون پس از زاری و ناله بسیار مقام او را به پسرش منوچهر می‌دهد و منوچهر به جنگ عموهای خود میرود و بنیاد جنگهای ایران و توران نهاده می‌شود. فریدون در پایان سلطنت پانصدساله خود تاج شاهی را بر سر منوچهر میگذارد و از این جهان رخت برمی بندد.

نبرد فریدون باضحاک درشاهنامه یک جنگ مردمی و قیام کاوه تنها جنبشی است که مردم در آن نیروی اصلی هستند
همه بام ودر مردم شهربود
کسی کش زجنگ آوری بهر بود
همه در هوای فریدون بودند
که ازدرد ضحاک پرخون بودند
زدیوار ها خشت واز بام سنگ
به کوی اندرون تیغ وتیر خدنگ
به شهراندرون هر که برنابودند
چه پیران که درجنگ دانابودند
سوی لشکر آفریدون شدند
زنیرنگ ضحاک بیرون شدند
پایان داستان ،بند کردن ضحاک در کوه دماوند است .ازدهاک عمری طولانی تا پایان جهان خواهد داشت .
دوره ی دوم استوره با پیدایی هوشیدرماه، دومین نجات بخش آیین زرتشتی، آغاز می شود.
بنا به نوشته ی بندهش : آفریدگان اهریمن بدان زمان از میان روند که تن پسین باشد.
در دوره آخر زمان،ضحاک به تحریک آشموغ دیو،بندها را پاره می کند .وبه جهان حمله ور می شود.دراین باره در بندهش چنین آمده است: پس نزدیک به پایان هزاره ی اوشیدر ماه ،ضحاک از بند رها شود.بیور اسپ بس آفریدگان رابه دیوکامگی تباه کند.درآن هنگام ، سوشیانس پسر زردشت،به پیدایی رسد،سی شبان روز خورشیدبه بالای آسمان بایستد.نخست از جهانیان ،مرده ی گرشاسپ پسر سام رابرانگیزند،بیور اسپ رازندوکشدواز آفریدگان باز دارد.
در بندهش به سر انجام ضحاک در روز پسین نیز اشاره شده است.براساس گفته ی بندهش وی به همراه افراسیاب وآمون گرفتار بادآفره ی سه شبه خواهد شد.بادآفره‌ای که ایشان تحمل می کنند،بسیار شدید تراز آن چیزی است که نابکاران دیگر تحمل خواهند کرد.


**
یک نکته: نخستین بار علی حصوری در کتابی به نام اسطوره ی ضحاک به ساخت شکنی این قصه می پردازد و جای قهرمان و ضدقهرمان را تغییر می دهد. بر این اساس، ضحاک یکی از شاهانی است که در صدد رفع اختلافات و امتیازات طبقاتی برآمده است.سپس احمد شاملو در سخننرانی در دانشگاه برکلی آمریکا آن را دوباره مطرح نمود و حکیم فردوسی را به حمایت از فئودال ها و خیانت در گزارش تاریخ و استوره متهم نمود.اساس سخن شاملو بر این چند بیت از شاهنامه بود که فریدون پس از پیروزی به مردم دستور داد که به کار خویش برگردند و طبقات پیشه‌وران و موبدان و جنگاوران و اشراف را از هم جدا کرد:
سپاهی نباید که به پیشه‌ور
به یک روی جویند هر دو هنر
یکی کارورز و یکی گرزدار
سزاوار هر کس پدیدست کار
به گمان من: استوره و افسانه و تاریخ به یکدیگر ره می‌گشایند و در هم می‌آمیزند و جدا کردنشان کاری است ناممکن.آنگاه این هنرمند و شاعر بزرگی چون فردوسی است که دست به آفرینشی تازه می‌زند. این داستان‌ها آفریده‌ی خیال فردوسی و بر پایه‌ی اساتیر ایرانی است و هیچ هنرورز و شاعر و نمایشنامه نویسی در جهان که بر اساس یک رویداد تاریخی و یا اساتیری، اثری پدید آورده است، نسخه‌ای برابر اصل نیافریده است.
فریدون در گذر تاریخ و استوره بر تخت می‌نشیند و نشان از شکل گرفتن شهرنشینی و تمدن و حکومت و دولت مرکزی و طبقات بر چهره دارد.اما قیام کاوه یک جنبش مردمی در شاهنامه است. شاهنامه با قیام مردم ایران بر ضحاک تازی آغاز می‌شود و با تازش تازیان به ایران پایان می‌گیرد. این یک طرح کامل است.طرحی که جان و جهان فردوسی بوده است. خیزشی دوباره بر تازیان! همانگونه که در داستان ضحاک نیز، هوشیدرماه می‌آید و ضحاک را با یاری گرشاسب نابود می کند.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

اشاره
خشایار راد
2010-11-09 00:41:06
برادر گرامی شما که اینگونه از فرهنگ و تاریخ کهن ایران زمین سخن میرانید چگونه است که نام عربی بر خود نهاده اید


جواد صلاحی
2010-11-06 10:15:39
دست شما درد نکند استاد
نگاهی نو و امروزین به استوره و تاریخ ماست و در خور ستایش و تحسین. چقدر در این روزگار ما به چنین کارهای ارزشمندی نیاز داریم تا ریشه های خویش را پیدا کنیم و به فرهنگ بالنده و پویای خویش آگاهی یابیم. این مقالات یا باید هر جوان و دانش پژوه و ایرانی بخواند. زنده باد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد