logo





نسل سوم انقلاب و روش های فرا اصلاحی

پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۹ - ۲۱ اکتبر ۲۰۱۰

دکتر مهرداد مشایخی

mehrdad-mashayekhi2-s.jpg
گفتگوی فرید ادیب هاشمی با مهرداد مشایخی
جرس:
دکتر مهرداد مشایخی، که در دانشگاه جورج تاون در واشنگتن به تدریس جامعه شناسی اشتغال دارد، جنبش سبز را نه ادامه ی جنبش مشروطه و نه تداوم انقلاب اسلامی ویا جنبش اصلاحات، بلکه محصول مستقیم فعالیت های نسل سوم انقلاب می داند.
او نسل سوم انقلاب را نسلی می خواند که "نه همچون نسل اول در انقلاب سال پنچاه و هفت مشارکت داشته و نه شباهتی با نسل دوم انقلاب دارد که امتحان سیاسی اش را در خرداد 76 و جریان اصلاحات پس داده است" .به اعتقاد او نسل سوم، نسلی است که ازنیمه دوم دهه 60 به بعد متولد شده، شکست حرکت اصلاح طلبانه دوم خرداد او را به خودآگاهی رسانده و تجربه مستقیم دوره احمدی نژاد به او یاد آور شده که باید به روش ها و فضاهای جدیدی روی آورد. به گفته ی دکتر مشایخی، نسل سوم در واقع به دنبال روشی است که نه انقلابی است و نه اصلاحی، بلکه استفاده از روش های جنبش های رادیکال اجتماعی را برای خود برگزیده است. او در برابر این پرسش که روش رادیکال اجتماعی زیر مجموعه ی "اصلاح" قرار می گیرد یا "انقلاب"؟ تقسم بندی مقوله ها به انقلابی و اصلاحی را رد کرده و می گوید بسیاری از مقوله ها را می توان در جایی ما بین این دو مفهوم طبقه بندی کرد.
دکتر مشایخی که نویسنده کتاب "به سوی دموکراسی و جمهوری در ایران" است در تحلیل رفتار سیاسی نسل سوم می گوید: "روش این نسل، مسالمت آمیز و مدنی است. مطالبات خود را به صورت مقطعی از حکومت می خواهد. ولی اگر حکومت زیر بار نرود خود را به روشهای اصلاحی محدود نمی کند. بنابراین پایی در حرکت اصلاحی دارد و پایی در حرکت فرا اصلاحی."
گفتگو ی یک ساعته جرس با دکتر مشایخی در بسیاری موارد به یک گفت و گوی چالشی تبدیل شد که نقش جنبش اصلاحات در زمینه سازی جنبش سبزو استفاده از ظرفیت های قانون اساسی از جمله ی آن موارد بود. دکتر مشایخی در پاسخ به این سئوال که آیا اجرای کامل قانون اساسی می تواند به عنوان حداقل خواسته ی مشترک سبزها مورد توافق همه گروهها قرارگیرد؟می گوید: نه. ما چطور می توانیم از اجرای بی تنازل قانون اساسی صحبت کنیم در حالی که بزرگترین مانع بر سر راه جنبش و باز شدن فضای سیاسی ایران نقشی است که قانون اساسی برای ولایت مطلقه فقیه قائل شده است؟ دکتر مشایخی در برابر این تاکید من که اصل غیر دموکراتیک ولایت مطلقه فقیه، تنها اصل قانون اساسی نیست وآیا می توان برای رفع این مشکل از الگوی موفق حزب عدالت ترکیه درکنترل نقش نظامیان استفاده کرد؟ می گوید: ترکیه مثال خوبی برای ایران نیست. زیرا ترکیه در برخورداری از سابقه ی رقابتهای پارلمانی و حزبی به مراتب از ما جلوتر است.
دکتر مشایخی،عضو گروه سیاسی "اتحاد جمهوری خواهان" نیز هست و موضع این گروه سیاسی در برخورد با مساله ی گذشته دیگر محور گفت و گو با وی بود. او می گوید با درس گیری از سی سال اخیر و آنچه که با نمایندگان حکومت قبلی انجام دادیم و همجنین با استفاده از تجربه ی کشورهای دیگر مانند شیلی و آفریقای جنوبی، می توانیم به راه حل های معقول تری برای روبرو شدن با مساله ی گذشته برسیم. انتقام، به اعتقاد دکتر مشایخی، یک روش قرون وسطایی است و تنها منجر به تسلی کوتاه مدت قربانیان خواهد شد. اومی گوید که اصل بخشش باید مورد توجه قرار گیرد زیرا بدون آن نمی توان به بسیاری از رازها و اسرار جمهوری اسلامی دست یافت. او در عین حال بر این باوراست که بین کسانی که فرمان قتل داده اند و دیگران، باید تمایز قائل شد.
مشروح گفت و گو با دکتر مشایخی را در ادامه می خوانید:

نسل سوم و پیروی از روش جنبش های رادیکال اجتماعی

روندی که منجر به ظهور جنبش سبز در آغاز چهارمین دوره از عمر جمهوری اسلامی شد را شما چگونه ارزیابی می کنید؟

قبل از اینکه بگویم جنبش سبز درچه شرایطی شکل گرفت، اجازه دهید ابتدا توضیح دهم که با چه تحلیل هایی در مورد شکل گیری جنبش سبز موافق نیستم. من موافقت چندانی با آن دسته از تحلیل ها ندارم که جنبش سبز را به یک ایده تاریخی- هر چند مشروع - درتاریخ ایران وصل می کنند. به عنوان مثال می توانم از تحلیل هایی که جنبش سبز را ادامه ی مطالبات معلق مانده ی جنبش مشروطیت می دانند و یا تحلیل هایی که آن را دنباله ی انقلاب بهمن 1357 می دانند یاد کنم. البته عده ای هم سعی می کنند جنبش سبز را ادامه ی حرکت اصلاح طلبی دوم خرداد تحلیل کنند. من با هیچکدام از این تحلیلها موافق نیستم و شاید به عبارت دقیقتر بتوانم بگویم که با ایجاد یک رابطه ی مستقیم و محکم بین این رویدادهای تاریخی و جنبش سبز نمی توانم موافق باشم. اگر منظور طرفداران این تحلیل ها، تاثیرات غیر مستقیم رویدادهای تاریخی یاد شده بر جنبش سبز است، باید بگویم که خیلی پدیده های دیگر هم هست که می تواند تاثیرهای غیر مستقیم و فرعی بر این جنبش داشته باشد. در توضیح بیشتر این نظر باید بگویم که مثلا انقلاب سال پنجاه و هفت، انتظارات و خواسته های مبتنی بر تحقق مطالبات جمعی را با خود به ارمغان آورد که به هر حال در فضای ذهنی ایرانیان مانده و خواهد ماند. به این معنی می شود گفت که انقلاب سال 1357 در جنبش سبز موثر بوده است. یا فرضا جنبش مشروطیت، مشروط کردن حکومت استبدادی را دنبال می کرد و چون آن خواسته تحقق پیدا نکرده بود، به هر حال در فضای سیاسی- فرهنگی ایران به عنوان یک خواسته باقی مانده است. حرکت اصلاحی سال 1376 نیز با خود روش و گفتمان معینی را به همراه آورد که در نگاه نسل دوم فعالان سیاسی ایران بی تاثیر نبود. من می پذیرم که جنبشهای قبلی ایرانیان، تاثیراتی- البته به همان معنا که بیان کردم - بر جنبش سبز داشته اند ولی اگر مراد، تاثیرگذاری بلاواسطه و اصلی و جاندار باشد، من معتقدم که جنبش سبز را باید بر مبنای خودش و بر مبنای نسل سوم انقلاب تحلیل کرد. منظور من از نسل سوم انقلاب، نسلی است که نه همچون نسل اول در انقلاب سال پنچاه و هفت مشارکت داشته و نه شباهتی با نسل دوم انقلاب دارد که در سالهای دهه 60 کودکی اش را طی کرد و تجربه و امتحان سیاسی اش را در خرداد 76 پس داد. نسل سوم، نسلی است که از نیمه دوم دهه 60 به بعد متولد شد و دوران نوجوانی اش را در سالهای جنبش اصلاحی طی کرد و با شکست حرکت اصلاح طلبانه دوم خرداد، به خودآگاهی رسید و این خودآگاهی مصادف شد با دوره احمدی نژاد. این نسل تحت شرایط معین جهانی و تجربه ی نسل های قبل از خود، به این نتیجه رسید که روشهای جدیدی را باید آزمایش کند. تجربه مستقیم نسل سومی ها در دوره احمدی نژاد به آنان یاد آور شد که می باید به روش ها و فضاهای جدیدی روی آورند که من آن را جنبش های اجتماعی می نامم.
بنابراین معتقدم که جنبش سبز به طور مستقیم محصول فعالیت یک نسل معین سیاسی است که من آن را نسل سوم انقلاب می نامم. منظور من از واژه نسل نیزنه مفهوم زیست شناسانه یا بیولوژیک آن، بلکه "نسل سیاسی" است. یعنی مجموعه ی کسانی که تجربه ی مشترک تاریخی، آنها را از نسل قبل از خود و نسل بعد از خود متمایز می کند. این نسل با گفتمان جدیدی وارد صحنه شد که می توان آن را سنتز انقلابی گری و سنتز اصلاح گری دانست. به عبارت دیگر تصور من بر این است که این نسل نه به دنبال معنای کلاسیک "انقلاب" و استفاده از روشهای ضربتی، ناگهانی و خشن برای ایجاد تغییرات بنیادین است و نه می توان آن را اصلاح طلب ( با توجه به معنای این مفهوم در فرهنگ سیاسی امروز ایران) خواند. در فرهنگ سیاسی ایران، اصلاح طلبی به معنای اصلاح طلبی حکومتی است که با توجه و استفاده از روشهای درون حکومتی می خواهد به ایجاد تغییر بپردازد. نسل سوم در واقع به دنبال روش دیگری است که نه انقلابی است و نه اصلاحی. این نسل استفاده از روشهای جنبشهای رادیکال اجتماعی را برای خود برگزیده است. نسل سوم در واقع این روشها را در دوره احمدی نژاد و از طریق خرده جنبشهایی مانند جنبش دانشجویی، زنان، قومی و کارگری در سطح محدودی به تجربه و امتحان گذاشت. البته فرصت نیافت که به یک جنبش ناب و فراگیر و یا حتی یک جنبش خاص اجتماعی پخته تبدیل شود.
در واقع انتخابات ریاست جمهوری، اولین فرصت سیاسی مشخص را برای این نسل فراهم کرد و آنها توانستند از تجربه تاریخی ای که در دوره آقای احمدی نژاد کسب کرده بودند استفاده کرده و وارد عرصه یک حرکت جنبشی شوند. بنابراین روش مورد استفاده شان هم یک روش جنبشی است و گفتمان مورد انتخابشان نیز گفتمانی است که گرایشات سکولار و دموکراسی خواهی در آن جنبه غالب را دارد. به عبارت دیگر، گفتمان آنها با گفتمان انقلابی و اصلاح طلبی حکومتی قدری متفاوت است. به نظر من درجه دموکراسی خواهی این نسل قوی تر از دو نسل گذشته است و از طرفی گرایش آنها به سمت سکولاریسم نیز اندکی قوی تر از نسل دوم است. نگاه این نسل به رویداد ها و پدیده ها در قیاس با دو نسل گذشته، جهانی تر است و با فن آوری های ارتباطی آشناترند. این مجموعه در یک فرصت سیاسی معین- که در ایران معمولا همزمان با انتخابات فراهم می شود- مجال یافت تا خود را به آزمایش بگذارد.البته این نسل در ایجاد این فضای سیاسی نقشی نداشت بلکه حکومت به خاطر بهره برداری خود این فرصت فراهم کرد، اما چنانکه دیدیم حسابها و بررسی های حکومت این بار نیز درست از آب درنیامد. جمهوری اسلامی یکبار هم چنین فرصتی را در سال 1376 ایجاد کرد که منجر به آعاز حرکت اصلاحی و ظهور اقای خاتمی شد. این بار نیز شرایط را طوری چیده بودند که احمدی نژاد برنده میدان شود ولی این شرایط ، جنبشی را ایجاد کرد که امروز ما به آن جنبش سبز می گوییم.

نسل سوم به دنبال روش های مسامیت آمیز اما فرا اصلاحی است

روش رادیکال اجتماعی که شما از آن به عنوان شیوه ی کار نسل سوم یاد می کنید چیست و چه مشخصاتی دارد؟ اگر نه انقلابی است و نه اصلاحی، پس این نسل با کدام شیوه قرار است به اهداف خود دست یابد؟

من در نوشته هایم – به خصوص در کتاب به سوی دمکراسی و جمهوری در ایران – بارها تاکید کرده ام که معتقد نیستم که مقوله ها فقط به انقلابی گری و اصلاح طلبی قابل تقسیم اند. من معتقدم این نیز یکی از آن دو گانه هایی است که مانند بسیاری دیگر؛ چپ و راست، زیربنا و روبنا و ... در ادبیات سیاسی ما وجود دارد و مفاهیمی است که ما آنها را ایجاد کرده ایم ولی در دنیای واقعی مفاهیم دیگری نیز وجود دارند که یا در بین این مفاهیم می گنجند و یا به طور کلی متفاوت از آنها هستند. من روشهای مسالمت آمیز را با اصلاح گری یکی نمی دانم. شما می توانید طرفدار روشهای مسالمت آمیز باشید ولی اصلاح طلب نباشید. از لحاظ تئوریک، فرد می تواند انقلابی باشد ولی به روشهای مسالمت آمیز اعتقاد داشته باشد. از نظر تئوریک، این مساله کاملا امکانپذیراست. من می گویم که این نسل نه به مفهوم کلاسیک، انقلابی است و نه به مفهوم رایج در ایران، اصلاح طلب است. این نسل از طریق روشهای جنبشی - روشهایی که استفاده از خیابان برای سیاست ورزی ستیز گرایانه نمونه ای از آن است و با انقلابی گری فرق دارد- می خواهد به اهداف خود دست یابد. انقلابی گری به معنای استفاده از روش های ضربتی کوتاه مدت و خشن برای ایجاد تغییرات بنیانی است. در حالی که روش این نسل، مسالمت آمیز و مدنی است. از جنبشهای اجتماعی و روشهای جنبشی استفاده می کند ولی در عین حال پایی هم در اصلاح گری دارد. مطالبات خود را به صورت مقطعی از حکومت می خواهد. ولی اگر حکومت زیر بار نرود خود را به روشهای اصلاحی محدود نمی کند. بنابراین پایی در حرکت اصلاحی دارد و پایی در حرکت فرا اصلاحی. حالا می توانیم بحث بکنیم که آیا این روش چیزی میان اصلاح و انقلاب است یا یک روش سوم است. این یک بحث نظری و آکادمیک است که ما می توانیم دنبال کنیم. ولی آنچه که برای من مسجل است این که روش این نسل با روش دو نسل قبل فرق می کند. من روشهای مسالمت آمیز آنان را با اصلاح گری یکسان نمی دانم. به عنوان مثال برای اینکه شما اصلاح طلب خوانده شوید، باید از روشهای پذیرفته شده درون سیستم، روشهای مسالمت آمیزو در عین حال تدریجی و غیر رادیکال استفاده کنید. اما اگر جریانی همه ی این مجموعه را به طور کامل با هم نداشته باشد، پایی در جنبش اصلاحات دارد و پایی در خارج از آن. من معتقدم، هویت جنبش سبز در واقع مخلوطی از روشهای گوناگون است و همین گوناگونی به آن هویت می دهد.

آیا امکان این هست که جنبش سبز روزی به حرکتهای ضربتی و انقلابی روی آورد؟

بسیار بعید است. البته در عالم سیاست، هیچگاه نمی توان با اطمینان صد در صد در مورد آینده سخن گفت. ولی تجربه ی کنونی نشان داده که این نسل پای بند روشهای مدنی است و بسیار بعید است که به روش های جنبش های انقلابی به مفهوم گذشته اش روی آورد.

گرایش اصلاح طلبی و هویت دینی جنبش سبز در داخل قویتر است

مایلم این موضوع را مطرح کنم که آنها که در داخل کشور با جنبش سبز به دنبال احقاق حقوق مدنی شان هستند به قانون اساسی و ظرفیت های نهفته ی آن به عنوان واقعیت موجود- نه یک ایده آل- و حداقلی که می تواند برخی ازاهداف جنبش مدنی را محقق کند نگاه می کنند. به نظر می رسد که این موضوع با توضیح شما در تعارض قرار می گیرد که نسل سوم اصلا دنبال گفتمان رایج در دوره اصلاح طلبی نیست و یا گفتمانشان بیشتر سکولار و دموکراسی خواه است. این جنبش، که شما آن را یک جنبش رادیکال اجتماعی می نامید، خواه نا خواه به یک اهداف کوتاه مدت هم نیاز دارد که احتمالا دست یابی به آنها با تکیه بر موارد مندرج در قانون اساسی فعلی، شدنی تر از حرکت در خارج از آن است. به ویژه آنکه حاکمان هم ملزم به رعایت و تبعیت از اصول آن شده اند. این را چطور ارزیابی می کنید؟

صحبت شما را می فهمم و شاید اگر بخواهم دقیق تر صحبت کنم باید بگویم که درون جنبش سبز تفاوتهای دیدگاهی، نسلی و سیاسی وجود دارد. آن اشاره ای هم که من به عنوان نسل سوم و گفتمان ویژه اش کردم، منظورم جنبه ی غالب آن بود. ولی مسلما گرایشی قوی و به موازات آن هم وجود دارد که همچنان به اصلاح طلبی وفا دار است و هویتی دینی برای خود تعریف می کند. اگر در قسمت اول، من طوری صحبت کردم که گویای یکدست بودن جنبش بود و از آن تنها وجود یک گفتمان و نسل برداشت می شد، باید بگویم که منظورم این نبود.من کاملا معتقد هستم که این تفاوتهای نسلی و سیاسی و گفتمانی درون جنبش سبز وجود دارد و از این لحاظ یک تفاوتی هم بین خارج و داخل کشور وجود دارد. در داخل کشور گرایش اصلاح طلبی و هویت دینی جنبش قوی تر از خارج از کشور است. در خارج از کشور نیز بر عکس، جنبه ای که به مراتب سکولارتر است قوی تر است. این تفاوتها بین داخل و خارج وجود دارد. بنابراین، این تفاوت را باید بپذیریم. در داخل کشور طبعا بخشی از جنبش سبز بدنبال دست یافتن به اهدافی است که در دوره اصلاحات دنبال می کرد وهمچنان به دنبال اصلاح طلبی حکومتی است.
شاید بشود گفت که خود رهبران نمادین جنبش سبز آقایان موسوی و کروبی و به خصوص آقای خاتمی، در این مقوله می گنجند و خواهان تحقق خواسته ها و مطالباتی هستند که در دوره پیش دنبال می کردند اما تحقق پیدا نکرد. در حالی که بخش دیگر جنبش به دنبال رفتن به ورای مطالباتی است که در دوره ی اصلاح طلبی دنبال می شد. یعنی مطالبات جدیدی به خواسته ها اضافه شده که متفاوت از خواسته های اصلاح طلبی است. شاید به این معنی من با صحبت شما موافق هستم که درون کشور با خارج از کشور چنین تفاوتی وجود دارد.

جنبش اصلاح طلبی؛ تجربه ای شکست خورده یا زمینه ساز جنبش سبز؟

اجازه دهید کمی بیشتر به این بحث بپردازیم. مطالباتی که شما از آن به عنوان " ورای اصلاح طلبی" یاد می کنید مفهومی بسیار باز و سیال است که در ذهن هر کس می تواند شکلی متفاوت پیدا کند. مصداق عملی و عینی این مطالبات چیست؟

مشکلی که حرکت اصلاحی دوم خرداد داشت و امروز بسیاری از متفکران اصلاح طلب هم به آن اذعان دارند، فقط به عوامل بیرون از این جنبش مربوط نمی شد. اصلاح طلبان وقتی از آزادی خواهی و دموکراسی صحبت می کردند مفهومی بسیار مجرد در نظر داشتند و کمتر دیده می شد که آن را با مطالبات خاص اجتماعی در ایران پیوند دهند. در توضیح می توانم به این نکته اشاره کنم که در آن سال ها هر گاه یک گروه اجتماعی با معیارها و مطالبات معین وارد صحنه اجتماع شد، حرکت اصلاحی از آنها فاصله گرفت. اصلاح طلبان هیچ وقت حاضر نشدند کنار جوانان و حرکت کارگری قرار بگیرند و یا هیچ وقت حاضر نشدند کنارحرکت زنان قرار بگیرند. در حدی از آزادی خواهی دفاع می کردند که مفهومی عمومی و کلی را در بر بگیرد نه موردی خاص را. تحلیلشان این بود که این حرکات چون رادیکال هستند و یا زمینه ی رادیکال دارند، بنابراین کل حرکت را رادیکالیزه می کنند و به همین دلیل از آن فاصله می گرفتند. این امری است که خودشان هم پذیرفته اند. در نقدهایی که درآن دوران به آنها می شد آنها را نخبه گرا می خواندند و حتی ملی- مذهبی ها هم این انتقاد را به اصلاح طلبان دارند. ولی حرکتی که امروز وجود دارد رادیکال تر است و دموکراسی خواهی اش را از یک مفهوم عام و مجرد نمی گیرد. بلکه مجموعه حرکتهای واقعی مانند حرکت زنان، کارگران و دانشجویان و جوانان در کل کشور را در برمی گیرد. حتی بخشی از آنها نیز به دنبال حرکتهای قومی هستند. منظورم این است که دموکراسی خواهی این نسل، کثرت گرا و بر مبنای یک سری تجربیات مشترک واقعی در جامعه است. از آنجا که خرده جنبشهایی نیز در پشت آن حرکت می کنند، رادیکالتر نیز هست. در حالی که جنبش اصلاحی چون به شدت نگران این بود که از چهار چوبه انتخابات و حرکات انتخاباتی فراتر نرود، خود را درگیر مبارزه برای دموکراسی خواهی از طریق حرکتهایی که منجر به فشار بر حکومت کند، نمی کرد. در حالی که این حرکت اخیر، بخصوص در ده ماه اول، سعی داشت با استفاده از فشارهای خیابانی به مطالبات خود دست پیدا بکند.

یک ارزیابی واقع بینانه از شرایطی که درسال گذشته منجر به حضور انبوه راهپیمایان در خیابانها شد گویای آنست که چنین شرایطی در دوره ای که اصلاح طلبان در حکومت بودند و بخشی از حاکمیت را در اختیار داشتند، فراهم نبود. به نظرمن آنچه شما از آن به عنوان نسل سوم یاد می کنید، در واقع حاصل اقداماتی است که در دوره اصلاحات انجام شد. هرچند برخی از آن دوره صرفا به عنوان یک تجربه ی شکست خورده یاد می کنند اما واقعیت آنست که در آن دوران، خرده جنبش هایی چون جنبش زنان، جنبش کارگران و جوانان، به قدرت و وزن امروزشان نبودند. بسیاری از تحلیل ها، اصلاح طلبان را مورد نقد قرار می دهند که چرا به اندازه کافی رادیکال نبودند. آیا علت آن این نیود که آنها غیر از یک رای بیست میلیونی به شدت پراکنده، چیز دیگری در اختیار نداشتند؟ علاوه بر آن تمام امکانات درون حکومتی هم از سوی جناح رقیب ابتر شده بود. یعنی آقای خاتمی برای رادیکالتر کردن خواسته هایش می باید از اهرمهایی در درون حاکمیت و پشتوانه ای سازمان یافته در جامعه برخوردار می بود که همه می دانیم هیچیک فراهم نبود.آیا همان حرکت آهسته ی دولت اصلاحات باعث نشد تا کف مطالبات مردم ارتقا یابد و مشارکت توده ها در سرنوشتشان بیشتر شود و نهایتا شاهد شکل گیری و قدرت نسبی خرده جنبشها باشیم که امروز قادرند به خیابان آمده و مطالباتشان را درخواست کنند؟

من هیچ وقت در نوشته هایم در سالهای اخیر، منکر سهمی که حرکت دوم خرداد در پیشرفت اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در ایران بازی کرد نشدم. همیشه گفته ام که جامعه ما برای گشایش فضا و شروع کار حرکتهای غیر دولتی به هر حال محتاج یک تحرکی بود، این تحرک را حرکت اصلاح طلبی ایجاد کرد. بحث من با بحث شما این تفاوت را دارد که شما طوری مساله را ترسیم می کنید که اینها اشکالی نداشتند و هر مساله ای که برایشان رخ داد محصول فشارهای خارج از دولت بود. شما می گویید آنچه که اینها را ابتر کرد، قوی بودن دست رقیب بود و پس اینها چاره دیگری نداشتند. اما من فکر می کنم که مشکلات حرکت اصلاح طلبان دو گونه بود، مقداری محصول توازن قدرت در ایران بود که به هر حال یک حریف نیرومندی به نام اقتداراگران و محافظه کاران حکومتی وجود داشتند که حاضر نبودند به آسانی شرایط را عوض شده ببینند. اما در عین حال یک سری اشتباهات جدی نیز در کار اصلاح طلبان وجود داشت. به نظر من اصلاح طلبان در دوره هایی که دست بالا را داشتند، به خصوص در دو یا سه سال اول، بسیار محافظه کارانه رفتار کردند. برای آنکه دل آقای خامنه ای را بدست بیاورند با هر نوع فشار او همراهی کردند. بارها و بارها تهدید کردند که اگر چنین شود، چنان می کنیم اما در عمل هیچ اتفاقی نیفتاد.عقب نشینی های بی مورد و عدم ایستادگی آقای خاتمی بر سر مسائل اصولی از جمله مساله ی لایحه مطبوعات در مجلس، نمونه ی دیگری از این دست رفتارهاست. اصلاح طلبان در قیاس با سایر جنبش های اجتماعی دچار یک نوع نخبه گرایی شده بودند و سعی می کردند با جنبش های اجتماعی دیگر، فاصله خود را حفظ کرده و در عین حال رابطه ای از بیرون با آنها برقرار کنند. در واقع می گفتند که ما فضا را برای شما ایجاد می کنیم ولی در عین حال شما هم از یک حوزه ی مشخصی جلوتر نروید. در حوزه ای رفتار کنید که ما با آن راحت هستیم. در جریانات اجتماعی هیچ وقت اینطور نیست، جنبشهای مختلف اجتماعی به هر حال روشها و انتظاراتشان با یکدیگر فرق می کند. درست است که نباید کاری کرد که فضا و دست آوردها از بین برود. ولی در عین حال هم هیچ قول و قراری نمی توان ترسیم کرد که دقیقا روشی که شما طی می کنید کاملا باید با روش ما منطبق باشد.این اختلاف نظر میان حرکتهای اجتماعی که دستی در حکومت دارند و آنها که به طور کامل خارج از حکومت هستند وجود دارد و این اختلاف نظر طبیعی است .بنابراین به هر حال بحث ما کشیده می شود به اینکه حرکت اصلاح طلبانه دوم خرداد چه اشکالاتی داشته که به فاصله ای میان آن حرکت و حرکت جنبش سبز و جنبش های اجتماعی منجر شده است. من فکر می کنم ما ناگزیریم که به این بحث بپردازیم.

اجرای کامل قانون اساسی؛حداقل خواسته ی مشترک سبزها؟- نه!

اجازه دهید به مساله قانون اساسی هم به عنوان یکی ازموانع و مسائل مورد اختلاف طیف های گوناگونی که در جنبش سبز مشارکت دارند بپردازیم. خیلی ها در درون جنبش سبز از جمله رهبران نمادین آن از جمله آقایان کروبی و موسوی روی ظرفیتهای نهفته در درون قانون اساسی و اجرای بی تنازل قانون اساسی تکیه می کنند. برای تحقق خواسته های جنبش سبز و رسیدن به فردای بهتری که یارگیری بیشتر از درون مردم و دستیابی به ظرفیت و پشتوانه مردمی لازمه آن است، آیا قانون اساسی فعلی می تواند به عنوان حداقلی از خواسته های مشترک، مبنای کار مشترک طیف های حاضر در جنبش قرار بگیرد؟

نه، نمی تواند قرار بگیرد. من فکر می کنم راه حلی برای این مساله وجود دارد. این فرمایش شما درست است که این مساله امروز به یک مانع بدل شده است. من براین باورم که قانون اساسی فعلی ظرفیت لازم برای دستیابی به اهداف جنبش را ندارد.ما شاهد هشت سال حرکت اصلاحی در ایران بودیم. در آن هشت سال تلاش بسیاری شد که قانون اساسی اجرا شود اما نتیجه ای نداشت. اگر بپذیریم که در آن دوره تلاش کردند و نتوانستند موانع موجود بر سر راه اجرای قانون اساسی را بر طرف کنند، به این معنا خواهد بود که آن موانع همچنان پا برجاست. مهمترین مانع در راه تحقق خواسته های مردم، مساله ولایت مطلقه فقیه است. اصولا موجودیت ولایت مطلقه فقیه بر مبنای قانون اساسی فعلی است. ما چطور می توانیم از اجرای بی تنازل قانون اساسی صحبت کنیم در حالی که بزرگترین مانع بر سر راه جنبش و باز شدن فضای سیاسی ایران، نقشی است که قانون اساسی برای ولایت مطلقه فقیه قائل شده است؟ در ماههای آغازین جنبش سبز همه صحبتها روی نقش ولایت فقیه متمرکز بود اما حالا به نظر می رسد که این بحث فروکش کرده است. چطور ما می توانیم به عنوان مثال برگردیم به اجرای بدون تنازل قانون اساسی که در واقع موجودیت ولایت مطلقه فقیه را می پذیرد؟ یعنی ما باید بپذیریم که ولایت مطلقه فقیه کماکان یک نهاد قانونی است اما دیگر ولایت مطلقه فقیه به آن معنا که تمام این سالها بوده، نخواهد بود! این یک تضاد جدی در قانون اساسی و بحث هایی است که طرفداران این نظریه مطرح می کنند.
علاوه بر آن در قانون اساسی تضادهای جدی ای بر سر نقش زنان، اقلیتها و اقلیتهای مذهبی وجود دارد که با شعار ایران برای همه ایرانیان جور در نمی آید. به عبارت دیگر ایران فقط متعلق به مردهای ایرانی مسلمان شیعه نیست. ما می توانیم از این بن بست به این طریق خارج شویم که آقایان موسوی و کروبی برنامه ای برای تحقق حداقل حقوق شهروندی و مطالبات دموکراتیک اعلام کنند و بگویند که خواهان تحقق حقوق شهروندی هستیم. منظورم این است که بحث مشخصی در باره نظام جمهوری اسلامی مطرح نکنند بلکه به طور مثبت اعلام کنند که خواهان حقوق شهروندی و تامین حقوق به تعویق افتاده ملت هستند واز همه بخواهند که حول آن جمع شوند. حالا می توانند بگویند این حقوق از نظر آنان در قانون اساسی ایران هم وجود دارد. اگر وجود دارد که چه بهتر ولی اگر وجود ندارد می توانند در این برنامه حداقل آن را اضافه کنند. من فکر می کنم می توان از طریق یک برنامه حداقل که بطور کارشناسانه و نه فقط توسط استادان دانشگاه و اصلاح طلبان، بلکه توسط نمایندگان کسانی که در این جنبش حضور دارند تدوین شده باشد به آن نقطه ی مشترک رسید. تاکید می کنم که در تدوین این برنامه باید نمایندگان جنبش زنان، مسائل قومی و جنبش دانشجویی و ... مشارکت داشته باشند تا حاصل کارشان به عنوان کار مشترک گروهها ی مختلف در جامعه پذیرفته شود.

ولایت فقیه در قانون اساسی ایران در قیاس با نقش نظامیان در ترکیه

به نظر می رسد که تاکید آقایان موسوی و کروبی روی اجرای بی کم و کاست قانون اساسی نیز برای تحقق همان حداقل هایی از حقوق شهروندی است که شما به آن اشاره کردید. واقعیت آنست که بین آنچه در حال حاضر شهروندان ایرانی به عنوان حقوق از آن برخوردارند با آنچه که در قانون اساسی فعلی تضمین شده و حاکمان برای تحقق آن سوگند یاد کرده اند، فرسنگها فاصله وجود دارد. من فکر می کنم طرحی که شما می فرمایید مقداری آرمان گرایانه است و با واقعیت جاری در ایران تطابق ندارد. الان ما با واقعیتی به نام سپاه پاسداران، قدرت مطلقه ولی فقیه و نهادهای دیگری در ایران روبرو هستیم که عملی کردن پیشنهاد شما را بعید می نمایاند. امروز حتی شرایطی فراهم نیست که کسانی بخواهند جمع شوند و موضوعی را به بحث بگذارند ویارگیری کنند و نماینده ای انتخاب کنند تا در تدوین حد اقل ها مشارکت کند. در شرایط امروز ایران حتی از رفت و آمد های معمولی به منزل کروبی و موسوی نیز جلوگیری می شود چه رسد به اینکه بخواهند ار نمایندگان قشرهای مختلف دعوت کنند تا برای تدوین حداقل هایی از حقوق شهروندی جمع شوند. البته به نظر می رسد که حقوق شهروندی می تواند مخرج مشترک خوبی از حداقل خواسته های گروههای مختلف به دست دهد و مورد توافق قرار گیرد. کسی درغیر دموکراتیک بودن نقش ولی فقیه در قانون اساسی ایران بحثی ندارد. اما بحث بر سر شیوه حل مشکل است. طرد کامل قانون اساسی به خاطر وجود اصل غیر دموکراتیک ولایت مطلقه فقیه، با توجه به آرایش نیروها در عرصه سیاسی ایران ، کمکی به دستیابی به حقوق شهروندی نخواهد کرد. اصولا چرا ما خودمان را از به کارگیری تجربیاتی که پیرامونمان اتفاق می افتد محروم کرده ایم؟ آیا مشکل و نقش بازدارندگی ولایت مطلقه فقیه در قانون اساسی ایران از نقشی که حاکمان نظامی در ترکیه داشتند بزرگتر است؟ به نظر من ترکها برای رفع این معضل نهادینه شده، واقعگرایانه تر از ما حرکت می کنند. امروز شاهدیم که حزب عدالت اسلامی با استفاده از روشهای اصلاحی و گام به گام، مشغول حل این مشکل نهادینه شده است. اگر ما نتوانیم حول یک محور مشترک مثل قانون اساسی، که واقعیت است ولی مطلوب نیست، توافق کنیم به تضعیف جنبش سبز و پاره پاره کردن آن کمک کرده ایم. نباید فراموش کنیم که قانون اساسی ایران تنها به همان اصل غیر دموکراتیک محدود نمی شود. تازه همان اصل هم به ده یا یازده بند محدود شده است. تفکیک قوا، حقوق شهروندی، آزادی مطبوعات و اجتماعات، نظارت بر عملکرد دستگاههای تحت نظر رهبری و ... از مواردی است که تحقق آن ها بسیاری از خواسته های حداقلی جنبش را تامین می کند. نکته مهم آنکه حاکمان موظف به تبعیت از قانون شده اند و این می تواند شروع خوبی برای تحقق خواسته ها باشد. آیا با طرد کامل قانون اساسی ما خودمان را به عمد از امکانی که در اختیار داریم محروم نمی کنیم؟

به نظر من،ترکیه مثال خوبی برای ایران نیست. زیرا ترکیه در برخورداری از سابقه ی رقابتهای پارلمانی و حزبی به مراتب از ما جلوتر است. صرف نظر از مساله ی ترکیه، شما فرض را بر این می گذارید و حتی فرض آقای موسوی این است که مثلا توافق بر سر قانون اساسی امری است که ما را نسبتا به جلو حرکت می دهد و زمینه هایش وجود دارد ولی عده ای این مساله را متوجه نمی شوند و مساله را به تعویق می اندازند. من معتقدم که حکومت فعلی ایران، هیچگونه حرکت اصلاحی را پذیرا نیست. ما با حکومتی مواجه هستیم که اصل و اساس حقوق شهروندی را قبول ندارد وبه بحث من و شما هم که در باره ی حداقل های این حقوق است، می خندد. بنابراین یک زمانی است که مجموعه ی جنبش با حکومت طوری مواجه می شود که حکومت سیگنال و علامت می دهد و به طرق مختلف نشان می دهد که من اهل مذاکره و سازش و برگزاری نوعی انتخابات نسبتا آزاد هستم، آنوقت می توانیم بحث کنیم که حالا که حکومت راضی شده است که به اصلاحات و یا لیبرالیزه کردن بپردازد، پس صلاح مملکت یا اولویت جنبش چیست؟ ولی ما اصلا در آن شرایط قرار نداریم. من می گویم وقتی ما در آن شرایط قرار نداریم چرا خودمان را از بحثهای اصولی در همین ابتدای کار محروم کنیم. ما به این بحثها نیاز داریم. ما برای فرموله کردن و آگاهی گروههای اجتماعی، نیازداریم تا به این بحثها دامن بزنیم. هیچ اشکالی هم ندارد. اگر در این شرایط حکومت تغییر روش داد و گفت من حاضرم مذاکره کنم و اعلام آمادگی و سیگنالی برای تحول یا رفورم داد من فکر می کنم آنجا است که بحث ما واقعی تر می شود و می توانیم آزمایش کنیم که کدام روش ما را به نتیجه می رساند. من جدا مخالف این روش هستم که زمانی که حکومت هیچگونه تغییری را پذیرا نیست ما خودمان را از این مباحث مفید دور نگه داریم.
منظور من از طرح این موضوعات به هیچ وجه پرهیزازپرداختن به مباحث مورد نطر شما نیست.به نظر من حکومت به این دلیل اصل و اساس حقوق شهروندی را منکر است که از زور و قدرت کافی برای نفی این حقوق برخوردار است. بحث من این است که حاکمیت زمانی وادار به پذیرش خواسته ها ی جنبش خواهد شد که قدرت اجتماعی و سیاسی جنبش به حدی رسیده باشد که امتیاز ندادن برایش هزینه های سنگین تری داشته باشد. برای امتیاز گرفتن از حکومت، حرکت مطمئن و محکم کردن پله اول پیش از پا گذاشتن روی پله دوم ضروری به نظر می رسد.

مساله ی گذشته و برنامه اتحاد جمهوری خواهان

سوال دیگر من در باره چگونگی روبرو شدن با مساله ی گذشته است. مایلم از شما به عنوان عضو گروه سیاسی اتحاد جمهوری خواهان سوال کنم که آیا گروه شما برنامه و طرحی برای نحوه برخورد با مساله ی گذشته دارد؟ در افریقای جنوبی و شیلی که حاکمان سابقه ای طولانی در رفتارهای ضد بشری داشتند، جنبش شهروندان به جای انتقام، "بخشش" و "حقیقت یابی" را در مرکز خواسته هایشان قرار دادند که نتیجه بخش بوده است. برنامه شما برای برخورد با مساله گذشته در ایران چیست؟

اتحاد جمهوری خواهان تشکل خاصی است که نه آن را می توان یک تشکل حزبی خواند و نه ویژگی های یک تشکل جنبشی را داراست. این تشکل در واقع اتحادی است از گرایشهای مختلف که بر سر چند اصل عمومی توافق کرده و به هم پیوسته اند. این توافق عمومی بر سر اصولی است مانند جمهوری خواهی( جمهوری پارلمانی) به مثابه یک شکل حکومتی، دموکراسی خواهی( به طور تلویحی)، حکومت عرفی و سکولار، روشهای اصلاحی (البته گرایشهایی که به رروشهای غیر اصلاحی هم باور دارند در این اتحادیه حضور دارند). اتحاد جمهوری خواهان در این حوزه و با این چارچوبی که ذکر کردم در حوزه ی گفتمان سازی عمومی به ایفای نقش پرداخته است. اما به اعتقاد من، در چارچوبهایی که احتیاج به کار حزبی و یا جنبشی بوده، اتحادیه ناموفق عمل کرده است.
شاید علت این عدم توفیق را نیز بتوان در تاثیر پذیری بخشی از اتحادیه از حرکت اصلاحی دوم خرداد و سعی در همسو کردن خود با آن جریان و طرح نکردن مسائلی که می توانست به فاصله گرفتن از آنها منجر شود، جستجو کرد. متاسفانه باید بگویم که اتحاد جمهوری خواهان در این شش- هفت سال اخیر به اندازه کافی و مورد انتظار روی مسائلی که می توانست دموکراسی خواهی را پیش ببرد و حکومت جمهوری اسلامی را در فشار قرار دهد کار نکرده است.البته هر سال اطلاعیه صادر کرده و در مورد مسائلی مانند کشتار زندانیان سیاسی و یا فجایعی که در کردستان و آذربایجان و یا برای حرکت زنان و غیره ایجاد شده است موضع گیری کرده ولی به اعتقاد من در حدی که از آن انتظار می رفته و جنبش لازم داشته، نبوده است.

آیا در مورد برخورد با گذشته، خود شما نظری دارید؟

برخورد با گذشته بیشتر بر می گردد به رخدادهای دهه ی اول انقلاب. جمهوری اسلامی با پایان جنگ در واقع وارد مراحل جدیدی شد که سرآغاز یک نوع اصلاح گری توسط آقایان رفسنجانی و خاتمی و دیگران بود. یعنی بعد از پایان جنگ، به کارگیری برخی از روشهایی که در دهه اول انقلاب جاری بود، یا کاهش یافت و یا به طور کامل کنار گذاشته شد. مشکل اصلی ما و بدترین مثالها از گذشته هم مربوط به دهه اول انقلاب است؛ حرکتهایی که حکومت در ترکمن صحرا،کردستان، آذربایجان انجام داد یا مساله ای مثل کشتار زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت که یک نوع قتل عام محسوب می شود. نمونه دیگر، فشارهایی بود که جمهوری اسلامی درسطح اجتماع بر زنان وارد می کرد. در آن دوره نمونه هایی را شاهد بودیم که سعی می کردند زنان و گروههای آزادی خواه را با استفاده از اسید پاشی و یا حمایت ضمنی از حرکات خشن، بترسانند. البته باید بگویم که جامعه نیز به اندازه کافی نسبت به آنها حساسیت نشان نداده است. یعنی به جز گروههای سیاسی، خود روشنفکران هم شاید به اندازه کافی اهمیت مطلب را درک نمی کردند .ما باید بپذیریم که پا به پای حرکت جمهوری اسلامی و حیات جمهوری اسلامی، روشنفکران هم در این سالها یک مقدار پخته تر و دموکرات تر شده اند. در دهه اول انقلاب شاید روشنفکران هم تحت تسلط تفکر انقلابی، از حساسیت های لازم برخوردار نبودند به همین علت بسیاری از مسائل را به اندازه کافی دنبال نمی کردند. این شامل خود من هم می شود و شامل دوستان من و بخش سکولار جامعه هم می شود و ما امروز به درجاتی از درک مسائل رسیده ایم که نسبت به آن سالها دارای یک تفاوت کیفی است. امروز که فهم ما نسبت به آن فجایع بیشتر است ، بی اعتنا گذشتن از فجایع دهه اول انقلاب و سکوت درباره آن نه تنها اشتباه است، بلکه گاه می تواند یک امر خیانت بار نیز شمرده شود.
منظور من این است که گروههای مختلفی که در جنبش سبز حضور دارند باید برنامه هایی که برای فردای جامعه دارند را تدوین کرده و در معرض داوری مردم بگذارند. اگر فرض کنیم که جامعه ایران به گونه ای سامان یابد که حاکمیت واقعا حقوق شهروندی را تضمین و تامین کند، مردم برای انتخاب بهتر باید بدانند که گروههای سیاسی آزادی خواه برای برخورد با گذشته و اتفاقاتی که به قول شما در دهه اول انقلاب شاهد بودیم یا مسائلی که بعدها برای جامعه ایجاد شد (مثل کشتار زندانیان سیاسی و یا مساله کهریزک، تضییق حقوق شهروندان و...) چه برنامه ای دارند. در برخی کشورها مانند آفریقای جنوبی و شیلی مساله "بخشش" و "عفو" را در کنار تشکیل کمیته های "حقیقت یاب" مطرح کردند و بدین وسیله ضمن پرهیز ار گرفتار شدن در چرخه عبث "رفع خشونت با خشونت"، به شعار پرهیز از خشونت وفادار ماندند. گذشته از آن، شکل حکومت در ایران به گونه ای است که گوشه های تاریک فراوانی دارد که پی بردن به آنها غیر از افشاگری و اعتراف کسانی که عملا در گیر آن زوایای تاریک بوده اند شاید عملا ممکن نباشد. برای اطمینان دادن به آن بخشهایی از حاکمیت که مایل به جدا شدن و پا جلو گذاشتن و اعلام این مسائل هستند و برای جلوگیری از آشوب های فرقه ای و ترویج خشونت در جامعه، به نظر می رسد که استفاده از تجربیات اخیر دنیا مخصوصا هند، افریقای جنوبی و شیلی ضروری می نماید. نباید فراموش کنیم که در ابتدای پیروزی انقلاب، عدم آمادگی انقلابیون برای روبرو شدن با مساله ی گذشته، به سادگی "انتقام" و "رفع خشونت با خشونت" جایگزین روشهای خشونت پرهیز شد.
من باید اذعان کنم که فاقد یک تجربه و نگاه حقوقی هستم که بتوانم با دقت بگویم برای چه بخشی چه محدودیت هایی وجود دارد و برای چه بخشی کمتر و با بیشتر. ولی از چند اصل کلی اگر بخواهم آغاز بکنم، می توانم بگویم که با درس گیری از گذشته ی سی سال اخیرمان و آنچه که با نمایندگان حکومت قبلی انجام دادیم و با درس آموزی از تجربه کشورهای دیگر مانند شیلی و آفریقای جنوبی ما می توانیم به راه حل های معقول تری دست پیدا کنیم. اولین اصل آنکه، انتقام گیری را باید طرد کرد. انتقام یک روش قرون وسطایی است و اگر کمکی هم بکند آن است که قربانیان را در کوتاه مدت راضی و خوشحال نگه می دارد و یک نوع تسلی کوتاه مدت به آنها می دهد. اصل بخشش را هم تا حدودی باید رعایت کنیم، به خصوص با توجه به اینکه بخشش می تواند دریچه هایی را باز بگشاید که به قول شما در غیر آن، ما نمی توانیم به بسیاری از رازها و اسرار جمهوری اسلامی دسترسی داشته باشیم. در عین حال باید بین کسانی که فرمان قتل داده اند با کسانی که فرمان قتل نداده ند تمایز قائل شد. این امری است که من صلاحیت قضاوتش را در خودم نمی بینم. فکر می کنم حتی در آن محدوده ی بخشش نیز نوعی تفاوت بین بخشیدن کسانی که فرمان قتل داده اند و آنهایی که در قتل مشارکت نداشته اند باید قائل شد. فکر می کنم این عادلانه نیست که همه ی آنها یکسان مورد بخشش جامعه قرار گیرند.

موانع دموکراسی در ایران به مثابه یک نوآوری

به عنوان آخرین سئوال مایلم از شما به عنوان استاد جامعه شناسی بپرسم که اگربه دموکراسی و روند دموکراتیک کردن جامعه در ایران به عنوان یک "نو آوری" بنگریم، مهمترین موانع در برابر روند فراگیر شدن این نوگرایی چیست؟

بزرگترین مانعی که در طول تاریخ در برابر دموکراسی در ایران داشته ایم، حکومتهای بسیار فربه بوده و هستند. تاریخ ایران همواره شاهد حکومتهایی بوده که همه چیز در کنترلشان بوده است. هم مالک اقتصادی کشور بوده اند و هم مالک سیاسی و فرهنگی مردم. این میراث و سنتی است که در درازنای تاریخ به ما رسیده و در قرن بیستم هم با کشف نفت، عامل جدیدی نیز به آن اضافه شد. بنابراین ما با حکومتهایی مواجه بوده و هستیم که در طول تاریخ مدرن قرن بیستم نیز برای خود، نقش مداخله گردر تمامی امور قائل بوده اند. با وجود چنین حکومت هایی، معمولا دست یابی به دموکراسی و تلاش های آزادی خواهی به راحتی ممکن نیست.
عامل دوم،که شاید امروزنقش کمتری نسبت به گذشته دارد، حمایت کشورهای خارجی از حکومتهای داخلی برای تامین منافع خود بوده است.این مساله قبل از انقلاب شدت بیشتری داشت و امروز نیز شاهد حمایت کشورهایی مانند روسیه و چین و کره شمالی از حکومت ایران، البته با شدتی بسیار کمتر در قیاس با قبل از انقلاب، هستیم.
عامل سوم، عامل فرهنگی است. ما در زمینه ای که به نگاه مردم ایران به مساله آزادی خواهی مربوط می شود، دچار ضعف های عدیده و جدی هستیم. به هیچ وجه نباید این ضعف را نادیده بگیریم. من در باره یکی از این عارضه های فرهنگی پانزده مقاله در مورد مساله ی بی اعتمادی فرهنگی نوشتم. به اعتقاد من این بی اعتمادی، زمینه ساز عدم همکاری است و یکی ازعارضه های آن، "توهم توطئه" است که در بین ایرانیان بسیار قوی است. حتی همین امروز وقتی صحبت از جنبش سبز و حکومت می شود، بخش قابل توجهی از جامعه همچنان به تئوری های خارجی و توطئه بیگانه اعتقاد دارند و می گویند که سرنخ این حرکت ها در دست خارجی هاست. حتی برخی از روشنفکران نیز بر این باورند که حرکت جنبش سبز هم بدون زمینه سازی بیگانگان امکان پذیر نبوده است. اینگونه باورها، اشکالاتی بسیار جدی است و مشابه آن را می توانید در عدم اعتقاد به دموکراسی در بخشهای وسیعی از جامعه به عنوان راه حل عبور از سیستم بسته ی حکومتی ببینید. بسیاری از ایرانی ها هنوز در سطح وسیع به دموکراسی باور ندارند. بخش کوچکتری از جامعه پذیرای دموکراسی و آزادی خواهی است اما متاسفانه بخش قابل توجهی از ما ایرانیان، دموکراسی را صرفا برای خود می خواهیم ولی به محض آنکه از حقوق دیگران صحبت می شود به خصوص وقتی صحبت از حقوق اقلیت ها مثل زنان، اقلیت های مذهبی و قومی می شود، نقص ها و اشکالات فراوانی در رفتار و عکس العمل هایمان بروز می یابد.

از فرصتی که در اختیار جرس گذاشتید، سپاسگزارم.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد